یکی از چیزایی که برام سواله اینه که،زندگی واقعی کره ایا،مثل سریال های اسلایس او لایفشون،قشنگ،با آدمهای دوست داشتنی وفهمیده،ودوستانه وصمیمانه هست یا نه.
بنظرم نیست. و این به شدت غم انگیزه. تصور اینکه پلی لیست بیمارستانیا یا چمیدونم،بقیه،جزو افسانه هان.
اما بهرحال،حال خوب کنن. بسیار. کیدراما های اسلایس او لایف عشق منن=))) همیشه برای پاکیزه شدن ذهنم،فراموش کردن استرسا ودرگیریا ومشکلات وبدبختیام،یکی از انتخابام شیرجه زدن توی دنیای کیدراما بود.
دنیایی لطیف وپر از خلاقیت وجزئیات زیبا.
جدا جدا اگه داستان پردازیاشون درست وخوب باشه بقیه ش دیگه حله واقعا. واقعا. حتی شخصیت پردازیاشونم خیلی میپسندم.
عام،دوتا سریال دیدم این چند وقت. و واقعا هم بهم خوش گذشت. یکی غم های ما بود ودومی سلول های یومی. غم های ما یه سریال به شدت واقع گرا وساده بود. و واقعا به دلم نشست. سلول های یومی هم خیلی کیوت وجالب بود. بذارین اول از سلول های یومی شروع کنیم.
اگر غم های ما یه جذابیت خاکستری و واقعی داشت،سلول های یومی منو فرو میبرد توی یه دنیای کیوت که بوی آدامس بادکنکی صورتی میداد ودریاچه های شیرتوت فرنگی داشت که میشد روشون بالا پایین بپری. اگر زودتر میفهمیدم یه سریال با ترکیب ژانر های اسلایس او لایف،فانتزی وروانشناختی وجود داره حتما زودتر از اینا میدیدمش❤ خیلی جالب بود وخیلی ازش خوشم اومد. اگر انیمیشن درون وبیرون رو دیده باشید،این سریال تقریبا موضوعش همونه،فقط گسترده تر وعمیق تر بهش پرداخته. خلاقیت توی سریال موج میزد ومنو سر ذوق میاورد،ترکیب انیمشین وفیلم(که انیمیشن هم کیفیت بسیار خوبی داشت^^) وتحلیل رفتار های آدمها. این سریال کمک میکنه بهتر آدما رو بشناسیم. ودیدن اینکه چه فعل وانفعالاتی پشت هر حرکت آدم رخ میده،تا اون فقط،یه قدم کوتاه برداره. واقعا خیلی تمیز وخوب کار شده بود. لازمه باز هم به خلاقیت کار اشاره کنم؟؟
نکته ی مهم دیگه شخصیت اصلی سریال بود که خیلی شبیه خودم بود وخیلی باهاش همزات پنداری میکردم. یومی. نمیدونم دقیقا شباهت من ویومی از کجا شروع میشه. شاید بارز ترین مثالش این باشه که نمیدونی دقیقا احساست بهش چیه. یه لحظه میخوای سرشو بکنی ویه لحظه دیگه چنان بهش افتخار میکنی که خودتو روی آسمون دهم میبینی •-• رفتارهاش توی موقعیت های خاص که عجیب خودمو جلوی چشمام میاورد،وکیوتی کیم گو اون هم برام باور پذیر تر وقابل پذیرش ترش کرده بود😂(من هرکسیو به راحتی به خودم ربط نمیدمXD) اما با اینحال باز هم نمیتونم به یومی بگم همزاد. چون هنوزم خیلی تفاوت ها داریم. وخوشبختانه، من شخصیت خودم رو بیشتر میپسندم.
میشه گفت اولین INFP ایه که انقدر شبیهمه وبابتش خوشحالم ^~^ (همزادای من معمولا ENFP هستن. جودی ابوت وهی سونگ.البته تازگیا دارم همتایپ هایی پیدا می کنم که خیلی شبیهمن وعاشقشونم^^)
لیست بعضی شباهت های من با کیم یومی:
_برای بعضیا عجیب بنظر میرسیم. افکارمونو نمیشه خوند.
