انتخاب درست ترین راه،به قیمت تیکه تیکه شدن قلب خودت..

_حاضری ولش کنی؟؟ 
_آره. من براش آرزو می کنم که همیشه حالش خوب باشه. وامیدوارم بدونه که همیشه چقدر برام عزیز بوده.
_گریه کن لعنتی!! جیغ بزن!! من دارم خفه میشم!! خفه کننده ست!! اصلا درکت نمی کنم. چطوری می تونی تحملش کنی؟ چطوری می تونی قبول کنی؟ 
_خب... فکر اینکه حالش خوبه وخوشحاله کمکم میکنه بتونم ادامه بدم.می‌دونم که خوشحاله.می‌دونم این براش خیلی بهتره. می‌دونم این برای همه بهتره.
_سخت نیست ؟واقعا سخت نیست؟
_چرا..راستشو بخوای چرا.. داره داغونم می کنه.تو اولین کسی هستی که دارم بهش میگم! ولی،میدونی که چاره ی دیگه ای نیست.کاری از دستم بر نمیاد. پس باید لبخند بزنم.باید ادامه بدم. فکر نکن راحت باهاش کنار اومدم. من فقط دارم تظاهر به خوب بودن میکنم!! باور کن که با تمام وجودم دلم براش تنگ شده! باور کن منم همیشه به این فکر می کنم چی میشد اگه هیچ کدوم از این اتفاقا نمی افتاد تا من هیچ وقت مجبور نبودم همچین انتخابی بکنم.ولی می‌دونم اگر اون کارو می کردم قرار نبود هیچ وقت خوشحال باشه.
_پس اینو می دونی کسی که الان دیگه زجر نمی‌کشه اونه وکسی که باید این دردو برای مدت طولانی تحمل کنه تویی. یکم ناعادلانه ست. ولی حداقلش،نگرانش نباش. مطمئنا اون دیگه قرار نیست هیچ دردیو حس کنه. هوم؟ *لبخند دردناک*

تو با انتخاب قدرتمندانه ت نجاتش دادی. بنظر من،اون خیلی خوشبخته که تورو داره:)) ومطمئن باش یه روزی دوباره همو می بینید..

+چقدر وایولت اورگاردن طوری شد..
+همون داستانیه که تو پست قبلی گفتم.
+ولی حقیقتا هققققققققققق..کسی اسم بیماری ساختن دردناک ترین سناریو ها برای آزار دادن خودت ولذت بردن ازشون افتخار بهشون رو می‌دونه؟؟ مازوخیسم؟

+ولی اون عکس بالا داستان زندگی خیلی از آدماییه ک میشناسم..💔

  • ۶
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • چوی زینب دمدمی

    چالش+یکمی حرف..

    هایییییD: این چالش مال مانامی چانه واینجوریه که یه چالش قدیمی که یکسال پیش یا قبلتر توش شرکت کردینو دوباره برین انجام بدین،ببینین چه تغییراتی کرده جواباتون.
    این سوالا مال خیلیییی وقت پیشه(سوالاشو همیشه تو صندلی داغ از بقیه میپرسم😅)جوابای قبلمو دارم وهیچ تغییر بخصوصی ایجاد نشده بجز اینکه از لوس بودنشون یکم کمتر شده•-•وگرنه در منظور..هیچ!
    بریم که داشته باشیم

    .

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • چوی زینب دمدمی

    فقط چندتا جمله ی زیادی مود..:"))

    _اون توی زندگی تو،چیه؟
    _اون کسیه که..وقتی نامرئی هستی می بینتت..وخب..نه نه‌.من گریه نمیکنم..فقط یه چیزی رفته تو چشممT~~~T
    ***
    دیروز یه جمله یی شنیدم که بسیار زیبا بود بنظرم:))
    می گفت وقتی به یه نفر تنه میزنی،وجایی هستی که خیلی فضای بازی داره،طرف آسیب چندانی نمی بینه(مگر اینکه به قول خانمRدیگه خیلی زپرتی باشه😂)
    اگه جایی باشین که یکم تنگ تر باشه وترافیک باشه،ممکنه به جایی برخورد کنه ویه آسیب مختصر ببینه.
    اما اگه طرف کنار پرتگاه باشه وشما بهش تنه بزنید،اون به معنای واقعی کلمه،پرت میشه!! نابود میشه!!
    وشما هیچ وقت نمی فهمید که کسی که دارید بهش تنه میزنید،الان کجا وایساده. آیا توی یه کوچه ی باز وبزرگه،یا دقیقا لبه ی یه پرتگاه.
    مراقب باشید. فقط مراقب باشید.مراقب آدمها باشید.من نمونه هاش رو خیلی زیاد دیدم. که طرف مقابل فکر می کرده کاری که کرده چندان کار بزرگی نبوده ولی اون انسان رو نابود کرده.. چون غافل بوده از اینکه اون بنده ی خدا،موقع اون ضربه،درست لبه ی پرتگاه بوده
    ***
    گفته بودم از غروب آفتاب خوشم نمیاد دیگه نه؟
    بذارید یه تصحیح بکنم. من درصورتی از غروب آفتاب خوشم نمیاد؛که بارونی نباشه.
    در غیر این صورت به اندازه ی طلوع خورشید دوستش دارم. همونقدر بی نقصه.
    شاید شازده کوچولو هم منظورش همین بوده؟
    پ.ن:آقای کتاب فروش ولی غروب آفتاب رو دوست داره(چه کار کنیم دیگه.آقای کتاب فروش بیشتر از رگ وریشه ی شبه،نه روز. ولی جالبه که بدونید اون برعکس من نزدیک سحر به دنیا اومده)✨ به هرحال آقای کتاب فروش جادوییه. هرچی که بهش مربوط میشه جادوییه. وای! 

    پ.ن: از جمله زیبایی های روزگار..
    وقتی به کسی که از خودش کوچیکتره در حد اعلا احترام میذاره.. واقعا خیلی قشنگه:")) این که شخصیت آدما به سن وسالشون نیست..💛
    پ پ.ن: فکر کن بری سر گوشیت ببینی آقای کتاب فروش برات ویس فرستاده*___* جیغغغغغغ. یکی از رویا های خیلی شیرینه.

    (عکس بالا..مسیریه که میرسه به کتاب فروشی شب خوب..جدی جدی!!)

  • ۳
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • چوی زینب دمدمی

    سوالات میتسوری..

