۱۰ مطلب با موضوع «شخصیت ها» ثبت شده است

گریزی به سوی کتابِ پسا عیدانه و جشنواره هایی برای پسرانِ عزیز دلِ مادرانشان و غیره..

_اون فقط یه مرد معمولیه که نا امید شده..ترسناک ترین چیز جهان هم همینه..!

_گوش کن! آروم باش وگوش بده! ملودی غم واندهه که توی رگ‌هاش نواخته می‌شه. می‌شنوی؟؟ موسیقی‌ش به درد این میخوره که حینِ مراقبه بهش گوش داد..
_ولی با این‌حال همیشه لبخند میزنه. یه لبخند نرم،ابریشمی و آغشته به غم..!
_اون عاشق کوکی شکلاتیه *--*
_برای تولدش،دوست داره چی هدیه بگیره؟ -خونه،خونواده..💔
_مثل رمانیه که از وسط شروع شده. خدایا.
_مدیر یه کازینو وسط آسمونه. یه جای خاص واسرار آمیز.
_سافت وآروم ونجیب وبا ادبه. البته تا وقتی نخواهید خونه وخونواده‌ش رو ازش بگیرید..
_راستی! شاید یه مرد جوان بنظر بیاد ولی فقط سه سالشه.
_مطمئنی اون فقط یه پاستیلی،مارشملویی،راحت‌حلقومی چیزی نیست که خودشو به شکل انسان در آورده باشه؟
_*خنده ی ظریف ریز ریز* : خیلیم مطمئن نیستم. باور نکن همچین چیزیو. 

اهم اهم. *صاف کردن صدا* خب. *دست گرفتن بلندگو و کلنجار رفتن باهاش* من برنامه داشتم بعد از حضور سیگما توی انیمه،یه جشن مفصل به افتخار چنین اتفاق بزرگی بگیرم و این حرفا. اما با این گندی که دستندرکاران ورفقای نابابمون توی بونز زدن به روح وروانم وچیزی که براش حتی روزشمار درست کرده بودم،منو انگیزه هامم مثل قصربادی ای که با اونهمه عظمت یکی سوزن فرو کرده باشه توش وبادش خالی شده باشه،با غمی گین شده،اعصابی خط خطی شده و کودک درونی قهر کرده فرو ریختیم و کز کردیم ته غارم وپیش‌نویس پست سیگما هم مجبور شد همینجور خاک نوش جان کنه اینجا.
اما حالا اومدم بالاخره راهش بندازم البته واقعا نمیدونم چی بگم چون برنامه این بود ذوق هامو جای برف شادی رو سرتون خالی کنم که دوستان چه ذوقی دیگه؟ 
ولی خب چه باک؟ سیگما هنوزم یه اثر هنری و خاص وغیر قابل وصفه. چون غیر قابل وصفه،من فقط میتونم با چیز هایی که وایبشو میدن توصیفش کنم. که کلمات، بار همچین مسئولیتیو نمیتونن تحمل کنن.
چیز های پر رمز وراز،عمیق وسحر آمیز منو یاد سیگما میندازن. همچنین هرچی که ترکیبِ جادویی سه عنصرِ زیبایی،غم وتنهایی رو داشته باشه.
کتاب پیش از آنکه بمیرم،احساساتی که توی واژه نامه ی حزن های ناشناخته شرح وتوصیف شده والبته،سریال گابلین! 