_اورثنیک میکنیم ویه کار که میخوایم بکنیم به هزار جهت فکر میکنیم"-"
_سوتی میدیم مخصوصا موقع حرف زدن با کراش. وکلا گند میزنیم:|||
_نویسنده بودن.
_مدل مو.
_اعتماد به نفس پایین. نویسنده ست ولی وقتی میفهمه بابی نوشته هاشو میخونه میگه نخوووونش!! نخونش!!😅
_رویا پردازی.
_قوانین سفت وسخت خودمونو داشتن.
_جدی ومحتاط دیده شدن(در ظاهر)
لامصب حتی علامتایی که تو چت کردن استفاده میکردم شبیه من بود. مثلا ^^ و-_-
وشباهتهای دیگه که خیلی جزئی وریز هستن.
نظر خودمو بخوام بگم،یومی برای من کاملا حد وسط بود. نه از خط خیلی دوست داشتن بالا میزد،نه اونقدر به اون سمت مایل بود که بخوام تو دسته ی کارکترایی که نسبت بهشون بی تفاوت وبی حسم قرارش بدم. دوست داشتنی بود. بعضیا میگفتن اصلاااا درکش نمیکردن،که خب من خودم با این که یه جاهایی انقدر حرصم میداد که دلم میخواست برم گیساشو بکنم،یا یه وقتایی کاملا باهاش مخالف بودم،اما هیچ وقت نشد اونقدر برام غیرقابل درک،عجیب ودور از ذهن باشه. حتی یه وقتایی که از رفتارش بدم میومد،فکر که میکردم میدیدم خودمم واقعا همینطورم(مثلا جایی که انقدر تو سرش کنترل زی رو فحش میداد ولی تو واقعیت هیچی بهش نمیگفت.)و میشه گفت یومی خیلی بهم کمک کرد خودمو بهتر بشناسم. فکرمو درگیر کرد که خودم تو این موقعیت بودم چیکار میکردم و70 درصد موارد هم به این نتیجه میرسیدم عکس العمل خود یومی رو نشون میدادم. خیلی بهم کمک کرد بدونم کدوم رفتارهام عواقب وحشتناکی دارن وسعی کنم ریشه شونو بخشکونم!!
داستان کلی سریال،درمورد روابطه. وبایدگفت سریال اگرچه نه چندان قوی،اما از نظر واقع گرا بودنش قابل تحسینه. اینجا خبری از اون عشق های بانخ سرنوشت بهم گره خورده وتو آسمون ها عقد بسته شده نیست. اگرچه شخصیت ها اونقدر پر اشتباه بودن که اعصابمو خورد میکردن وبنظر من اگر آدما به اون بلوغ رسیده باشن(مثل پلی لیست بیمارستانیا) با وجود همه ی مشکلات،رابطه شونو نگه میدارن. بلدن مشکلاتشونو چطوری حل کنن واحساساتشون ثبات بیشتری داره. اما به هرحال،آدما اشتباه میکنن. وما تو این سریال با یه مشت جوون نابالغ سر وکارداشتیم😅
اما شخصیت ها با وجود اشتباهات بی شمارشون واقعا دوست داشتنین. سه تا شخصیت اصلی داریم. یومی،وونگ و بابی.
درمورد یومی،دختریه که بیش از اندازه احساساتیه،شدیدا مودیه و زود براساس هیجاناتش تصمیم میگیره وخلاصه به اون بلوغ کافی نرسیده واقعا واز این نظر خیلی رو مخم بود. واینکه به شدت دنبال عشق بود. راستش دلیل درست حسابیم برای این ویژگیش پیدا نکردم. درسته یه بار بهش خیانت شده بود ولی..توی خونواده ایم نبود که بهش کم توجهی بشه وخلاصه از نظر عاطفی کمبود داشته باشه. این که همش عشقو التماس میکرد برام دلزده کننده بود. میگفتن یومی دختر مستقلیه ولی بنظرم اگر مستقل بود،میتونست راحتتر با تنهاییش کنار بیاد وانقدر به هر طریقی دنبال یه رابطه ی نباشه. ولی خب ویژگی های مثبتی هم داشت،کیوت بود ودوستش داشتم.