    این سوالای میتسوری چقدر سبک من بودن..(خبر دارید که رو این دختر کراشم دیگه..مخصوصا داستان های عاشقانه ش😔💔)
    ~
    نسبت به غروب آفتاب چ حسی دارین؟
    خب من غروب آفتاب رو اصلا دوست ندارم. همه میگن زیباست..ولی من..زیبا نمی بینمش.جالبه که خودم هم لحظه ی غروب به دنیا اومدم ولی نمیتونم دوستش داشته باشم.به شدت حس غم انگیز وتلخی داره.نه از اون غم ها که با زیبایی عجین شده یه جور غم دوست نداشتنی.شازده کوچولو رو تو این یه مورد اصلا درک نمی کنم.باید عاشق طلوع آفتاب میبود نه غروبش‌.
    در کل به اون لحظه حس بدی دارم،و..اصلا اون موقع وایب خوبی نمیگیرم از محیط،منی که عاشق همه ی جزئیات همه چیز هستم،توی این یه رقم واقعا نمیتونم چیز خوبی پیدا کنم واینکه من واقعا اون لحظه ها حالم خوب نیست.
    حالا نه اینکه فکر کنید متنفرم از اون ساعتا یا بهشون حساسیت دارم نه نه.فقط حس خوبی بهم نمیدن برعکس اعصابمو خورد می کنن حالا اینکه چرا خدا میدونه.
    .برعکس طلوع آفتاب که اون لحظه ی مقدس اصلا بنظر من مال این دنیا نیست..و خب بخاطر همینه که خیلی از آدما در اون لحظه خوابن. فقط انسان های برگزیده می تونن اون لحظه رو درک کنن وهمه ی آدما لیاقت حس کردنشو ندارن.
    به قول یکی از بچه هام؛کلا زمان های ارزشمند،وقتایین که اکثر آدمها اون دور وبر نیستن. 
    ~
    نظرتون راجبه مایکل جسکون؟
    راستش من اونقدرا نمی شناسمش پس نظری ندارم.
    ~
    بنظرتون چرا قضاوت کردن آدما،کار نادرستیه؟؟
    هعی خدااا..راجبه این موضوع میتونم بشینم یه طومار بنویسم.
    درمورد نادرست بودنش،بنظرم نه تنها نادرست بلکه یکی از نفرت انگیز،رقت انگیز ومبتذل ترین چیز های دنیاست.
    واضحه دیگه چرا.کار های اشتباه،کاملا مشخصه که اشتباهن وذات آدم درک میکنه زشت بودنشون رو. خوب رو بد رو حتی حیوونا هم تشخیص میدن.
    واقعا کی دوست داره قضاوت بشه؟
    میدونید قضاوت کردن یه امر اجتناب ناپذیره خب.نمیتونیم ادعا کنیم که ما،هیچ وقت توی عمرمون قضاوت نکردیم کسیو.نه نمیتونیم.ولی خود من شخصا میتونم به این مفتخر باشم که هر وقت نزدیک قضاوت شدن رفتم یه حسی بهم تلنگر زده که تو حق این کارو نداری دخترک!! حواست رو جمع کن. 
    پس این موضوع خیالمو راحت میکنه که با آدم هایی که ازشون متنفرم فرق دارم.چون اونا وقتی با خیال راحت قضاوت می کنن کوچکترین احساس گناهی بهشون دست نمیده وحتی یه درصدم فکر نمی کنن دارن کار اشتباهی می کنن وشاید احتمالات دیگه ای هم وجود داشته باشه. من تا به اونا رسیدن خیلی فاصله دارم.
    پس چیزی که پیشنهاد می کنم اینه که فقط برای خودتون زنگ خطر بذارید و درمورد هر آدمی کلی احتمالات در نظر بگیرید.یه حدیث داریم میگه کاری که یه نفر میکنه ومنظورشو نمی فهمی رو براش ۷۰ تا توجیه خوب در نظر بگیر.
    مثلا بهت سلام نمیکنه.
    تو بگو..شاید منو ندیده..شاید حواسش نبوده..اصلا دیده حواسشم بوده ولی شاید حالش خوب نیست در حال حاضر..شاید فلان اتفاق براش افتاده..شاید هرچی..من خودم وقتی مردم قضاوتم می کنن با خودم میگم می بینی شون؟حتی یه ذره به خودشون زحمت نمیدن احتمالات رو بررسی کنن. پس تو،هیچ وقت،کسیو انقدر شدید سرزنش نکن.حالا که تو موقعیتش قرار داری می تونی بهتر درک کنی چه اتفاقاتی ممکنه برای کسی تو این شرایط پیش بیاد. اصلا هر اتفاق برای من یه تمرینیه برای بهتر شدن؛ توی قضاوت نکردن.
    اما اینکه چرا بده..بخاطر اینکه تو وطرف مقابلت،هردوتون مثل همید.هیچی نیست تورو بر تری ببخشه به اون.پس چی بهت اجازه میده در جایگاه قاضی بشینی؟؟کی به تو گفت حق داری درموردش نظر بدی؟؟
    هرچیزی که تو داری اونم داره.اگر تو بنده ی یه خدا هستی..اونم هست..پس همون خدا..می تونه جواب کارتو بده.
    تو هیچ وقت نمیتونی کامل از همه ی ابعاد زندگی یه نفر باخبر باشی وبفهمی واقعا دلیل رفتاری که داره چیزی که تو فکر می کنی هست یا نه.پس..سعی کن بهتر بشناسیش تا اینکه قضاوتش کنی.
    وقتی قضاوت نادرست می کنی خسارت های جبران ناپذیری به طرف مقابلت می زنی وفکر نکن این فقط برای اونه یه روزی یه جایی حتما یقه ی تورو هم میگیره وهمچنان تکرار می کنم یه خدایی هست که اون بالاست.
    حتی یه قاضی اگر بدون تحقیق وبدون شرایطش بطور اتفاقی حکم درست رو هم بده،مستحق مجازاته...چون قضاوت امر بسیار مهمیه.چه برسه من وتویی که فقط یه انسان معمولی هستیم.
    وقتی میری طرف قضاوت آدما،وبه خودت حق این کارو میدی،داری بطور جدی به شخصیت یک انسان توهین میکنی پس کم کم تبدیل میشی به یه موجود نفرت انگیزی که حتی قابل بخشش نیست.
    آه آه راستی..این جمله خیلی خوبه..منو به شدت یاد یوجین میندازه‌..
    *اون زمان که بالاخره فهمیدی که رفتار هر کسی به خاطر مشکلات درونیش با خودشه نه مشکلش و درگیریش با تو..اون‌جاست که معنی رحمت و بخشندگی رو فهمیدی*
    (اهم.البته درمورد همه ی آدما صدق نمیکنه.. بعضیا واقعا مرض دارن)
    ~
    چرا فیلم وکتابهای کلیشه ای معروف ومحبوب میشن؟؟
    خب بنظرم یه دلیلش میتونه این باشه که کلیشه ها،موضوعات جذابی بودن اولش.ولی بس که تکرار شدن،روانی کننده شدن.
    یه دلیل دیگه ش هم میتونه این باشه که مردم کلا اکثریتشون از چیزای مفید تر وبا ارزش تر خوششون نمیاد وهمون کلیشه های بی خودیو ترجیح میدن.بخاطر همین معمولا چیزای عامه پسند ارزش چندانی ندارن.
    دلیل دیگه ش اینه که خب نو آوری یکم..چطوری باید گفت..یکم ریسکه.مردم همون اول یه چیز جدید،چیزی که بهش عادت ندارنو نمی پذیرن. وتا بیاد جابیفته خودشم تبدیل به کلیشه شده😂
    میدونید دیگه الان تقریبا همه ی موضوعات کلیشه ای شدن.به عنوان یه نویسنده یکی از بزرگترین مواردی که میتونست رو اعصابم رژه بره همین بود که هرچیو بهش نگاه میکردم اگه عمقی نگاه میکردم تهش تکراری بود..اما چیزی که خوشحال کننده ست اینه که توی دنیای نویسندگی همیشه میشه کلیشه هارو تغییر داد وهمون کلیشه هارو به یه ایده ی ناب تبدیل کرد.
    بنظرم دلایل دیگه ای هم میتونه باشه.نظر شما چیه؟
    ~
    یه عاشقانه ی کلیشه ای شاد یا یه عاشقانه ی واقع بینانه ی غمگین؟
    صد درصد دومی از اولی حالم به هم میخوره وبرای دومی حاضرم بمیرم*~*(خود آزاری ومازوخیسم که قابل درمان نیست)
    البته عاشقانه ی غیر کلیشه ای شاد هم میتونه خوب باشه ها..مثلا زوج های پلی لیست بیمارستان یا زوج ملیک شیکی قشنگمون:))😍
    ~
    فیلم یا کتاب؟ چرا؟
    هردوشون به شدت دوست داشتنی وبا ارزش وخوبن وهردوشون در جایگاه خودشون باید باشن ولی اگه بخوام انتخاب کنم قطعا کتاب✨
    کتاب یه دنیای دیگه ست.خب؟ لمس کردن وبلعیدن کلمااات..من حتی دوست ندارم کسی برام کتاب رو بخونه،خودم باید بخونمشون وبا روحم لمسشون کنم وبنوشمشون.
    توی فیلم وسریال ،تخیلات باز هم راه داره ولی به هرحال چیزیه که برات ترسیم شده وداخل یه چهارچوبه ولی توی کتاب تو باید خودت تصورش کنی.هرچیو که میخوای.
    واصلا یه حس وحال دیگه داری.تو فرو میری توش.
    کتاب ها روح دارن.
    ~
    چرا مردم وقتی غمگینن،آهنگ غمگین گوش میدن نه آهنگای شاد؟؟
    بخاطر اینکه باید با احساسات خودشون روبه رو بشن.بپذیرنشون وقبولش کنن.آدما میخوان درک بشن ویه موسیقی غمگین یایه داستان غم انگیز انگار زخم های قلبشونو لمس میکنه،این حسو دارن که،پس یعنی تو می فهمی غم چه حسیه نه؟؟
    واینکه وقتی آدم ناراحته اگه موسیقی شاد یا فیلم وسریال کمدی ببینه حس میکنه به خودش داره توهین میکنه یا لااقل برای من که همینطوره.
    آره منم می تونم وقتایی که ناراحتم چیزای کیوت وشادی ببینم که به خودم یاد آوری بشه دنیا هنوز زیبایی هاشو داره ولبخند وجود داره اما اونم بستگی داره که چیه.
    انیمیشن Inside outرو به شدت پیشنهاد می کنم ببینید اگر ندیدید. جدای از اینکه به شدت انیمیشن خلاقانه وجالبیه؛درمورد اهمیت احساس غمه توی زندگی وآخ که من چقدر بهش افتخار می کنم:))اینکه نباید غم رو پس زد و وقتی ناراحتی،پس بذار ناراحت باشی بپذیریش یه موقع هایی لازمه.

    چرا حس می کنم خیلی مسخره جواب دادم؟ •-•


    +میدونید من واقعا عاشق اوناییم که وقتی ازشون سوال میپرسی یه جواب طولانی میدن(خب شاید نه همیشه..جایی که طولانی جواب دادن آزار دهنده نباشه)معمولا همintjهستن(ازجمله جذابیت های فانکشنni)یه سوال کوچیک ازشون میپرسی و بعد اونا یه متن بلند بالا برات مینویسن واز جنبه های مختلف بررسیش می کنن وخدایا اینا ذاتا نویسنده به دنیا اومدن چطور میتونن وقتی فقط دارن جواب یه سوالو میدن شاهکار ادبی خلق کنن؟پیچش کلماتشون..بازی با لغاتشون..افرای منم یه نویسنده یintjعهT_T
    آره خب به هرحال‌.وقتی اینجوری جواب میدن حس  می کنی بهت احترام گذاشتن که بنظرشون سوالت ارزش اینهمه وقت گذاشتن رو داره.
    حانیه میگفت رفتم یه سوال از خانمRپرسیدم نیم ساعت برام حرف زد تهشم گفت نفهمیدی نه؟تو واتساپ برات میفرستمXD
    داشت میرفت برگشت پرسید خطمو که میتونی بخونی؟؟(دستخط که نیست آثار باستانیه://)
    😂😂😂
    یکی از استادامون هست که با خانمRهم فامیله.طرز صحبت کردنش واقعا جالبه.اینطوری حرف میزنه مثلا میگه:هدف ما از درس دادن این نیست که من یک سری مطالب رو بگم وشما در ذهن شریفتون انبار بکنید..(در باب اینکه سر کلاس باید پرسش وپاسخ باشه چالش فکری باشه وغیره)..
    اصلا خیلی خوشم میاد از حرف زدنش.کاملا ادبی..محترمانه..احترام به شنونده..خود کتابا هم این جوری حرف نمیزنن.منو یاد آقای کتاب فروش میندازه واقعا. البته جای تعجب نیست.شوهرش که ناشره دخترشم لیسانس ادبیات داره.خب انتظار چی میره از مادر همچین خانواده ای.بعدش..فکرشو بکنید..این بشر دختر عموی خانمRعه وتوی حرف زدنشون تفاوت از کجااااااا تا کجااااا..
    اون وقت سر کلاس خانمRچه خبره؟
    خانمR:بچه ها شنیدید میگن خفه خون مرگ بگیری؟؟
    _همه میخندن
    خانمR:نه جدی میگم.واقعا همچین چیزی وجود داره!!
    میگه سل بگیری بهتر از اینکه بیماری روانی بگیری.سل بگیری فوقش به دونفر دیگه هم میدی سه تاتون باهم میمیرید تموم میشید دیگه!!
    ولی بیماری روانی بعد مرگتونم اثرش از بین نمیره.
    سر کلاس داره یه مقاله رو از رو گوشیش برای ما میخونه بعد میگه عه اینم جالبه..نه ولش کن نمیگم باشه جلسه ی بعد این جلسه چیزای جالب زیاد شنیدید😂
    بیاین خانمRرو بذاریم کنار من بابش حرف زیاد هست.حانیه وفاطمه رفیق فابریکن(از اون رفیق فابریکایی که به خون هم تشنه ن وهمزمان هم رقیبن وهم رفیق ودعواهاشون دیدنیه واینا)بعد تفاوت نمراتشون:
    حانیه:20
    فاطمه:16 😐😐😐
    یکی از افتخاراتم تو این زندگی این بوده که همیشه وهمیشه وهمیشه نمراتم یه نمره از بانوی اعظمم وملکه ام فاطمهhبالاتر بوده😅منم17.
    فاطمه میگفت من که از نمره م خیلی راضیم.فقط ناراحتم از اینکه حانیه بیست شد://
    بقیه:به این میگن دوست!!
    ز.داشت به حانیه میگفت ازت بدم میاد. از فاطمه خوشم میاد. حانیه گفت خب چرا ؟؟گفتش چون این فقط ادای فهمیده هارو در میاره ولی هیچی نمیفهمه😂😂
    من:فاطمه با خاک یکسانت کرد!!
    حانیه: دقیییقاااا..من برعکسم.ادای خنگارو در میارم ولی باهوشم.

  • ۵
  • نظرات [ ۳۶ ]
    • چوی زینب دمدمی

    قلب-درد..

    _می تونی باز هم خوشحال باشی؟؟

    _می تونم.ولی یه قلب شکسته هیچ وقت ترمیم نمیشه..

     

    حالا می فهمم چی میگفتی.حالا می فهمم بعضی چیزا اصلا..از اول نباید وجود میداشتن..چون درمان شدنی نیستن.