خب دوستان بریم سر بخش دوم. چون مث اینکه ذوقا تموم شدن. بیشتر انگیزه ای که هلم داد این پستو بنویسم کامل کردن ریویوی کتابایی بود که دارم میخونم. قرار بود پست سیگما رو با ریویوی کتابام مزین کنم. نمیدونم چرا همش عقبش میندازم😐😂به هلن چان گفته بودم من امسالم حتما گریزی به سوی کتاب رو مینویسم اما خب باز عید گذشت وافتاد توی اردیبهشت ..!
چیز آخه میدونید،هی دنبال یه اثر فاخر میگردم که بهم بچسبه ولی همش سراغ هر کتابی میرم اون چیزی نیست که میخوام آخرش. که هیجان زده م کنه وبه وجدم بیاره. کتاب زیاد خوندم از عید تاحالا-وقطعا اگه گشاد نمیبودم بیشترم میشد- اما برای اونایی که دوست نداشتم ترجیح میدم ریویو ننویسم. چندتا هم هنوز نصفه نیمه دارم،که ریویوی اونا بعد کامل شدنشون اضافه میشه طبق برنامه. آخه تا صبر کنیم اونا تموم شن میدونید این پست دیگه خیلی عقب میافتاد.
باید اعلام بدارم که اواخر سال بعد تموم شدن امتحاناتمون، خیمه زدم توی کتابفروشی شب خوب و تصمیم گرفتم کتابای شخصیتای بانگو رو بخونم. -اونایی که قبلا نخوندم-
چند تا داستان کوتاه از آکوتاگاوا[حقیقتا دلپذیری داستانای ایشون]>>>>>>>>>
دیگر انسان نیستی وشایوی دازای.(این بشر واقعا قلم جذابی داره وبهش ایمان اوردم هرچند که .. عام. فلسفه و طرز فکرش رو دوست ندارم اما اون بخشهایی که میتونستم درک وهمزات پنداری کنم خیلی بهم چسبید)
یه داستان معمایی خفن از رانپو،
یه مجموعه ی داستان کوتاه که تو مدرسه مون بود، دوتا داستان متوسط ویه رمان بلند از نیکولای گوگول :||✋ (من پدر آثار نیکولایو در اوردم😂)
وخب در آخر داستایوفسکیِ جاااان:)))
جان اشتاین بک هم توی لیستمه.
بریم ادامه بیشتر صحبت کنیم.

​​​​​​

  • ۶
  • نظرات [ ۶ ]
    • چوی زینب دمدمی

    characters

    هااای!

    خب،عارضم به خدمتتون که،یه سری از فکت های مهم واساسی از کارکترها که جا مونده بودن،بالاخره اضافه شدن. اگر علاقه مند به دونستنشون هستید،با رنگ گوجه فرنگی میتونید پیداشون کنید😅

    خب جریان اینه که من تو نوت گوشیم یه قسمت دارم مربوط به فکت های رندوم از شخصیتامه،چیزایی که یهویی به ذهنم می اومدن،ایده های کوچولویی که اون چنان شاید توی داستان جایی نیست برای نوشتنشون،یا حتی نکاتی که دوست داشتم درموردشون حتما یه جا ثبت کنم،همشونم بعدا به درد می خورن یه روزی‌.اینارواون جا می نوشتم.
    بعد گفتم خوبه این جا هم باشه(این تا همیشه می تونه ویرایش بشه)چون حالا که تقریبا پر شده،شبیه یه معرفی ازشون شده.
    کسایی که علاقه مندن بچه هامو بیشتر بشناسنم می تونن باهاشون این جا آشنا تر شن^^
    می دونین شخصیت های من بهم کمک کردن دیدگاه های مختلفو بتونم ببینم. یعنی وقتی میخوای یه شخصیتو بنویسی باید بری بشینی کنارشون و دنیا رو از لنز اونا،از زاویه دید اونا ببینی،واین باعث شده من کلیییی دیدگاه مختلف رو بتونم درک کنم. قرارهم نیست همشون با هم مخالف ومتضاد باشن . فقط هر کدوم یه قسمت خاص رو می بینن‌.واین خیلی خیلی جالبه.
    منو یه خانم گزارشگر تصور کنید که بعد از کلیییییی وقت گذروندن تو دنیای قصه ها اطلاعات زیادی درمورد کارکترا براتون جمع آوری کرده اورده^^

     

    _چرا مردم می نویسن؟؟

    _چون توی داستانشون،می تونن کسایی که همیشه میخواستن ملاقات کننو ببینن:))-

    poe-bungo stry dogs

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۴۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    chuuya