وونگ،وونگ پسر خیلی خوبی بود دوستش داشتم اما به قول خودش واقعا بچه بود.😂اون غرور آزار دهنده ش،بی توجهی هاش، و واقعا جوری که بخاطر چیزهای به اون کوچیکی وجزئی جدا شدن،بدجوری تو ذوقم زد!! یعنی واقعا این شکلی بودم ://// این که یومی تو رابطه حرف نمیزد یکی از مشکلات بزرگش بود. مخصوصا اینکه شخصیتش جوری بود که همش دچار سو تفاهم میشد. همونطور که دیدیم انقدر ناراحتی هاش رو تو دل نگه داشت که یهو همشون ترکیدن وریختن بیرون!! حقیقتا وونگ هم حرف نمیزد.
واما بابی،این پسر واقعا فوق العاده بود! اما اون هم پر از اشتباه. یکی از اشتباهاتش این بود که برای روابطش حد ومرز قائل نبود. نیت بدی نداشت. من شخصا معتقدم بابی هیچ وقت،هیچ نیت بدی نداشت. اما رفتارهای اشتباهی داشت. زیادی نزدیک میشد به آدما،یا اجازه میداد بهش نزدیک بشن. بقیه میگفتن اون وقتی که یومی با وونگ تو رابطه بود بابی بهش چشم داشت اما من واقعا قبول ندارم ودلیلم؟ اینکه اگر اون واقعا منظور ونیت بدی داشت،هیچ وقت انقدر خر نبود که جلوی وونگ اینکارو بکنه نه؟ کت دادنش به یومی،صرفا یه حرکت دوستانه بود. بی هیچ قصد ومنظوری. بقیه ی کارهاش هم.
ونکته ای که من لازم میبینم بگم اینه که،یومی هم این وسط واقعا اشتباه کرد. اون قبل از اینکه با بابی وارد رابطه بشه،رفتارشو دیده بود. اگر مشکلی با این رفتار داشت باید همون اول بهش میگفت ومیدونم بابیم آدمی نبود که بخواد بیخودی لجبازی کنه. اگر یومی میگفت من به این رفتار حساسیت دارم،بابی کنارش میذاشت ولی یومی هیچ وقت چیزی نگفت.
من خودم مخالفِ این نیستم که یه دخترو یه پسر میتونن صرفا دوست باشن اما حقیقت رو هم نمیشه هیچ جوری پوشوند واین قضیه اجتناب ناپذیره. وقتی دوتا جنس مخالف خیلی بهم نزدیک بشن ناخودآگاه علاقه ایجاد میشه. هرچقدرم میخوای بگو مثل خواهرمه یا هرچی. نمیگم همه ی روابط مطلقا این جوری میشه ولی توکه نمیتونی تضمین کنی که این رابطه قرار نیست هرگز،به اون جاها کشیده بشه. بازم فکر میکنم آدما اگه بالغ باشن همه چی راحت تر میشه. مثل پلی لیست بیمارستانیا😁😁
مشکل بعدیِ بابی این بود که خیلی مردد بود واین حرصمو در میوورد رسما. این که حرف نمیزد وسرِ قضیه ی بیمارستان مثلا چقدررررر من عصبانی شدم. اینا توی رابطه بودن ولی همش پنهان کاری میکردن. حرف دلشونو نمیزدن واین واقعا بد بود.
خودم واقعا دوست داشتم رابطه ی یومی وبابی به سر انجام برسه. بابی اگر یه فکری برای این مشکلات شخصیتیش میکرد وحلشون میکرد واقعا مرد بی نظیری میشد.
بنظرمن بابی از وونگ عاشق تر بود،وخیلی به رشد یومی کمک کرد. من با کار آخرِ یومی موافق بودم. خودمم بودم با کسی که عاشقش نیستم هیچ وقت ازدواج نمیکردم اما مشکلم اینجاست که لعنتی چرا بابی نه؟ چرا نباید عاشق بابی بود؟ آخه تو از یه مرد چی بیشتر میخوای؟ درسته که اون چنان ثروتمند نبود،اما شخصیتش عالی بود. حامی بود. بادرک وبا ملاحظه بود. سرتق وخودخواه نبود حتی اگه اشتباه میکرد همیشه آماده ی پذیرش اشتباهش بود. مودب ومتشخص بود. حتی از نظر قیافه هم حرف نداشت آخه😅من شخصا عاشق چشماش بودم. خیلی گرد وبانمک بودن. ^^ خیلی کیوت بود این پسر. سلول هاشم همینطور. آرامشش هم همینطور(منو خیلی یاد آقای کتاب فروش خودم مینداخت)
نمیدونم. ایده آل هرکس فرق میکنه اما مردایی شبیه بابی ایده آل منن. مردای مسئولیت پذیر،حمایت کننده،فهمیده،روشن فکر وبا شخصیت.