    راستشو بخوای فراموش کرده بودم که بعضی از زخمها اون قدر عمیق هستن که هیچ وقت خوب نمیشن!! 😔💔

  • ۵
  • نظرات [ ۹ ]
    • چوی زینب دمدمی

    دنیای سحر وجادو:))

    آه عزیز دلم.یه اثر هنری..ترکیب زیبایی،غم،تنهایی✨😿👆
    یادمه اولین باری که با این دنیا آشنا شدم گفتم؛این جادوعه.جادو.مگه نه؟بنظر شما جادو نیست؟
    برام یه دنیای سحر آمیز ومرموز بودسرشار ازشگفتی ودرخشش..غیر قابل توصیف بود!هرچند الان دیگه مثل اون اوایل آشناییمون،برام یک"خدا"نیستن،ومیدونم اکثرشون بی نقص نیستن ولی نمیتونم بدون اون ها زندگی کنم.
    از همون اول این چیزی بود که باعث می شد اسمت بشه اوتاکو!
    این جا واقعا یه دنیای دیگه ست.مثل دنیای کتاب ها..این جا هم یه دنیا پر از سورپرایزه.همه چیز اینجا مرموز و دوست داشتنی یه.از ویس اکتور ها بگیر(رده ی اولللللل جذابیت های انیمه ای.نشمنسمشنمسنشن نذارین عر بزنمT_T)داستان های خیره کننده وپر از جادو،کلمات،شخصیت ها(جیییییییییییییییییییغ@__@!)فرهنگ ژاپنی،دنیا ها،ودر آخر روانی ترین نویسنده هایی که وجود دارن!
    نمیدونم دیگه چی باید بگم.فقط واقعا خوشحالم. خوشحالم که این دنیای جذاب رو شناختم.یکی از بزرگترین نقطه عطف های زندگی من.اوتاکو های زیادی دور وبر من بودن.ولی باید تشکر جانانه ای بکنم از کسی که منو اوتاکو کرد ومن کلا با انیمه وژاپن یادش می افتم،غزل سامااااا !!
    قبلنا لقب بزرگترین اوتاکوی دنیا رو بهش داده بودم.هی! الان هنوزم هستیا! 
    روز اوتاکو مبارک..:)))😍😿

    +متاسفم که برای این روز هیچ برنامه ای ندارم-_-

  • ۹
  • نظرات [ ۶ ]
    • چوی زینب دمدمی

    این داستان:نویسنده های دیوانه و بداخلاق:))

    _توگفتی از کتابای جنایی خوشت میاد؟
    _بله.
    _پس این کتابو بخون.هم یه داستان جنایی جذاب داره وهم درمورد نویسنده هاست..فقط؛لطفا نترس! اگه ترسیدی هم بیا بشین پیش خودم.اگه دوست داشتی یکم باهم حرف میزنیم.
    _فکر نکنم توی یه همچین جای گرم دوست داشتنی ای که سکوتش پر از رمز ورازه، صدای نفس کشیدن گیاه ها به وضوح شنیده میشه ودور تادورمو کتاب های رنگارنگی پر کردن که ازشون موج انرژی مثبتِ میلیون ها داستان وافسانه ی ارزشمند ساطع میشه،بتونم بترسم.ولی باشه.
    _منطقی بنظر میاد.شاید اینجا نشه ترسید.ولی از معرفی کردن همچین کتاب وحشیانه ای به یه روحیه ی معصوم ولطیف تاحدودی احساسِ بدی دارم.از طرف دیگه فکر میکنم اگه بهت معرفیش نمیکردم درحقت بی انصافی کرده بودم.خانم چوی...گفتید شما کجاخوندینش؟
    _نصفه شب،توی یه اتاق مثل قیر سیاه...مرگ بود مرگ!! مخصوصا وقتی که داری مخفیانه یه کارِ غیر قانونی انجام میدی...خودتون تصور کنید! ( زیر پا گذاشتنِ "قانونِ بعد از ساعت۱۲همه باید خواب باشن وگرنه جرم بزرگی مرتکب شدن واعدامشون جایزهستِ" خونه ی ما)
    ***
    معمولا وقتی یه کتاب رو همین طوری شانسکی از بین یکی از قفسه های کتابفروشی شب خوب بر میدارم؛با بی اعتمادی کامل بهش نگاه میکنم.
    نمیدونم چرا معمولا؛نمیتونم مثبت نگاهشون کنم وبا ذوق.بجاش میگم:خب. امیدوارم که بتونی رضایتمو جلب کنی.ولی... شک دارم بتونی..هه!
    البته اکثر وقتا هم قضاوتم درست از آب در میاد...حس شیشم من مثل یه رفیقِ شفیق،همیشه بهم راست میگه.ولی یه موردای خاصی هم هست...که خب؛همه چی کاملا بر خلاف تصورم پیش میره.
    اون روز هم با یه کتاب دقیقا همین اتفاق برام افتاد.به خودم میگفتم اینو برو بذار کنار.اصلا به دردت نمیخوره.نگاهش کن،خیلی خشکه.مثل یه پیرمرد90ساله ی سنتی باعینک ته استکانی :| ولی اون یکی خودمِ همیشه عاقل گفت،بذار حالا یکم امتحانش کنیم.یه صفحه نخونده چرا چرت میگی خب؟
    به هرحال فکر نمیکردم دو دقیقه بعدش یه جوری چهارچشمی بخونمش که هرکی ببینتم فکر کنه میخوام بخورمش. البته بذارین بگم

    _هری.لعنت به تو کتابی که بهم دادی چنان منو جذب کرده بود که نمیتونستم زودتر از این بیام دیدنت.
    _آه عزیزم میدونستم خوشت میاد.
    _گفتم جذبش شدم.نگفتم خوشم اومد.این دوتا خیلی باهم فرق میکنن.
    _پس تو هم فرق بین اینا رو فهمیدی؟

    تصویر دوریان گری

    بله. منظورم از جذب شدن این نیست که عاشقش شدم واز این جور حرفا...نه.فقط یه معما داره که مثل دیوونه ها میخواستم کشفش کنم.

    من غلط کردم اگه گفتم از معما واینجور چیزا بدم میاد :|
    ولی یه داستان معمایی خفن کم ندیدم تو زندگیم.چیزی که این کتابو خاص میکرد این بود.محوریتِ نویسندگی با چاشنیِ جنایی.یه نویسنده ی خیلی باحال توش داشت.یه نویسنده ی بداخلاق ودیوونه که حرفای خیلی مودی میزنه.وای! من عاشق نویسنده های بداخلاق ودیوونه ام.کسانی مثل بانو شیم میونگ یو یا اسکار وبستر واون یارو که توی فیلم آبوت تایم بود.
    منم از همون ثانیه ی اول که در باره ی این آقا خوندم فهمیدم هم رگ وریشه ایمه ورابطه ی خیلی خوبی رو میتونیم باهم برقرار کنیم.
    یک جمله ی این نویسنده میتونه شرح کامل زندگی من باشه.واون اینه:

    (بجز بخش شخصیت های خیالی البته..که اون یکی از نقطه عطف های این زندگیه)
    همیشه همین بوده.میخواستم بگم.ولی گفتم بیخیال چون درک نمیکنن...
    چون درک نمیکنن..
    چون درک نمیکنن..
    چون درک نمیکنن..
    .
    من از این که درک نشم نفرت داشتم...بقیه همیشه همه چیزو میگفتن...ولی من..من ورفیق همیشگیم،سکوت! ذهن من ساکت نبود.طومار ها داشت از حرف...ولی در نهایت همیشه به یه انتخاب میرسیدم.سکوت! سکوت وسکوت.
    چون درک نمیکنن.چون هیچی تغییر نمیکنه. چون تو اگه خودتو له کنی تا توضیحش بدی،برای اونا هیچی عوض نمیشه. وحتی نمیفهمن یعنی چی. این همه ی زندگی من بوده‌.همش. از این متنفرم که هیچ وقت نتونسته ام اون چیزی که واقعا میخوامو به زبون بیارم.بنویسمش.هیچ وقت. اون چیزی که باید.اون چیز بزرگ وآزار دهنده ای که پشت همه چیزه.اما از طرف دیگه بابتش خوشحالم. همیشه شخصی بوده. ودوست ندارم باکسی شریکش شم. من باید وباید تنها باشم. هرچند احساس درک نشدگی افتضاحه..ولی اینکه آدم هایی که هرگز نمی تونن درکت کنن از راز هات باخبر باشن از اونم مزخرفتره. حالا دقیقا میتونم درکت کنم وقتی میگی تنهایی تلخ وشیرینه..در نهایت تنهایی رفیق ابدی ماست افراکوچولوی من!
    نمیدونم شما هم بچه ای دارید که در تک تک چیز ها خودِ شما باشه یانه.ولی افـرای من دقیقا همینه.به قول خودش:
    این همون دلیلیه که من همیشه ساکتم. کلی حرف توی سرم رژه میرن اما آخرش بازم من سکوت رو ترجیح میدم .چون کلمات،هیچ وقت نمیتونن به اندازه ی سکوت قدرتمند باشن.
    بنظر من کلمه ها توی بعضی موقعیت ها هیچ فایده ای ندارن.
    من کسیم که سکوت رو به صحبت کردن،پنهان موندن رو به توضیح دادن خودم،وتنهایی رو به بودن با آدمها ترجیح میدم.
    دلیلش این نیست که دوستشون دارم.فقط،تحملشون برام راحت تر از اون یکیه.
    راستی،اگه هر وقت دیدین من حرف نمیزنم؛ بدونید انقدر حرف دارم که کلمات از پسشون بر نمیان... وبه این نتیجه میرسم مگه گفتنشون فایده هم داره؟ مگه کسی قراره درک کنه؟
    بیخیال.من یه هی سونگم.بذار اون بعدمون همیشه مخفی بمونه.ما یه آدم بدون دغدغه جلوه کنیم..خیال خودمونم راحت تره.چون لبخندای ما..هیچ وقت فیک نیستن:))❤
    ***
    اسم کتاب: "زندگی پنهان نویسنده ها" از "گیوم موسو" هست.
    کتابِ خیلی جذابی بود.معمای داستان واقعا هوشمندانه بود.کلی داستان مختلف که هرجور فکرشو میکردم نمیتونستم به هم ربطشون بدم ولی نویسنده همه رو به هم وصل کرده بود.خلاصه ذهنمو خیلی به چالش کشیده بودD: وحشتناک،تکون دهنده،کمی منزجر کننده...ولی دوستش داشتم. دوستش داشتم چون یکی از شخصیت هاشو خیلی دوست داشتم. جنابِ نویسنده ی محترم رو. اگه از داستانای جنایی ومعمایی با چاشنی نویسندگی خوشتون میاد بهتون پیشنهادمیکنم حتما یه سر برید سراغش.
    نمیدونم چرا معما وقتی حل میشه انقدر بی اهمیت به نظر میاد=/ولی موقعی که داشتم میخوندمش یه جوری هولناک وتاریک جلوه میکرد(مخصوصا منی که نصفه شب داشتم میخوندمش)که حس می کردم بعد این دیگه دنیا نمیتونه ادامه پیدا کنه😂

    شخصیت اصلیش چقدر...عجیب بود:|| کاملا نمونه ی یه شخصیت ابزاری برای پیشبرد داستان که وقتی وظیفه ش تموم شد خیلی راحت...مرد!!
    فکرشو نمیکردم بمیره معمولا این شخصیت اصلی های هیچکاره که فقط شاهد داستانن یه جوری جون سالم به در میبرن ولی این بدبخت...اصلا حقش بود‌.این شجاعت های احمقانه چیه؟ وقتی میدونی اینجا دلِ خطره ویه مشت روانی هستن وتو هم هیچ قدرتی دربرابرشون نداری بمونی که چی بشه؟ با این حرفای وای من وسط یه داستانم اگه نمونم چطور میخوام نویسنده بشم و و و شانس برنده شدنتون بیشتر نمیشه. من بودم فرار میکردم وبرامم مهم نیست اگه اسمشو کسی ترسو بودن بذاره. ترجیح میدم ترسو باشم تا یه احمق!!
    واز اینم خوشحالم که شخصیت موردعلاقه م مثل احمق ها دستش به خون کسی آلوده نشده بود با اینکه انگیزه شو هم داشت... اینکه نویسنده بخاطر جنایی تر شدن کارش شخصیت رو خراب نکرده بود...واقعا از اینجور شخصیت های عاقل خوشم میاد.
    ولی نمیدونم اگه این عشق نبود داستانای جنایی چطوری پیش میرفتن وچه برگ برنده ای داشتن😂

    +بذار یه توصیه ای بهت بکنم.توی زندگیت سعی کن هر شغلی پیدا کنی به جز نویسندگی!
    _پدر ومادرمم همیشه همینو بهم میگن.
    +این یعنی از تو عاقل ترن.