  • ۳
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • چوی زینب دمدمی

    Me*

    یه سوال دارم از محضر شریفتون.شخصیتی هست که شبیهتون باشه؟
    منظورم وجه مشترک داشتن وهمزات پنداری کردن نیست. چون اگه بخوام برای خودم اینو بگم، تعدادشون خیلی خیلی زیاده.فقط کارکتری که حس کنید خیلی... خودتونه!
    من یه سری کارکترا رو بیشتر از خودم حتی درک میکنم وباهاشون همزات پنداری دارم،اما اونا شبیهم نیستن.کلا زیاد کارکتری پیدا نمیشه که "کاملا" شبیه خودم باشه. اصلا تا چند وقت پیش وقتی یکی با اطمینان به یه کارکتر میگفت همزاد من احساس حسادت بهم دست میداد.. خب واقعا چیز بینظریه بین تو ویکی از کاراکترای دنیای قصه ها رابطه ی همزادی وجود داشته باشه..خیلی خاصه..همیشه با خودم میگفتم من یکی از اینا ندارم؟من همیشه دارم دنبال یه کارکتر که شبیه خودم باشه میگردم😂
    خب اینکه کسی از نظر هایی شبیهت باشه خیلی خیلی زیاد هست. اما اینکه یه شخصیت مخصوص باشه که همزادت باشه..
    ولی لعنتی این جودی ابوتِ لامصب... اگه به یه نفر بتونم بگم همزاد فقط وفقط همونه.
    آدمای زیادی تاحالا به من گفتن شبیه آنی شرلی هستم ولی من واقعا خودمو شبیه آنی شرلی نمیبینم. بله .خانم مونتگمری هم قوم وقبیله ای منه،وخیلی وقتا توی نوشته هاش خودم رو حس میکنم ومی بینم. پس اگر نوشته های ایشون شمارو یاد من بندازه کاملا طبیعی ودرسته(جوری که انعکاس خودمو تو نوشته های مونتگمری می بینم دقیقا مثل آهنگای بیلی آیلیشه) ولی آنی شرلی..؟
    به سارا استنلی بیشتر شبیهم تا اون(غزل یه بار گفت شبیه سارام وخب این نسبت به اون خیلی نزدیک تره به من) قطعا وجه مشترک های زیادی داریم ولی نوعِ رفتار،شخصیت وحتی طرز فکرمون خیلی باهم فرق میکنه. من خودم تاحالا به چند نفر گفتم شبیه آنی شرلی هستن. ولی خودم؟نه😄
    آنی شرلی خیلی پرفکته وجاذبه ی باور نکردنی ای داره. اما من وجودی ابوت دوتا دختر معمولی وخنگ هستیم که درنظر خیلیا آدم پیش پا افتاده واحمقی هم بنظر میایم. البته... هیچ مشکلی هم با این قضیه نداریم. من هیچ وقت نمیتونم خودمو شبیه آدمایی بدونم که دیگران،جذبشون میشن یا ناخود آگاه تحسینشون میکنن. من یه آدم معمولیم. وجودی خیلی خیلی معمولی تر از آنی شرلیه. من ساده ام،ساده بودن رو هم دوست دارم. بعضی وقت ها فوق العاده بودن آنی شرلی گونه واقعا برام..غیر قابل تحمل میشه.
    جودی.اینکه همیشه گند میزنه اما در هرحال خودشو دوست داره وبه خودش افتخار میکنه😂اینکه همیشه پر شر وشور وسرزنده ست وباوجود تمام ناکامی ها وزندگی تلخش،همیشه یه لبخند بزرگ رو لبهاشه،سرشار از امید وانگیزه ست!!
    اینکه یه دختر سر به هواست واینکه خیلی وقتا دلش میخواد استعفا بده(توی نویسندگی)
    اینکه معنی واقعی خوشبختیو پیدا کرده،کلِ...کلِ حرفاش!
    یکی دیگه از شباهتامون اینه که ما شاید خیلی پر انرژی باشیم(البته نه همیشه) ولی حرف نمیزنیم.نمیگم جودی حرف نمیزنه.میزنه اما آیا تمام احساسات وافکارشو به بقیه میگه؟حتی بهترین دوستش سالی مک براید؟نه قطعا نه. به جاش مینویسه شون. توی یکی از نامه هاش به بابالنگ دراز میگفت ببخشید که انقدر پر حرفی میکنم ولی شما تنها کسی هستید که میتونم اینا رو براش بگم واگه حوصله ندارید هم میتونید نامه هامو یه راست تو سطل زباله بریزید ولی من باید براتون بنویسم😅
    من وجودی اینطوری هستیم ولی آنی ...درحالی که نسبت به ما آروم تر وعاقل تر بنظرمیاد(البته خود منم موجود تقریبا آرومی هستم روحم خیلی پر انرژیه)ولی باهمه حرف میزنه. خیلی خیلی راحت. ارتباط برقرار کردن با همه ی آدما براش راحته. این چیزیه که درمورد من غیر ممکنه.
    بعد فکر کن یه نفر همزمان هم شبیه جودی ابوت باشه،هم کیم هی سونگ!😂
    هی سونگ چرا؟با این بشر هم خیلی همزات پنداری دارم.یعنی اصلا همه جوره میفهممش.اینکه زیبایی هارو دوست داره،روح آزادی داره واز دور دوست داشتن ودیدن زیبایی ها براش کافیه!اینکه متفاوته.باخونواده ش،باجامعه،با محیط وشرایط.
    اینکه به قدرت کلمات باور داره و وقتی همه اسلحه دستشون میگیرن اون،قلم دستش میگیره تاحقایق رو به گوش جهان برسونه.
    اینکه از درون غمگینه ولی نماد لبخنده وهمه رو میخندونه.ولبخندهاشم واقعین.وکمتر کسی میدونه،توی دلش چه خبره.زیاد قضاوت میشه وکسی واقعا نمیشناستش.(حالا بگذریم من درسته خیلی کیوت وخوش خنده م ولی اصلا نماد لبخند نیستم تو این مورد بیشتر افرا ام تا هی سونگ...یعنی انقدری دوقطبیم که خودمم واقعا گیج میشمممم از دست خودم)
    اینکه به آدمای خشن وکیوت وآسیب دیده جذب میشه😂(دونگمههه)
    واینکه یه موقع هایی خیلی پر حرف و پررو میشه😂