بابی مدام،این جمله رو به یادم میاورد:
" تو نمیتونی از روی حرفهای یک فرد تشخیص بدی که اون یک انسان خوبه، حتی از روی ظاهر هم نمیشه اینو فهمید. اما می تونی از فضایی که در حضور اون به وجود میاد، اون رو بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کنه که با روحش سازگاری نداشته باشه "
نوربرتلشلایتنر
واون حس خوب وخنکی که بابی به من میداد>>>>>>>>>>
بین سلول های یومی من به شدت عاشق سلول منطق بودم. بعدشم سلول کارآگاه. شخصیت پردازیِ سلول منطق خیلی جالب بود. برخلاف انتظار کلیشه ای که ازش داریم،اون نه تنها خشک وسنگدل وربات طور نبود بلکه از همه ی سلول های یومی (حتی سلول عشق) مهربون تر وبا ملاحظه تر بود وحواسش به همه بود.حتی توقع خاصیم از کسی نداشت.از سلول احساس هم بیشتر همدلی کردن بلد بود!! شخصیت خیلی دوست داشتنی وجالبی داشت این سلول. برعکسش سلول احساس،که هیچ مهربون نبود. فقط به فکر خودش بود،وتصمیم هاش فقط از روی هیجان بودن واز سرعت نور هم زودتر تغییر فاز میداد :||| همه ی احساسات این طور نیستن قطعا!! احساسات چیزهای خیلی فوق العاده این اما مشخص بود احساسات یومی نابالغن وروشون کنترل نداره. اما خب چیزی که من خیلی دوست داشتم این بود که خیلی قشنگ نشون دادن،منطق لزوما به معنی نامهربون بودن وبی احساس بودن نیست،احساس هم لزومااا به معنی مهربون وشیرین بودن نیست. جالبه نه تنها سلول منطق یومی(که مثلا سلول منطق یه infp عه😁) سلول منطق وونگ هم،حتی با اینکه یکمی خل وگیج ومنگ میزد،وخب به اندازه ی سلول منطق یومی مهربون نبود،اما اون هم هیچ وقت شبیه اون تعریف کلیشه ای منطق نبود.
آخه قدرش هم نمیدونستن. بدبخت معنی واقعی لشکر تک نفره بود. یه تنه باید با همه ی سلول ها وتصمیمای احمقانه شون مقابله میکرد،جلوی گند زدنشونو میگرفت یا بعدا گندکاریاشونو جمع میکرد،آخر سرم هیچکس قدردانش نبود:/// خداروشکر تو دنیای من سلول منطق انقدر بدبخت نیست :||||
منطق وونگ رو هم خیلی دوست داشتم. ^^ بانمک بود واقعا. فقط نمیدونم چرا توی وونگ اصلا سلول احساس وجود نداشت وعجبببب سلول شهوتی داشت لامصب -__- بابی بیچاره اونوقت حتی سلول شهوتم نداشت😅 یعنی همه ی این بشر عشق بود؟؟ یعنی حتی توی بوسه ها واینجور کاراشم فقط عشق خالصِ بدون شهوت موج میزد؟ میدونم حقیقت نداره اما اینجوری نگاه کردن بهش خیلی جذابه:))))
(وعام بنظر من چیزی که مقابل منطقه میتونه شهوت باشه نه احساس)
سلول نویسنده هم اوایلش خیلی کیوت بود اما وقتی پادشاه شد عجب نظام دیکتاتوری ایجاد کرد😂
خلاصه که سریال خیلی خیلی جالب ودوست داشتنی وبانمک بود. وحتی آموزنده. پس پیشنهاد میکنم اگه از این سبک خوشتون میاد حتما حتما امتحانش کنید.
برای غم های ما برید ادامه ی مطلب