    بعد از خوندن این کتاب،یه کتاب دیگه هم از نویسنده ش خوندم...باخوندن توضیحاتش فکرکردم یه کتاب عاشقانه ست وگفتم جالبه..کسی که داستان جنایی مینویسه داستان عاشقانه هم مینویسه...فقط چون قلمِ نویسنده بهم ثابت شده بود حاضر شدم یه داستان عاشقانه رو بخونم ولی بازم غافلگیر شدم...چون این یکی هم جنایی بود...هرچند بادوز خشونت و وحشی بازی کمتر...ولی اینم یه معمای مرموز داشت...از کتابِ قبلی پر زرق وبرق تر بود،حتی داستان قوی تری هم داشت،ولی همچنان من اونو بیشتر دوست دارم.
    نقاط قوت کار استفاده ی ماهرانه از ایده های تازه ست،وغیر قابل پیش بینی جلو بردن داستان. دوتا نکته که بنظر من خیلی مهم واز پسشون بر اومدن خیلی خیلی سخته..
    میخوام درمورد چندتا از شخصیت هاش حرف بزنم.پس قاعدتا خط های بعدی اسپویل دارن.
    البته که شخصیت هایی نداره که حس چندان قوی ای نسبت بهشون بخوای داشته باشی ...اما بازم من روشون یه سری نظرا دارم.
    اول اینکه از متیو متنفرم! مردها چطوری میتونن انقدر راحت خام بشن؟ واقعا موجودات حقیری ان(نه همشون:٬) اگه انقدر راحت درمقابل یه زن جذاب خودشو نمی باخت همچین اتفاقاتی هم براش نمی افتاد پس حقش بود ! اینجور مرد ها واقعا حالمو بهم میزنن:// ولی عجیبه که توی رمان های خارجی پر از اینجور مرد هاست.یعنی یه مرد درست حسابی اونجا پیدا نمیشه؟ بعد چطوری میتونید همچین شخصیت هایی رو دوست داشته باشید؟
    کیت...کیت از اون شخصیت های خوشگلِ اعصاب خرد کنیه که دلم میخواد،مثل عروسک های چینی بگیرم لهشون کنم واز شکنجه شدنش لذت ببرم:/ چون خوشگلن،وچون عوضین ولی حس دلسوزیموبه شدت بر می انگیزن ...واقعا احساساتم نسبت بهشون دوگانه ست..به قولی...جذبشون شدم ولی دلم میخواد زجر کش بشن.‌.هم دوستشون دارم وهم از درد کشیدنشون خوشحال میشم...انگار یه جذابیت مسموم ودر عین حال معصوم دارن~  میدونم سخته توصیفش.
    ولی عشقی که بینشون بود رو دوست داشتم‌.این عشق جنون وار ودیوانه وار...پایانشون غم انگیز بود..هم خودش وهم کنت ش...بهش حق میدادم برای هر کاری که کرد چون اون یه دخترِ بدبخت بود که یه قهرمان به تورش خورده بود..(چه توصیف مضحکی واقعا) وحق داشت که نخواد از دستش بده..درکل با وجود همه ی اینا؛شخصیت کیت رو تحسین میکنم.

    +این معرفی دوسه روز قبل از به دنیا اومدن پارساکوچولو نوشته شده ویک ماه بعد به دنیا آمدن پارسا کوچولو منتشر می شود"-" 
    یادم اومد اصلا پارسا کوچولو رو معرفی نکردم. هووی سما خانم وآخـرین نوه ی مامان سادات در حال حاضر(همچنین کیوت ترین ورویایی ترینشووون^_^سما هم واقعا مثل مارشمالو میمونه ولی پارسا یه چیز دیگه ست واقعا)دومین پسر کارکتر پر طرفدارمون عمو روح الله..برای داداشش چه کارایی کردم اما برا این بچه هیچی😂از سه سال پیش انقدر تغییر کردم؟ به هرحال.کالیستا فقط تورو میشناسم اینجا مثل خودم عاشق نی نی ای پس بیا این خوردنی منو ببینT__T


    افرا اگه اینو ببینه فکر نکنم دیگه دختر بخواد!

    اگه عاشق نی نی دیگه ای هم داریم اینجا میتونه اعلام حضور کنه.اما اگه نی نی دوست ندارید سر جای خود بشینید ولازم نیست بی سلیقگیتونو جار بزنید😒

    (در حال حاضر هم پیششم^_^داره مثل ماه میخنده😅😻نمیدونم بعضی وقتا چی میبینه اینطوری ذوق میکنه به ما که اصن محل نمیده:/)
    +کتاب فروشی خونم افتاده. بسیااااار شدید. از لحاظ روانی شدیدا نیاز به سکوت معطر وپرمغز اونجا با کلی ویتامین از جنس کلمه وافسانه وتخیل دارم!! (از پشت صحنه اشاره میکنن:کارکتر!!! ومن بهشون میگم که خفه شن!😓😂) دلمم بسیار شدید برای جلسات نقد وبررسی فیلم وکتاب توی کتابفروشی تنگ شده. دلم برای دنیای کتابم تنگ شدههه بیاید منو ببرید..
    +فصل دوم شیطان کش هم اومد😍تحمل جای خالی رنگوکو سان بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم درد آوره..ولی داداشش..چرا انقدر کیوت وکراشه؟آه قلبم. سرگرمی جدید وی شده پر کردن گالریش بافن آرت هاوعکس های رنگوکو سان. یکیشونم از رو بک گراند هر روز صبح بهم لبخند میزنه.اصلا انرژی روزم تامین میشه:)))ولی واقعا شیطان کش خیلی آرامش بخشه.نمیدونم چرا یه شیرینی وحس خوب خاصی داره✨
    +ولی سناریو هایی که از روی عکس یا یه تیکه آهنگ نوشته میشنو هیچ وقت دست کم نگیرید.شاهکار ها از همین جا خلق میشن.. وکیوت ترین بچه ی من همT_T

  • ۹
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • چوی زینب دمدمی

    کدوم رو انتخاب می کنی؟عشق یا غم؟ _یه عشق غم انگیز!✨

    میشه یه بار دیگه..
    اسمم رو صدا بزنی؟

    میشه یه بار دیگه..
    پیشم بمونی؟

    دوستت دارم
    دوستت دارم

    هروقت که چشمامو باز می کنم..
    هر بار که نفس می کشم..
    دلم برات تنگ میشه..
    ولی نمیتونم ببینمت!

    انگار که زمان متوقف شده..
    روی عشق غم انگیز من!
    ~
    لعنت بهش.این مرد باعث می شد یخ بزنه.درکش نمی کرد.نمی تونست بفهمه به چی فکر می کنه وهمین بیشتر و بیشتر عصبی اش می کرد.از اون جوری که وقتی میدیدش معذب می شد متنفر بود.از اون چهره ی سردی که به زیبایی برف بود وکلماتی که هیچ وقت صاف وساده منظورشون رو بیان نمیکردندوانگار حتی باخودشون هم سر لج داشتند.سرش رو بلند کرد.اوه.وغم بزرگی که توی چشمهای قهوه ایش موج میزد..غمی که اصلا نمی تونست بفهمتش همیشه تو خودش حلش میکرد..
    ~
    یه نفر ازش کمک خواسته بود‌.درنهایت درموندگی والتماس بود.چی کار باید می کرد؟ اون مرد هم اونجابود وبرای نجات دختر بچه باید باهاش درگیر می شد.می تونست نادیده ش بگیره ولی..
    عرق سردی از روی پیشانی ش لیز خورد.نمی تونست صدای جیغ های دختر بچه رو نادیده بگیره.نمیتونست چشمهای ترسیده وپر از اشکی رو که تنها امیدش به اون بود از جلوی چشمهاش دور کنه.کاغذ توی مشت فشرده اش مچاله شد واز جاش بلند شد..
    نه.محال بود.نمی تونست بیخیال بنشینه..اینطوری تا آخر عمرش دیوونه می شد!(بچه ی قشنگممم😿😍)
    در باز شد وهوا تازه وصدا ها واضح تر شدند. اون مرد درست روبه روش بود.جالب بود که برای اولین بار؛حسی مثل عصبانیت صورت مرموز وبی حالتش رو تغییر داده بود. خشمی که چشم های قهوه ایش رو نقاشی کرده بود...بهش نمیومد.
    فریاد زد: داری چی کار می کنی؟ (جمله ی همیشگی😂)اون فقط یه بچه ست.
    مردک بدون اینکه بهش نگاه کنه گفت:این به شما مربوط نیست.
    این حرف اونقدر مسخره بود که نتونست جلوی پوزخند عصبی اش رو بگیره:هاه؟
    چطور بقیه ی چیز ها همیشه یه جوری بهش ربط پیدا می کردن؟ مردک لعنتیِ مزاحم اعصاب خرد کن!
    _همین الان بچه رو ول کن.چی ازش میخوای؟توی لعنتی.. دنبال چه کوفتی هستی که هیچی برات مهم نیست؟
    قبل از اینکه خودش بفهمه،داشت سوالی که همیشه ذهنش رو در گیر کرده بود رو به زبون میاورد:
    _فقط وقتی تو این حالت هستی می بینمت یا...حالت همیشگیته؟
    مرد،نگاه سرد وسنگینش رو که هیچ تغییری نکرده بود روش قفل کرد.حتی وقتی مستقیم توی چشمهاش نگاه می کردی هم خوندن افکارش غیر ممکن بود:منظورتون کدوم حالته؟
    و وقتی دختر بچه از جاش بلند شد وگوشه ی لباسشو متلمسانه گرفت،مرد با خشونت موهای دخترک رو کشید واز اون جدا کرد:منظورتون،همین حالتمه؟
    تمام صداهای اطراف،باصدای سیلی محکمی که در فضا پیچیدخاموش شدند.
    خشم بهش جذبه ای بخشیده بود که هرگز در حالت عادی وجود نداشت.باچشمهایی که براق تر وگونه هایی که گلگون تر از همیشه بودند،آهسته نزدیک صورت مرد زمزمه کرد:امیدوارم خودت هم تو این شرایط زندگی کنی.
    ~
    +اشتباه نکنید.دونگمه واشین نیستن.بچه های خودمن!!
    +اشینِ این داستان رو به حد مرگ دوست دارم. لعنتی..اولین کسیه که تونسته به جایگاه افرا برسه برام..خدای معصومیته..و..هم شبیه سه بیوکه هم جی یونگ.البته نه! جی یونگ یکی دیگه ست.این فقط سه بیوکه..چرا همش این دونفرو باهم اشتباه می گیرم؟پس کدوم یکی بود که جایگاه کیوت ترین بچه مو بعد۷سال تصاحب کرده بود؟ همزاد سه بیوک یا جی یونگ؟ فرق خاصیم ندارن البته.هردوشون یه روحن در دوبدن.
    واما دونگمه ی داستانمون..با دونگمه خیلی فرق داره..یعنی نه!دقیقا شبیه دونگمه ست..ولی پرشور بودن وسرکش بودن دونگمه رو نداره.برخلاف دونگمه درونگرا وسرد وبی حالته. ودقیقا همینه که باعث میشه اشین داستان به شدت اعصابش خرد بشه.
    اشین من با اشین واقعی خیلی فرق داره.وقتی دختره ازش کمک میخواد،اشین یه لحظه رو هم از دست نمیده.یه امر واضحه.فقط باید بره ونجاتش بده.ارتباط برقرار کردن با اونایی که انجام دادن کار درست بدون توجه به هیچ مورد دیگه ای براشون بدیهی ترین چیز دنیاست..برام راحت نیست.اما این..یه جورایی اصلا دوست نداره با دونگمه ی قصه ش درگیر بشه. از طرف دیگه نمیتونه کسی که ازش کمک خواسته رو نادیده بگیره.درسته،اونم احساس مشابهی به دونگمه داره.ازش می ترسه،حتی دیدنش معذبش می کنه،واصلااصلا اصلا،نمی تونه درکش کنه وبفهمه چی میخواد واین بیشتر باعث میشه بخواد ازش فاصله بگیره.اما این چیزا بخاطر طبقه شون نیست.یا توی داستان مو بریدن،وقتی داره میره موهاشو از دست دونگمه نمی کشه.درهمین حد بخشنده تر از اشینه.تفاوتاش با اشینو دوست دارم.
    +ولی اینجا اشینه ک میمیره.نمیدونم چرا ولی به دلایلی،بنظرم پایان فوق العاده ایه.اینجا خبری از خورشید وستاره نیست وفقط آسمون وبرف وجود دارن. فقط روباه وگل وسرخ.و توی پرده ی آخر،روباه قصه ی ما برای اولین بار وآخرین بار میتونه گل سرخ غرق خونش رو بغل کنه..نمیدونم بعد از مرگ‌گل سرخ چه بلایی سر روباهمون میاد. مطمئنم ک اونم قطعا میمیره ولی لازم نیست به چجوریش فکر کنم.داستان درست توی صحنه یی که روباه گل سرخ رو به آرومی در آغوش میگیره وبهش میگه وسط خیابون خوابیدن در شان تو نیست..من چرا اینقدر احساس خفگی می کنم..ولی همه ی آدم ها به خواب نیاز دارن..تموم میشه وفکر کردن به بعدش دیگه لازم نیست. دومین سدی اندینگ رسمی من!!! چرا عادت دارم کارکترایی که وحشتناک عاشقشون میشم پایان تلخی داشته باشن؟ چرا حس می کنم چیزی به جز یه سدی اندینگ لایقشون نیست؟ یه داستان تاریک وعاشقانه ی نرم وغم انگییییز!! به نرمی بررررف!!
    +واقعا حس می کنم شکسپیرم با این سناریو هام!😂 چرا تراژدی چیز انقدر جذابیه؟؟
    +اشین:امیدوارم خودت هم تو این شرایط زندگی کنی.
    دونگمه: میخواد من زندگی کنم! ولی تا چند وقت پیش آرزو داشت بمیرم!😿
    قلب آدم پودر میشه💔این بچه به چی فکر میکنه وما به چی.
    خفه دختر بچه ی من تو هزاربار بدتر از این شرایط زندگی کرده..