    ولی اون شجاعتشو ندارم.اون خلاقیت وانرژی مثبتی که ازش ساطع میشه و وجود اصیل و بینظیرشو...هی سونگ شاید سیاه بخت ترین بود(واقعا درحد دونگمه ست) ولی آزاد ترین بود..در بند هیچی اسیر نبود(اصلا آزادی کلمه ایه که منو به شدت یاد خودم میندازه..)
    من شبیه ترکیبی از کیم هی سونگ وایم یون سوبم. خجالتی بودن ودرونگرا بودن اون،با شور وانرژی واحساسات این یکی..
    هی سونگ واقعا خیلی منو یاد قصه ها وحرفای پیر مرد خوابها میندازه..از دور دوست داشتنش،آزاد بودنش،مخصوصا ستاره بودنش!

    حالا غیر از این معصوم های شیطون(!)شخصیت دیگه ای که عمیقققا باهاش همزات پنداری میکنم،یه موقع هایی از شدت همزات پنداری دلم میخواد موهامو بکنم،واصلا میشه بهش گفت همزادِ من،شخصیت افرای خودمه. که شخصیتِ پنهان تر منو نشون میده.حانیه وفاطمه وقتی میخوندنش بهم میگفتن فکر نمیکردیم همچین چیزاییم وجود داشته باشه درموردت😂
    کم انرژی(برخلاف جودی وهی سونگ)که با اینکه کیوت های پر انرژی رو دوست داره ولی اصلا نمیکشه باهاشون همراهی کنه،به شدتتتت درونگرا وتو دار.باهیچکس راجبه احساساتش حرف نمیزنه وبه شدت مورد هجمه ی قضاوت های مردمه.از درون چیزی به جز یه مارشمالوی سافت نیست واین تونوشته هاش کاملا مشخصه(کیوتی میباره از هر کلمه ی نوشته ش)اما رفتارش خیلی سرد وخشنه.اونم بخاطر اینکه آدمای اطرافش اونقدر بد هستن که لازمه باهاشون اونطوری برخورد کرد و اصلا لیاقت دیدن چهره ی سافتشو ندارن:// 
    اینکه هیچ وقت شروع کننده ی هیچ دعوایی نیست وکلا از درگیری متنفره اما همش ملت بهش کار دارن وآخرشم همه تقصیرا میفته گردن خودش:||||| وااااای این دقیقا منممم😐
    واینکه هردومون به شدت استرسی هستیم!!خود کنترلی نسبتا خوبی هم داریم البته ایشون تو همه چیز از من سر هستن خب:/ خلاصه شبیهیم ولی بازم فرق داریم.مثلا یه بار راجبه یه نفر که بچه ش مرده بود میگفت بازم دلم میخواد جاش باشم. حداقل بچه داشتن رو تجربه کرده..من تو این قسمت نمیتونم باهاش همزات پنداری کنم.بهش گفتم نزن این حرفو اینکه اصلا نداشته باشی خیلی بهتره تا داشته باشی وازدستش بدی...ولی گفت نه من حاضرم ازم بگیرنش..ولی قبلش بذارن داشته باشمشT__T اما خب خود من حاضر نیستم وبنظرم ارزششو نداره..(البته الان که دارم بهش فکر می کنم منم یه جورایی همین عقیده رو دارم بازم.اینکه حتی اگه تا آخرش باهم نباشیم ولی بازم من خوشحالم که تورو تو زندگیم داشتم..!)
    به هرحال این سه تاشخصیتو ترکیب کنید یه چیزی تقریبا شبیه من به دستتون میاد.