     

    چشمهات برای گریه کردن بابت آدمی مثل من زیادی پاکن..
    دستای تو برای گرفتن دستای من زیادی کوچیکن..
    قلب معصومت برای به دوش کشیدن غم من زیادی ضعیفه..
    من برای تو..زیادی سردم..
    عزیزم من..
    برای با تو بودن زیادی گناهکارم..
    کاش قبل از اینکه اشکهات روی گونه هات بریزن از پیشت رفته بودم!..

     

    میتسوری..چقدر اینو خوب گفتی..دقیقا یاد این دونفر افتادم با خوندنش‌..هرچند..اشین ماجرا هیچ وقت عاشق دونگمه نبود ولی نمیدونم چرا بازم حس می کنم خیلی توصیف این دونفره..
    کارت عالی بود دختر!

    +او اس تی های مستر سان شاین درست مثل خود سریال شاهکارن..مخصوصا معنی های فوق العاده شون..اما اون او اس تی مخصوص دونگمه رو حتما گوش بدین.باوجود ساده بودنش به شدت..غم انگیز ودردناک..ویه شاهکار هنریه!
    ~~

  • ۶
  • نظرات [ ۷ ]
    • چوی زینب دمدمی

    نقد وبررسی انیمه..

    عاااااو بلههه^_^ یه بار دیگه از دل سرزمین جذاب ورنگارنگ وپر اسرار وهمچنین سادیسمانه ی انیمه ها اومدم خدمتتون=))) دلتون تنگ شده بود نه؟ *ریز خندیدن*
    دل خودمم برای پستای سفر به انیمه ها تنگ شده بود.
    این دفعه انیمه ای که باهم رفتیم تو کارش یه انیمه ی بسیار معروفه که فکر کنم کمتر کسی باشه ندیده باشتش!!
    شیطان کش.
    (قبل از شروع؛اسپویل دارههه.اسپویل دارههه.آقا من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم میخوام با خیال راحت اسپویل کنم.پس عزیزانی که ندیدین وبه اسپویل حساسیت دارین استاااااپ کنید وجلوتر نیاید.هرچند که فکر نمیکنم کسانی که شیطان کش ندیده باشن تعدادشون زیاد باشه!)
    شیطان کش از اون انیمه هایی بود که اصلا..اصلا..اصلا منو جذب نمیکرد.چندین بار تاحالا سعی کرده بودم امتحانش کنم.باور کنید چندییییین باااار. ولی خب..نمیتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. این دلیلیه که من تا الان ندیده بودمش.
    از طرف دیگه ندیده رو خیلیییی از کارکتراش کراش داشتم. واقعا میدونستم عاشقشون میشم.حس ششم فوق العاده م که هیچ وقت بهم دروغ نمیگه اینو میگفت.و واقعا عذاب سختی بود که چون خود انیمه رو دوست ندارم باید فرصت آشنایی با کلی کارکتر خفن رو از دست بدم. خب فکر نکنم شما عمق مصیبتشو درک کنید..هیچکس درک نمیکنه.
    رنگوکونفر اول بود.خود تانجیرو(حس می کردم می تونه شخصیت اصلی موردعلاقه م بین همه ی شخصیت اصلی های انیمه ای باشه..از بقیه شون خیلی قابل تحمل تر بنظر میومدD:)،شینوبوساااان جذاب،تومیوکا سان کرااااش(یعنی قیافشو میدیدم از ته ته ته قلب وبا پوست واستخونم حس میکردم ایییین از هموناااااستتت)و بقیه کارکترا که نمی گفتم سبکمن؛ولی بازم کنجکاو بودم باهاشون آشنا شم.
    دلایل اینکه چی شد بالاخره انیمه رو دیدم به کنار.خودمم جدا یادم نیست😂اما شیطان کش تا قسمت۱۹فصل اول واقعا برای من ارزش دیدن نداره.بجز یه سه چهار قسمتش،من یه راست اون قسمتا رو رد کردم.ولی خب،از شانس زیبامون،از قسمت۱۹به بعد انیمه واقعا تغییر می کنه وبه کل چیز دیگه میشه. الان جزو انیمه های خیلی خوبیه که دیدم و واقعا راضی بودم ازش.داستانش،اوایل حس می کردم خیلی تکراری بود. هیچ جذابیتی برام نداشت.فقط شیطان می کشتن وباهمه ی بدبختیاش همیشه آخرش آدم خوبا برنده میشدن.کمدی های اعصاب خردکنی هم داشت که حس می کردم داره وقتمو تلف می کنه.شخصیت ها هم..هیچ!مصنوعی بنظر میرسیدن.
    ولی خب از نقطه اوجش به بعد یه داستان جذاب داشتیم که برخلاف اکثر انیمه ها بدون اغراق وبدون مسخره بازی جلو میرفت ومنطقی بود.مخصوصا اینکه گذشته ی هر شیطانو نشون میداد یکی از قشنگترین ایده های انیمه بود که به دو دلیل برای من واقعا سافت کننده بود.یکی اینکه من عاشق شنیدن داستان زندگی هرکسی ام. ودوم اینکه من جایی که شخصیت منفی ها کاملا بد باشن ونشه باهاشون همزات پنداری کرد احساس وحشتناکی دارم..یا حتی کاملا بد هم نباشن..فقط داستان یک طرفانه روایت شه ومن هیچی از اون سمت ندونم. حس مزخرفیه .
    اکشن ها وصحنه های مبارزه ای خیلی خوب بودن(وقتی من از اکشن ماجرا تعریف کنم باید نتیجه بگیرید واقعا خوب بوده هاا ..چون معمولا قسمت های اکشن برای من خسته کننده ترینن!!)گرافیک بسیار زیبا(اصلا من قبل اینکه شیطان کش ببینم همیشه گرافیکشو تحسین می کردم..البته بهتر از اینم هست😅)وشخصیت های بسیار..اشتیاق آور! 
    گفتم اشتیاق آور چون رو عالی بودن یا نبودنشون حرف دارم.
    نقطه ضعف خاصی تا اینجا نمیتونم از کار بگیرم بجز یه مورد که..اونم فکر نمیکنم نقطه ضعف حساب بشه. موضوع اینه که این انیمه وکارکتراش به حدی معروف بودن که من واقعا توقع نداشتم انقدر کم باشه.. فقط یه فصل ویه سینمایی ویه فصل دوم درحال پخش؟[درحال پخشه دیگهههه؟ اشتباه که نمیکنم؟]یه سوال دارم پس چجوری بعضیا انقدر رو بعضی کارکترا کراش زدن؟ اینا واقعا فقط در حد نشون دادن بودن بیشترشون..هنوز هیچی ازشون نمیدونیم!! من انتظار داشتم همشون حداقل یه مقدار..هعی.
    بخاطرهمین شیطان کش هنوز برای من یه انیمه ی کامل نیست.مشکلی که داره فقط اینه که من هنوز کاملا راضی نشدم. میخوام بیشتر ببینم. پس واقعا به فصلی که داره میاد امید دارم.خیلی زیاد.
    شخصیت های این انیمه..خب من درمورد شخصیت هاش یه جا خونده بودم که کلیشه ای هستن یاتوقع خاصی ازشون نداشته باشید•~•ولی بنظرم اینطور نبود.این شخصیت ها(مخصوصا شخصیت های فرعی)با همین دور نمایی که داشتن مشخص بود که پتانسیل فووووووق العاده ای دارن.هیچ کدومشون هم بنظر بنده کلیشه ای نیومدن.تنها چیزی که لازمه یه پردازش هنرمندانه وبی نقصه!! که امیدوارم انجام بشه وتوفصل های بعد بیشترو بیشتر ببینیمشون وبشناسیمشون.
    مخصوصا اون گیوی لعنتی..که گلوم پیشش حسابی گیره!
    والبته هاشیرای عشق:)) خدا نکنه لوس باشه. 

    بیاین..بیشتر از این منو اذیت نکنین وبریم سراغ بخش موردعلاقه م. بااااشه؟؟؟

    توصیف شخصیت ها..البته اینم بذارین بگم.چون خوب بعضیاشونو نمیشناسم وهنوز جای کار بسیار بسیار هست شاید درمورد خیلیاشون واقعا نتونم حرف زیادی بزنم..ولی بدونید که با همشون اوکی ام واز هیچکس بدم نمیاد😊

    رنگوکو سان:
    قفلی جدید *تا اطلاع ثانوی بک گراند گوشی وی به عکس این اسطوره ی زیبا تغییر می کند* (به رنگ های روشن حساسیت دارممم..ولی عوضش خیلی ابهت داره هردفعه رد می شم میبینمش کیف می کنم😅💪)

    آه نفس عمیق..خدای من! برای شروع فقط بذارین بگم؛یه قهرمان واقعی!!!!!!!!!
    (یاد آوری:من همونیم که از اکثر کسایی که بهشون لقب قهرمان داده میشه متنفرم..آره)

    این شخصیت واقعا واقعا واقعا یکی از اون نوع شخصیت هاییه که همیشه دنبالشون می گشتم..تو پس زمینه های ذهنم تیکه تیکه ساخته بودمشون ولی دنبال کسی بودم که یه همچین شخصیتی رو به طور کامل خلق کرده باشه.. ویکی از سبک هایی که به شدتتتتت عاشقشونم.(ریختن اکلیل از چشمها وبالا آوردن رنگین کمان وسپس روی ابر ها سیر کردن) فقط با دیدن قیافه ش می تونستم بفهمم این همون چیزیه که من میخوام.
    با اینکه شیطان کش شخصیت های خیلی زیادی برای برانگیختن اشتیاق من داشت ولی دلیل اصلی دیدن این انیمه برای من ایشون بود. ^_^  اگر مثل من عااااشق شخصیت پردازی نباشید هیچ وقت نمیتونید حس وحال منو وقتی شخصیت هایی که همیشه دنبالشون بودم پیدا می کنم بفهمید!! عاقا میشه بجای بهشت بهم از این حس ها واز این شخصیت ها بدین فقط؟؟؟ فکرشو بکنید..چیزی که فکرشو می کردی..خود خودش..بدون هیچ تحریف وتغییری..
    همون اولش که دیدمش یکم نا امید شدم چون دقیقا شبیه چیزی که انتظار داشتم رفتار نمیکرد.اینکه همش داد میزد هم باعث میشد با خودم بگم برو بابا این اصلا شبیه چیزی که تو میخواستی نیست فقط یه دیوانه ست.. :// و واقعا وسط راه بیخیالش شده بودم(البته هیچ وقت به طور کامل ازش قطع امید نکردم😅) وبه خودم میگفتم زیاد دلتو خوش نکن این شبیه چیزی که دنبالشی نیست..اما بعدش..عالیجناب غافلگیرم کردن واقعا!
    شخصیت رنگوکو،از اون دسته شخصیت های بسیار پر انرژی،گرم گرم،آرامش بخش وخوش بین،سرشار از امید،انگیزه،آرمانگرا،قدرتمند،کاریزماتیک،پرشور وپر احساس،صمیمی وپرورش دهنده مثل یه استادن. بزرگوار وپدرانه. 
    دقیقا از همونایی که وقتی بهشون حتی فکر می کنی از فرق سر تا نوک پات گرم میشه ولبریز از احساس شجاعت وشهامت و قدرت ودلاوری می شی! مثل خورشیدن.گرم وپر از احساس زندگی.یه چیزی تو مایه های کسی که من حاضرم با کمال افتخار اسمشو بذارم قهرمان.
    شخصیت های قوی معمولا میگن؛ قوی تر ها سلطانن وضعیفتر ها باید له بشن :|| 
    اما امثال رنگوکو سان میگن:قوی تر ها وظیفه دارن از ضعیفتر ها حمایت کنن ..قدرتشون برای همینه.از این متنفرم که همیشه خوب ها تو داستان ها ضعیف واحمقن یا آدم های قوی وباهوش،دیگه مهربون بودن وانسان بودن یادشون رفته!!
    واقعا خوشحالم از وجود داشتنش. مخصوصا از وجود داشتنش توی دنیای انیمه ها (جای خالی همچین کارکتری رو تو دنیای انیمه همیشه حس میکردم..درحالی که بود!)
    یکی از همون نوع آدمایی که باید بگی،مفتخرم از آشناییتون!(خدای من سر یوجین هم دقیقا همین حسو داشتمممم..)وخوشبختم که میشناسمتون! 
    کاش توی دنیای واقعی هم رنگوکو سان،یوجین چوی،آقای کتاب فروش یا آن جونگ وون وجود داشتن! خداوندا..فقط یکی از اینا..فقط یکی از اینا میخوام! ترجیحا هم رنگوکو سان باشه چون الان قفلی زدم روش وحتی به یوجین چوی وآقای کتاب فروش هم ترجیحش میدم(البته شوخی میکنم😂)

    واما درمورد مرگ باشکوه این بشر...نه نه.اصلا فکرشم نکنید.نمیخوام نویسنده رو به فحش بکشم.نمیخوام بهش بگم سادیسمی عقده ای بدبخت! نمیخوام بگم چرا زورتون فقط به شخصیت های موردعلاقه ی من میرسه..نمیخوام بگم الان دوباره مرگ همه ی بچه هام یادم افتاد..نمیخوام حرفای همیشگی مو بزنم بلکه میخوام بگم احسنت واقعا!
    مرگ باشکوه،مرگ بامعنی،مرگ افتخار آمیز به این میگن ومن برای چی باید ناراحت باشم؟ من به شدت الان خوشحالمT___Tگذاشتی یکی از همون غم های شیرین وباشکوهیی که عاشقشونم رو تجربه کنم با این کارکتر فوق العاده ومرگش(بازم یاد یوجین افتادم..خدایا)
    خب من میدونستم ایشون میمیره(رویکی کراش میزنی از قبلش بهت گفته باشما این میمیره نیای بعدش سر من عر بزنی..آره دیگه) وقبلا هم گفتم بعضی وقتا چیز خوبیه که از مرگ یکی خبر داشته باشم چون وقتی اتفاق می افته براش آمادگی دارم و دیگه شوکه نمیشم که نتونم به جنبه های زیبای قضیه توجه کنم و ازش لذت نبرم!
    البته وقتی داشتیم به مرگش نزدیک میشدیم یکم لوس شده بودم وداشتم شروع میکردم که نه نه من نمیخوام تازه دارم باهاش آشنا میشم والان نه واین جور حرفا ولی روند مبارزه ومرگ قهرمانانه اش اونقدر زیبا بود ونویسنده ی داستان اونقدر خوب داستانو برام آماده کرده بود که تهش فقط بهش تعظیم کردم وگفتم آریگاتو...*
    *نویسنده رو به بقیه ی نویسنده های سادیسمی انیمه ای کرده وعینک دودی اش را بالا میدهد:یاد بگیرید روانی های بدبخت! *
    خلاصه ی کلام. رنگوکو سان ماهه ماه.من یه حس بی نظیرو به یاد موندنی رو باهاش تجربه کردم. ناراحت کننده ست که در ادامه ی داستان دیگه نمیتونم ببینمش ولی بازم ادامه ی داستان برام زیباست.چون میدونم درحق شخصیت موردعلاقه م ظلم نشده.
    با اینکه رنگوکو سان خیلی زیاد هم تو داستان نبود ولی بنظر من یه شخصیت پردازی کامل وزیبا داشت..از همه نظر من راضی ام ..ولی خیلی خوشحال میشم اگه..یه جایی..توی دنیای موازی‌‌...داستانهای فرعی..بازم ببینمش(بالاخره بغضش می ترکد!) ..هققققق ..چون هنوزم میتونه جای کار داشته باشه. اون اوایل که همیشه لبخند میزد وپر از حس خوب واعتماد به نفس بود،میگفتم یعنی همیشه اینجوریه..؟ یعنی تو موقعیت های خیلی سخت واسترس زا هم هنوز لبخند میزنه وبه همه چی مسلطه؟ خب حتی اگر همیشه همین حالت رو داشته باشه بازم من دوستش دارم..اما وقتی یه چهره ی دیگه هم ازش موقع جنگ بهمون نشون دادن ..خب واقعا خوشحال شدم.این یعنی پرداختن به شخصیت از همه ی زوایا.
    دیالوگ های تانجیرو خطاب به آکازا واقعا فوق العاده بود ..برنده ی واقعی رنگوکو سااانهههه...وکلا صحنه های پایانی سینمایی...غمش واقعا اونطوری نابود کننده وخرد کننده نبود واشکایی که داشتم میریختم گرم گرم بودن ومطمئنم ..طعمشونم بجای شور عسلی بود. واینکه لعنتی وسط گریه داشتم می خندیدم از دست کارای این اینوسکه وزنیتسوی خر!😂 احمقا..😁منو ببخش رنگوکو سان.
    ولی رنگوکو سان می تونست استاد بی نظیری برای تانجیرو باشه.تنها چیزی که ازش متاسفم اینه که رابطه شون انقدر کوتاه بود ..هرچند تو همین مدت خیلی خیلی کوتاه درس هایی خیلی خیلی عمیق به تانجیرو و اینوسکه وزنیتسو داد.. مطمئنم هیچ کدومشون بعد از این دیگه آدم قبلی نمیشن.. اصلا اشکهای اینوسکه رو که دیدم فهمیدم اینوسکه یه درس بزرگ راجبه قهرمان واقعی بودن یاد گرفته..
    کاش همه ی آدما بتونن انقدر تاثیر گذار زندگی کنن..
    رنگوکو سان بابای من شو لعنتی~(خیلی درگیرش نشید حالا میدونید که کلمه ی پدر برای من معنی مخصوصی داره😁)

    دلیل اسطوره بودن رنگوکو سان:
    آکازا: تبدیل به شیطان شو! اون موقع دیگه فانی نیستی.می تونی قوی ترین بشی.محدود نیستی. واگه قبول نکنی شیطان بشی میکشمت!
    رنگوکوسان:تبدیل به یکی از شماها بشم که درمقابل رئیستون باید سجده کنید وبدون اجازه ش نفس هم نمیتونید بکشید؟ مرگ با عزت؛بهتر از زندگی با ذلته!! 