    +ولی چقد دلم برای اون دختر شیطون وکیوتِ تابستونی تنگ شده بود#__#حرف زدن با پری چان باعث میشه بیشتر یادش بیفتم! :))
    +پارسا کوچولو.. خیلی خیلی خیلی کیوتهههههههه💞😻

  • ۵
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • چوی زینب دمدمی

    سرد وخاموش مثل یه شب بارونی..

    _خونواده ی محبوبی نیستن.
    _چرا؟
    _دلیل خاصی نداره. توی جذب کردن مردم خوب نیستن.خودشون هم مشکلی با این قضیه ندارن.دیگران رو آدم حساب نمیکنن.توی دنیاشون فقط خودشون وجود دارن.گوشه گیر ومغرور هستن و نمیشه در مقابل نگاهِ تحقیر آمیز از بالا به پایینشون مدت زیادی محکم ایستاد.همشون خصوصیات عجیبی دارن.ولی نمیشه انکار کرد که جذابن.به طرز عجیبی جذاب.

    از فرق سر تا نوک پاشون اشراف زاده ست. خونوادگی اصیل،سنتی،باوقار،خوشگل،مغرور،سرسخت،یکدنده،گوشه گیر وگستاخ هستن .
    ۱۲تا خواهر وسه تا برادر هستن(حقیقتا جلل خالق!) وممکنه هرکدوم شخصیت متفاوتی داشته باشن،اما مطمئن باش توی همشون،این خصوصیات پیدا می شه.سرسختی ویکدندگی،مغرور وگستاخ!
    ممکنه همشون واقعا هم گستاخ نباشن. اما مطمئنا به چشم مردم اینطوری میان.شاید چون رک حرف می زنن،خواسته یا ناخواسته طعنه چاشنی حرفاشون هست واون جوری که مردم واقعا توقع دارن رفتار نمی کنن؟
    اما ویژگی که دارن اینه که به خونواده،خیلی وفادارن.یعنی حتی اگه باهم مشکلی هم داشته باشن،مقابل یک غریبه کاملا هوای همو دارن. کسی به یکی از اعضای خونواده شون توهین کنه حتی اگه اونا چشم دیدن اون شخص رو نداشته باشن ولی حس می کنن داره به خودشون توهین می شه ونمی تونن ساکت بنشینن. به قول معروف،گوشت همو بخورن،استخون همو دور...؟نمی ندازن.این ویژگی توی خون همشوووون هست.
    واین که واقعا خوشگل هستن.قد وبلند وکشیده وچشم های سیاهشون معروفه.توی چشم هاشون که مثل چاله های پر آب زیر نور ماه هستن،کلی حرف موج می زنه. دریای اسرار..چشم هاشون مسحور کننده ست وبه قطع هرکسی رو جذب می کنه. معمولا کسایی که ازشون متنفرن هم از این چشم ها بیشتر نفرت دارن وحتی می ترسن.اینطور می گن که اونا چشم هاشون جادوییه.با چشم هاشون می تونن فراتر از روحشونو ببین،با چشم هاشون حرف می زنن،هیپنوتیزمت می کنن،حتی قورتت می دن،می شورنت وپهنت می کنن رو بند! همش فقط با یک نگاه. درسته،نگاه های تحقیر آمیزی وحشتناکی دارن.واگه غمی توی این چشم ها باشه اونقدر قدرتمند بازتاب داده می شه که خردت می کنه.
    البته موهاشون هم معروفه. ولی نه به اندازه ی چشم ها .اونا موهای صاف ولطیفی دارن که مثل شب سیاهه والبته کمی حالت هم داره.
    یه جورایی شبیه ماری های نیومون هستن.اما حتی خاله های امیلی هم از اینا گرم ترن.شبیه بانو شیم میونگ یو وشیم میونگ جو هم هستن ولی...اونا‌‌‌...خب بیخیال.محاله که حتی تا روز مرگت صدای هق هق گریه ی یکی از دخترای این خونواده رو بشنوی.داشتم فکر می کردم اوه! یعنی بچه ی من11تا خاله داره وسه تا دایی داره؟پس چرا انقدر تنهاست؟ اگه خاله ها ودایی هاش می دیدنش چی می شد؟ اگه می دونستن چه خواهر زاده ی نازی دارن؟ ولی خب بازم،مگه خیری قراره ازشون به بچه برسه😐😑...البته،چون روی هم خونشون حساسن؛ ممکن بود یکم اوضاعو عوض کنن. لا اقل مطمئنم اگه می فهمیدن هم خونشون بین چه آدم های سطح پایین وبی ارزش وعوضی ای گیر افتاده به غرورشون بطور جدی بر می خورد.
    اما نمیدونم خود بچه م چطوری می تونه باهاشون رفتار کنه،وچه نظری راجبشون داره.هرچند از جنس همن ولی بازم خیلی فرق دارن. با این حال اون نیرویی که همشونو به خونواده متصل می کنه باعث میشه هرجور هست از هم خوششون بیاد.اینا اینجورین که با اینکه از هم متنفرن ولی بازم همو دوست دارن:/
    یکم شبیه نازنین نیستن با این حساب؟اممم...خب،چرا.ولی نازنین به پای جذابیت اونا نمی رسه .واقعا نمی رسه.با این وجود غرور وسرسختی و نگاه تحقیر آمیز واصالت و وقارش رو داره.

     

    پ.ن:چون نرگس خانم دستور دادن ستاره تو روشن کن بعد از کلی سعی وتلاش روشنش می کنم"-" امروز حس می کنم اگه بنویسم غرغر نمیشه. واقعا حرف زیاد دارم ولی نمیتونم بزنم•-•
    پ.ن۲:واهایی خونواده ی خیلی جذابینننننن! درسته که برای زندگی کردن جذاب نیستن ولی بازم جذابن😐😂
    پ.ن۳:وااااااااییییییی نستستنسنسنههستست کی باورش می شه من خانمRرو بغل کردم؟عرررر..مرگگگگ..غیر ممکن ترین آرزوم...خدایا چقدر جیگرهههههه این موجودT___T با اون ابهت و وحشتناکیش حتی نمی تونستم برم از نزدیک باهاش حرف بزنم(خودمم باورم نمیشه چطوری چند بار سر کلاسش بطرز خود شیرینانه ای سوالاشو جواب دادم ولی خب.. :/) بغل کردنششششش آرزوی همیشگی ولی محال نه فقط من بلکه مطمئنم همه ی کساییه که میشناسنششش. اون روز کلا خیلی رفته بود رو مخم این موضوع ومدام داشتم تو ذهنم تصور می کردم همچین موقعیتیو ولی کی فکرشو می کرد همون لحظه واقعی بشه؟@~~~@منم شدم از اون آدمایی که یکدفعه ای یه کاریو انجام میدن وبه عواقب بعدش اصلا فکر نمی کنن.
    خانمRبخواد مهربون بشه یه جوری میشه که من باورم میشه واقعا وتو یه لحظه تمام اون حرف هایی که راجبه بی حس بودن وبی احساس بودن وترسناک بودن وبی رحم بودن وغیر قابل درک بودنش می زدم رو فراموش می کنم"-"
    ولی تازگیا خیلی چیزای بیشتری راجبش کشف کردم! یه خوبیش اینه که با اینکه درونگراست بیفته رو دور حرف از زندگی شخصیشم خیلی حرف میزنه(نمیخواد غر بزنه میخواد ما یاد بگیریم)
    بعد خلاصه منی که همش فکر می کردم اصلا اصلا لوس نشدم با شنیدن حرفاش به این نتیجه رسیدم نسبت به بچگی وکلا زندگی این موجود من لای پر قو بزرگ شدممم :/
    خب اونم اگه مثل ما لای پر قو بزرگ می شد انقدر خشن نمی شد قطعا !
    ولی بازم این باعث نمیشه نخوام ازش فرار کنم نسبت به حد تحمل من زیادی سنگینه.
    پ.ن۴:یکی از نقاط قوت پلی لیست بیمارستان،پیشرفت ورشد شخصیت هاست.چقدر تغییر کردن بچه هامممم چقدررر زیبا..هی آندریا با اون اشکای گوگولیت این خودتی که داری میگی خودتو سرزنش نکن،ما نمی تونیم همه رو نجات بدیم؟ ببینم این همون جونان عصبی وترسناکه که اعلامیه زده مردم برای همدردی با اون بیماره بیان؟ سوک هیونگ خودمون،همون خرس پیش قدم شده واینهمه سناریو چیده که بالاخره ،دست به عمل بزنه؟
    هی روزگار یه قسمت دیگه تموم میشههه! ولی اعصابم خرده.من تا همین لحظه آخر به برگشت چی هونگ امیدوار بودم. چطوری روتون میشه در کمال پررویی تو حرفا وفلش بکا بهش اشاره کنید؟ این یعنی ما اونو یادمونه فقط نمیخوایم بیاریمش همین!!
    هعی شخصیت آندرریتد منننT_T  