    +رنگوکو سان از خیلی جهات شبیه یوجین چوی بود. چون هم گرم وخورشید بود،هم از معدود شخصیت های خوبِ واقعا افتخار آمیز بود..هم مثل یوجین استاد بی نظیری بود که خیلی چیز ها به همه ی کسانی که برای مدتی تو زندگیشون حضور داشت یاد داد طوری که همه ی کسانی که میشناختنش زندگیشون به دو بخشِ قبل از رنگوکو سان وبعد از رنگوکو سان تقسیم شده بود..هم مرگ فوق العاده باشکوهی داشت که من واقعا نمیتونستم بخاطرش نویسنده هارو سرزنش کنم..ویه تشکر هم بهشون بدهکار بودم..وهم اینکه یوجین چوی هم همونی بود که بعد از آشنایی باهاش یه همچین احساس خوبی داشتم ومی تونستم طومار ها طومار درمورد فوق العاده بودن وحس خوبش بنویسم:))
    رنگوکو سان وایب یوجین چوی طوری نداره اینطوری نبود که ببینمش یاد یوجین بیفتم یا اونقدرا آدمو یادش بندازه فقط وجه مشترک زیاد دارن(وبه قولی از یه رگ وریشه ن) وهمین خوشحالم می کنه چون در عین یک جنس بودن هرکدومشون منحصر بفردن.
    [کالیستا یه بار گفت چه حسی داره تو پست معرفی یه سریال،یه سریال دیگه رو اسپویل شی؟ومن الان مستر سان شاینو برای کسایی که ندیدن اسپویل کردمD: ..ولی به درک! چون خودمم اسپویل شدم دیدمش هیچیم از ارزشش کم نشد]


    تومیوکا سان:
    بله ایشون. درونگرا.بی حس وحالت.وهمچنین...هیچکس دوسش نداره؟؟ :(((
    آخییییی.این مورد آخری واقعا کار خودشو کرد.عاشقشووونم.عاشق اونایی که هیچکس دوسشون نداره و خودشون با وجودی که تقریبا به خیلی چیزا اهمیت نمیدن،اینو بهشون بگی ناراحت میشن!
    فقط اون آخر کار که خبر مرگ رنگوکو سان رو شنید و واکنشش فقط"که اینطور"بود میخواستم بزنم تو صورتش! >___< که اینطور و کوفت!! واقعا انتظار داشتم الان یه واکنش احساسی نشون بده تا نویسنده یه پس گردنی بزنه تو صورت اونایی که قضاوتش می کنن وبگه برا چی به بچم میگید خشک..ولی ://
    به هرحال. این بازم باعث نمیشه بچه بی احساس باشه. من منتظرم و واقعا منتظرم شخصیتش خیلی خوب باز بشه وشخصیت پردازی بشه. حالا که رنگوکو سان نیست باید رو ایشون قفل کنم. خیلیم جذابه. آقا چرا همیشه اون درونگرا های قوی ومتشخص وسافت باید موهاشون مشکی باشه ؟؟هااااان؟؟ انقدر ایده آل من نسازید.
    تاصبح قیامت هم کارکتر درونگرا وقوی وسافت ورنج کشیده که قضاوت میشن بسازید من عاشقشون میشم واصلا برام تکراری نمیشن.هیهییهیی.
    آقا یا خانم نویسنده که نمیشناسمت اگر روش نخوای کار کنی..ورش میدارم خودم براش داستان میسازم اصلا! ولی بهتره خودت انجامش بدی چون من حوصله ندارم زیاد :|😂

    شینوبو سان:

    *به چه دلیل منطقی یه نفر باید انقدر خوشگل باشه؟*
    اول از همه بگم کلا این ویس اکتور هرکارکتری رو صدا گذاری کنه موردعلاقه ی من میشه:))
    بله ویس اکتور واقعا مهمه مورد داشتیم یه کارکتر بوده من ازش متنفر بودم ولی چون ویس اکتور موردعلاقه م صدا گذاریش میکرد انقدر عاشقش شدم که وقتی کشتنش از عالم وآدم وحتی کراشم تو اون انیمه متنفر شدم..البته خودشخصیتشم خیلی گناه داشت وگرچه خیلی فرعی بود وهیچکی دوسش نداره من عاشقشم~
    بگذریم.نمی فهمم چرا به این بانوی جذاب انقدر هیت میدن بعضیا. جامعه اوتاکو ها چرا انقدر کج سلیقه ن واقعا؟ اصلا سلیقه هاشونو درک نمی کنم. نه فقط بخاطر ویس اکتورش،این بانو یه تیکه جواهره.توضیح خاصی ندارم درموردش بدم خودتون میدونید.شخصیت جالبی داره.اینکه از درون عصبانی از بیرون خندون واقعا ندیده بودم تاحالا. کرم ریختناش در عین سافت بودنش،ملایم بودن،قوی بودن وهدفش..همشون جذابن. والبته چشماااش*____* زیر دستاش نیز!

    نزوکو:
    از من توقع که ندارید بشینم از شخصیت ایشون براتون تعریف کنم؟ بجاش فقط میخوام بگم کیوووووووووتیییی تا چهههه حدددد یکی از اینا بدین من ببرممممم!
    همیشه دلم میخواست بدونم این نزوکو چان که یکی از پرطرفدار تررررررین دخترای انیمه ایه چجوریه والان که دیدمش واقعا... خودم به دسته ی عاشقانش پیوستم! خدایا😍😘😍کاواااااایییییییییی=»-٫&=-+٫:{℅ الـهه ی کیوتی وزیبایی...دلم نمیخواد آدم بشه یا حرف بزنه .بذارین تا ابد یه خنگ کیوتِ بدون دهن با اهمممم اهممم کردناش بمونه.
    چشمای درشت صورتیش...آخه چقدر خوشگلللل:))😻❤

    تانجیرو:*اینجا..این صحنه..👆قلبممم..*

    بله‌.یکی دیگه از کسانی که مشتاق بودم باهاشون آشنا بشم ببینم این تانجیروی مهربونی که همه میگن کیه و واقعا تبدیل میشه به دوست داشتنی ترین شخصیت اصلی انیمه ای برای من یانه.البته الان هنوز ایتادوری یوجی عزیز رده ی اولمه ولی تانجیرو هم واقعا خیلی دوست داشتنی عه!
    قابل توجه ترین ویژگیش برای من بالغ بودنش بود.خب من از آدمای بالغ وعاقل واقعا خوشم میاد. تانجیرو،یه آدمی که نسبت به سنش بزرگتر وپخته تره. شاید چون مسئولیت های زیادی به گردنش بوده.به هرحال،تضاد رفتاریش با اون دوتا خنگ بی عقل وهمچنین اکثر شخصیت اصلی ها رو دوست دارم. اون بالغ وهمزمان خیلی سافت ودل رحمه. وحامی همه ست.قلبشو دیدین چقدر شگفت انگیز بود؟ با اینکه مهربون هست یا همیشه تلاش میکنه ولی مثل بقیه ی شخصیت اصلی ها بی عرضه ودائم درحال گریه زاری نیست .در کل شاید خیلی متفاوت نباشه،ولی به هیچ وجه رو مخ نیست. وهمچین آدمای بزرگوار وبخشنده ای واقعا منو سافت می کنن:))) پسرای خوب رو دوست دارم..پسرای خوب..😍
     ونکته ی بعدی اینه که قلب مهربونش همه رو درک میکنه. از اون کاراکترای اعصاب خرد کنی نیست که بگه همیشه حق با منه.شما یه مشت هیولایید..من از همه بدبخت ترم..شما نفهمید منو درک نمی کنید.. هرکی مخالفمه باید بره بمیره . فقط منم که خوبم بقیه همه گاون! •-• از همینا که دلم میخواد بزنم لهشون کنم"-" اه اه .
    آره.این بشر ..فقط اونجا که یکی بهش گفت تو فقط یه بچه ای چی میفهمی از این درد ها آخه واون لبخند غمگین تانجیرو که گویا ی همه چیز بود..شکننده بوووود..💔
    *دانلود تعداد زیادی تانجیرو برای همه ی بچه های مظلوم وبدبخت من که گیر عوضی های خودشیفته ی در نظر همه خوب افتادن*
    دنیا به تعداد بیشتری از این جور آدما نیاز داره..مخصوصا اینکه وقتی تعدادشون کم باشه سرکوب میشن..وله میشن..

    اینوسکه:
    خب این سبک کارکترا تقریبا تو همه ی انیمه ها هست ومنم واقعا ازشون خوشم نمیاد وروانمو می ریزن به هم! نوبارا،باکوگو،گارفیل،همه ی دخترای جیغ جیغو.چمیدونم تو این مایه ها.جیغ های از ته دل.یه لحظه آروم ننشستن.با همه دعوا وکتک کاری.پرخاشگری الکی الکی وبی دلیل عصبانی شدن.ملقب به موجودات سرسام آور!!
    البته اینوسکه رو بعد یه مدت من باهاش اوکی شدم. تقریبا از یه حیوون وحشی داشت به یه آدم تبدیل میشد وبعد یه مدت بهش نگاه میکردم حس میکردم کاراش بیشتر از اینکه اعصاب خرد کن باشن خنده دارن! فقط کاش اون ماسک مسخره شو بر میداشت‌.قیافه ش خیلی خوشگله!! *---*

    زنیتسو:
    کم ترین نظرو راجبه این شخصیت دارم. چرا انقدر محبوبه اصلا؟😅
    اینم از اوناییه که خیلی جیغ میکشه یعنی منو با اینا بذارین تو یه اتاق بعد یه مدت میاین می بینین منم چشمامو بستم دارم باتمام وجود جیغ میکشم دیگه هم هیچی نمیفهمم!
    بس کنین بابا. اه.
    غیر جیغ جیغو بودنش واینکه زیاد به دخترا می چسبه..مشکل دیگه ای باهاش ندارم.اوایل اصلا ازش خوشم نمیومد اما الان بنظرم بانمکه:))

    موزان:
    بالاخره ایشون. ایشونم یکی از کسایی بود که خیلی دلم میخواست باهاش آشنا شم.
    انتظار نداشتم یکی از معروفترین ویلن های انیمه ای انقدر حضور کمی داشته باشه"-"من که هیچی ازش نفهمیدم. فقط خیلی ترسناک وبرنده ست واقعا. ابهتش..هرچند به اون جذابیتی که انتظارشو داشتم نبود. یه احساسات گنگی بهش دارم ولی حس میکنم از اوناست که حتی اگه ازش خوشم بیاد بازم باهاش لج میمونم همیشه😂
    راستی؛فکر کنم همزاد خانم Rعه.دقیقا ترسناک بودن وغیر قابل درک بودن خانمRدرهمین حده!!(بی اغراق😂) فقط یکم خنده رو تر وکیوت ترش کنید!!

    +راستی،اون شیطانه که خودشو با قطار یکی کرده بود واقعا خیلی خوشگل وکیوت بود!! نباید میمرد. حقش بود آکازا به جاش بمیره:// شعتتت..صداش خیلی حس خوبی داشت😅😂

    در آخر..شیطان کش واقعا انیمه ی خوبی بود.حد اقل تو این برهه ی زمانی بهش خیلی نیاز داشتم. وقتی که از دست نویسنده های سادیسمی انیمه ای که دیگه بیشعوری رو به سرحدش رسوندن داشتم ذله میشدم(و می شوم همچنان) یه اثر پیدا کردم که برای مدتی یه غم منطقی وناب وباشکوه داشت.. ودرکل داستانش تا این جا اصلا آزار دهنده نبود(نه از نظر فنی نه از نظر احساسی)اونطوری نبود که وحشتناک ذوق مرگم بکنه..ولی حس خوبی بهم دادویه تجربه ی دلنشین بود ..وخودمم یه سری سناریو ها برای ادامه ش چیدم (اگه در ادامه تانجیرو هم بمیره خیلی خوب میشهD: با منطق ایشون هرکس بمیره مشکلی نداره برام)بانویسنده ش تا این جا خیلی اوکی بودم رفقای خوبی میشیم امیدوارم الان چشمش نزده باشم یهو از این رو به اون رو بشه..
    واصلا یکی از معدوووود انیمه هاییه که واقعا انگیزه دارم برم مانگاشو بخونم(اگر که مانگاش قرار باشه مفصل تر بپردازه به همه چیز..البته شک دارم گشادی بذاره)
    پیشنهادش می کنم؟(برای اون تعداد خیلی کمی که ندیدن) وای خدا آره پیشنهادش می کنم اگر چند قسمت اولشو تحمل کنید(یا خواستید مثل من بزنید جلو)شیطان کش غیر از اینکه یه داستان خوب،هیجان انگیز وپر معنی داره، فرصت آشنایی با رنگوکو سان رو هم بهتون میده😅😆  *پرت شدن لنگه دمپایی به طرفش...دزدیدن سر*
    به هرحال..من الان حس خوبی دارم..به لطف رنگوکو سان..پس بفرمایین از خودتون پذیرایی کنید عزیزان=))