    پ.ن۵:ولی من بچه ی همشونو می خوام بچه ی ایکسونگو میخوام بچه ی بیلدوگی رو میخوام نوه م رو هم میخوام بچه ی خرسی وچوچو رو میخوام بچه ی سوبین واون یکی (اسمش یادم نیست خب:/) رو هم میخوام.

    خانم نویسنده:خب به همین خیال باش😐

  • ۵
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    دوستت دارم های فراوان~

    اول اینکه اهم.همزادمو بهتون معرفی میکنم.این دختره دقیقا منه.مدل موهاش،تیپش،وایبی که میده،حتی منم زیر همون چشمم یه خال دارم^^ عیـن همممم!
    امروز حوصله م سر رفته بود؛بعد رفتم جمله ی دوستت دارمو به کلی شخصیت مختلف گفتم که واکنششونو ببینم(وی هر وقت حوصله اش سر میرفت به سوی دنیای قصه ها پناه میبرد)
    واقعیتش یه همچین کاری؛مثل یکی از قسمتای سختِ بازی جرئت حقیقته.بری به کلی آدم مختلف بگی دوستت دارم تا فقط واکنششونو ببینی.فقط از یه نویسنده بر میاد،ومن فقط تو دنیای قصه ها توان انجامشو دارم😂
    نتیجه ش بانمک بود گفتم برای شما هم بذارمشون.
    +آره. من واقعا بجز از دنیای قصه ها نمیتونم راجبه هیچی حرف بزنم یا پستی بذارم.لا اقل تا مدتی..

    وپیش نوشت:جواب بعضیاشون خطاب به خودمه ولی اکثریتشون کلیه.چون اگه قرار بود نسبت به من بگن خیلی عوض میشد واکنششون.


    آی لاویو بانوی من!!
    _ممنون عزیزم ولی دلتو به من خوش نکن جوونیتم پای من نریز من نمیتونم کسیو دوست داشته باشم•-•


    استادمن دوستتون دارم.
    _تو غلط کردی.میخوای بمیری؟
    _ولی جدی جدی دوستتون دارم شما بهترینید.
    _ ممنون از حسن نظرتون بقیه که اینطور فکر نمیکنن حالا برو پی کارِت ودیگه هم نشنوم از این حرفا بزنی ..


    دوستت دارم^-^
    _به درک من وقتی برای این ادا ها ندارم خیلی کارها برای انجام دادن دارم مزاحمم نشو~
    چی؟صبر کن گفتی دوستم داری؟باشه ولی برام اصلا مهم نیست[خود درگیری دارهXD]


    دوستت دارم موسیو
    _ها؟دوستم داری؟جالبه.