  • ۴
  • نظرات [ ۲۶ ]
    • چوی زینب دمدمی

    Me*

    یه سوال دارم از محضر شریفتون.شخصیتی هست که شبیهتون باشه؟
    منظورم وجه مشترک داشتن وهمزات پنداری کردن نیست. چون اگه بخوام برای خودم اینو بگم، تعدادشون خیلی خیلی زیاده.فقط کارکتری که حس کنید خیلی... خودتونه!
    من یه سری کارکترا رو بیشتر از خودم حتی درک میکنم وباهاشون همزات پنداری دارم،اما اونا شبیهم نیستن.کلا زیاد کارکتری پیدا نمیشه که "کاملا" شبیه خودم باشه. اصلا تا چند وقت پیش وقتی یکی با اطمینان به یه کارکتر میگفت همزاد من احساس حسادت بهم دست میداد.. خب واقعا چیز بینظریه بین تو ویکی از کاراکترای دنیای قصه ها رابطه ی همزادی وجود داشته باشه..خیلی خاصه..همیشه با خودم میگفتم من یکی از اینا ندارم؟من همیشه دارم دنبال یه کارکتر که شبیه خودم باشه میگردم😂
    خب اینکه کسی از نظر هایی شبیهت باشه خیلی خیلی زیاد هست. اما اینکه یه شخصیت مخصوص باشه که همزادت باشه..
    ولی لعنتی این جودی ابوتِ لامصب... اگه به یه نفر بتونم بگم همزاد فقط وفقط همونه.
    آدمای زیادی تاحالا به من گفتن شبیه آنی شرلی هستم ولی من واقعا خودمو شبیه آنی شرلی نمیبینم. بله .خانم مونتگمری هم قوم وقبیله ای منه،وخیلی وقتا توی نوشته هاش خودم رو حس میکنم ومی بینم. پس اگر نوشته های ایشون شمارو یاد من بندازه کاملا طبیعی ودرسته(جوری که انعکاس خودمو تو نوشته های مونتگمری می بینم دقیقا مثل آهنگای بیلی آیلیشه) ولی آنی شرلی..؟
    به سارا استنلی بیشتر شبیهم تا اون(غزل یه بار گفت شبیه سارام وخب این نسبت به اون خیلی نزدیک تره به من) قطعا وجه مشترک های زیادی داریم ولی نوعِ رفتار،شخصیت وحتی طرز فکرمون خیلی باهم فرق میکنه. من خودم تاحالا به چند نفر گفتم شبیه آنی شرلی هستن. ولی خودم؟نه😄
    آنی شرلی خیلی پرفکته وجاذبه ی باور نکردنی ای داره. اما من وجودی ابوت دوتا دختر معمولی وخنگ هستیم که درنظر خیلیا آدم پیش پا افتاده واحمقی هم بنظر میایم. البته... هیچ مشکلی هم با این قضیه نداریم. من هیچ وقت نمیتونم خودمو شبیه آدمایی بدونم که دیگران،جذبشون میشن یا ناخود آگاه تحسینشون میکنن. من یه آدم معمولیم. وجودی خیلی خیلی معمولی تر از آنی شرلیه. من ساده ام،ساده بودن رو هم دوست دارم. بعضی وقت ها فوق العاده بودن آنی شرلی گونه واقعا برام..غیر قابل تحمل میشه.
    جودی.اینکه همیشه گند میزنه اما در هرحال خودشو دوست داره وبه خودش افتخار میکنه😂اینکه همیشه پر شر وشور وسرزنده ست وباوجود تمام ناکامی ها وزندگی تلخش،همیشه یه لبخند بزرگ رو لبهاشه،سرشار از امید وانگیزه ست!!
    اینکه یه دختر سر به هواست واینکه خیلی وقتا دلش میخواد استعفا بده(توی نویسندگی)
    اینکه معنی واقعی خوشبختیو پیدا کرده،کلِ...کلِ حرفاش!
    یکی دیگه از شباهتامون اینه که ما شاید خیلی پر انرژی باشیم(البته نه همیشه) ولی حرف نمیزنیم.نمیگم جودی حرف نمیزنه.میزنه اما آیا تمام احساسات وافکارشو به بقیه میگه؟حتی بهترین دوستش سالی مک براید؟نه قطعا نه. به جاش مینویسه شون. توی یکی از نامه هاش به بابالنگ دراز میگفت ببخشید که انقدر پر حرفی میکنم ولی شما تنها کسی هستید که میتونم اینا رو براش بگم واگه حوصله ندارید هم میتونید نامه هامو یه راست تو سطل زباله بریزید ولی من باید براتون بنویسم😅
    من وجودی اینطوری هستیم ولی آنی ...درحالی که نسبت به ما آروم تر وعاقل تر بنظرمیاد(البته خود منم موجود تقریبا آرومی هستم روحم خیلی پر انرژیه)ولی باهمه حرف میزنه. خیلی خیلی راحت. ارتباط برقرار کردن با همه ی آدما براش راحته. این چیزیه که درمورد من غیر ممکنه.
    بعد فکر کن یه نفر همزمان هم شبیه جودی ابوت باشه،هم کیم هی سونگ!😂
    هی سونگ چرا؟با این بشر هم خیلی همزات پنداری دارم.یعنی اصلا همه جوره میفهممش.اینکه زیبایی هارو دوست داره،روح آزادی داره واز دور دوست داشتن ودیدن زیبایی ها براش کافیه!اینکه متفاوته.باخونواده ش،باجامعه،با محیط وشرایط.
    اینکه به قدرت کلمات باور داره و وقتی همه اسلحه دستشون میگیرن اون،قلم دستش میگیره تاحقایق رو به گوش جهان برسونه.
    اینکه از درون غمگینه ولی نماد لبخنده وهمه رو میخندونه.ولبخندهاشم واقعین.وکمتر کسی میدونه،توی دلش چه خبره.زیاد قضاوت میشه وکسی واقعا نمیشناستش.(حالا بگذریم من درسته خیلی کیوت وخوش خنده م ولی اصلا نماد لبخند نیستم تو این مورد بیشتر افرا ام تا هی سونگ...یعنی انقدری دوقطبیم که خودمم واقعا گیج میشمممم از دست خودم)
    اینکه به آدمای خشن وکیوت وآسیب دیده جذب میشه😂(دونگمههه)
    واینکه یه موقع هایی خیلی پر حرف و پررو میشه😂


    ولی اون شجاعتشو ندارم.اون خلاقیت وانرژی مثبتی که ازش ساطع میشه و وجود اصیل و بینظیرشو...هی سونگ شاید سیاه بخت ترین بود(واقعا درحد دونگمه ست) ولی آزاد ترین بود..در بند هیچی اسیر نبود(اصلا آزادی کلمه ایه که منو به شدت یاد خودم میندازه..)
    من شبیه ترکیبی از کیم هی سونگ وایم یون سوبم. خجالتی بودن ودرونگرا بودن اون،با شور وانرژی واحساسات این یکی..
    هی سونگ واقعا خیلی منو یاد قصه ها وحرفای پیر مرد خوابها میندازه..از دور دوست داشتنش،آزاد بودنش،مخصوصا ستاره بودنش!

    حالا غیر از این معصوم های شیطون(!)شخصیت دیگه ای که عمیقققا باهاش همزات پنداری میکنم،یه موقع هایی از شدت همزات پنداری دلم میخواد موهامو بکنم،واصلا میشه بهش گفت همزادِ من،شخصیت افرای خودمه. که شخصیتِ پنهان تر منو نشون میده.حانیه وفاطمه وقتی میخوندنش بهم میگفتن فکر نمیکردیم همچین چیزاییم وجود داشته باشه درموردت😂
    کم انرژی(برخلاف جودی وهی سونگ)که با اینکه کیوت های پر انرژی رو دوست داره ولی اصلا نمیکشه باهاشون همراهی کنه،به شدتتتت درونگرا وتو دار.باهیچکس راجبه احساساتش حرف نمیزنه وبه شدت مورد هجمه ی قضاوت های مردمه.از درون چیزی به جز یه مارشمالوی سافت نیست واین تونوشته هاش کاملا مشخصه(کیوتی میباره از هر کلمه ی نوشته ش)اما رفتارش خیلی سرد وخشنه.اونم بخاطر اینکه آدمای اطرافش اونقدر بد هستن که لازمه باهاشون اونطوری برخورد کرد و اصلا لیاقت دیدن چهره ی سافتشو ندارن:// 
    اینکه هیچ وقت شروع کننده ی هیچ دعوایی نیست وکلا از درگیری متنفره اما همش ملت بهش کار دارن وآخرشم همه تقصیرا میفته گردن خودش:||||| وااااای این دقیقا منممم😐
    واینکه هردومون به شدت استرسی هستیم!!خود کنترلی نسبتا خوبی هم داریم البته ایشون تو همه چیز از من سر هستن خب:/ خلاصه شبیهیم ولی بازم فرق داریم.مثلا یه بار راجبه یه نفر که بچه ش مرده بود میگفت بازم دلم میخواد جاش باشم. حداقل بچه داشتن رو تجربه کرده..من تو این قسمت نمیتونم باهاش همزات پنداری کنم.بهش گفتم نزن این حرفو اینکه اصلا نداشته باشی خیلی بهتره تا داشته باشی وازدستش بدی...ولی گفت نه من حاضرم ازم بگیرنش..ولی قبلش بذارن داشته باشمشT__T اما خب خود من حاضر نیستم وبنظرم ارزششو نداره..(البته الان که دارم بهش فکر می کنم منم یه جورایی همین عقیده رو دارم بازم.اینکه حتی اگه تا آخرش باهم نباشیم ولی بازم من خوشحالم که تورو تو زندگیم داشتم..!)
    به هرحال این سه تاشخصیتو ترکیب کنید یه چیزی تقریبا شبیه من به دستتون میاد.

    +ولی چقد دلم برای اون دختر شیطون وکیوتِ تابستونی تنگ شده بود#__#حرف زدن با پری چان باعث میشه بیشتر یادش بیفتم! :))
    +پارسا کوچولو.. خیلی خیلی خیلی کیوتهههههههه💞😻

  • ۵
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • چوی زینب دمدمی
    بعضیا توکل زندگی شون نگرانیاشونو درمیون نمی ذارن.
    مثلابگن خیلی سخته...
    یازیادی دردناکه..
    هیچ وقت همچین چیزایی نمی گن وتوخودشون می ریزن.
    شاید...تاروز مرگشون..
    کلبه شون روداخل قلبشون می سازن...وتوکل زندگی شون ازکلبه شون بیرون نمی یان.
    حتی وقتی احساس تنهایی می کنن،هیچ وقت بهش اعتراف نمی کنن.درواقع،ترجیح میدن توتنهاییشون زندگی کنن.
    بیشترازخونواده شون دوستش دارن...
    ...
    آدم ها این حقیقت رافراموش کرده اند اما تونباید فراموشش کنی ...توتاوقتی زنده هستی نسبت به آنکه اهلی کرده ای مسئولی ...

    ..
    درد های بشری من رو میخکوب میکنن ولی زیبایی،اشک به چشمانم میاره..💚~