    دوستت دارم کیوووت!
    _منظورت چیه؟


    دوستت دارم خانم عزیز.
    _نداشته باش بچه سوسول.من به درد خوشبخت کردن کسی نمیخورم.من یه دیوونه ام.دیوونه ترین آدم دنیا!

     

    دوستت دارم وبهت افتخار میکنم.
    _واییییی ممنون سافت شدم کهههه:))⚡

     

    دوستت دارم مستررر جذااااب^^
    _آه،متشکرم لیدی عزیز:))❤

     

    دوستت دارم ای عوضی خوشگل.
    _اوکی.توهم خوشگلی‌‌.پس بیا بغلت کنم!😋

     

    دوستت دارم
    _ولم کن جان هرکی دوست داری:/ .من اصلا معنی این جمله رو نمیفهمم.یعنی درک نمیکنم.اون بهتر میفهـ...صبرکن!طرفش بری کشتمت!!!اون مال منه:|| -__- [خودش یک شیپ بوووود*-*یکی از جذاب ترین شیپ های جهانه]


    دوستت دارم.
    _واقعا؟منم عاشق خودمم^^درکت میکنم.


    دوستت دارم
    _0-----0 امممم...آه...خب...شرمنده...من قلبمو خیلی وقته که سپردم دست یکی دیگه.واقعا متاسفم.


    دوستت دارم.
    _تاحالا کسی به من ابراز عشق نکرده بود.ولی عشق خیلی ضعیفه.عشق...اصلا وجود نداره همش شعار وحرفه.نمیتونم بهت اعتماد کنم.من ممکنه بخاطر رسیدن به اهدافم تو رو له کنم.مشکلی نداری؟


    دوستت دارم.
    _ولی این مشکل خودته!خودت حلش کن.


    دوستت دارم.
    _چاکریم.بیا بغلم.خیلی گوگولیم نه؟


    دوستت دارم.
    _ای کوچولوی شیطون.معلومه که نه تنها باهوش وخوشگلی خوش سلیقه ام هستی؛))

     

    دوستت دارم عوضی لعنتی.
    *بی روح وار میخنده* :هاهاهاها برام مهم نیست!

     

    دوستت دارم کراش بزرگوار.
    _ممنونم لطف داری دخترم.صبر کن تا عشقی رو به پات بریزم که در تمام دنیا نظیرش پیدا نمیشه تا مطمئن بشی انتخابت اشتباه نبوده.


    دوستت دارم.
    _ها؟تو غلط کردی!![نمیتونی با خالقت درست حرف بزنی؟]


    دوستت دارم^^
    _دوستم داری؟منو؟ای واااااای ای واااااای واااااااااای حالا چیکار کنم ...[ادا اطوارای الکی که یعنی ذوق زده شده://]

     

    دوستت دارم.
    _*اول با بی اعتمادی بهت نگاه میکنه وچند بار پلک میزنه.بعد سرخی ملیحی میشینه روی گونه هاش ولبخند کم رنگی میزنه:خوشحالم که میشنومش:))


    دوستت دارم.
    *خنده های معذب* *تا ابد سکوت مطلق*


    دوستت دارم.
    *کلی سرخ وسفید میشه تا بتونه اینو بهت بگه:
    _من ندارم!!
    بعدش هم قطعا فرار میکنه.


    دوستت دارم کیوووت.
    _سرتا پاش به رنگ توت فرنگی در میاد وصورتشو تو دستاش قایم میکنه..(ای جاااانممم خجالتیِ منننن)


    دوستت دارم^_^
    _عزیزممممم منم دوستت دارممممم+کیوت ترین خنده های دنیا.


    دوستت دارم.
    _منو؟منو؟منو میگی...(کتابها وهرچی دستش بوده میفته زمین)ببخشید..یه لحظه...صبر کن...واقعا منو میگی؟


    دوستت دارم.
    _واییییی ممنون کیوتتت*--*
    _توکه کیوت ترییییییییییی آخهههه:)))


    دوستت دارم.
    _کلاهشو از سرش بر میداره وتعظیم میکنه:باعث افتخارِ منه بانوی زیبا!...عه تو که زینبی! داری مسخره م میکنی؟
    _نه فقط چالش بود.
    _باز دوباره این مسخره بازیاش شروع شد:/


    دوستت دارم.
    *از گوشه ی چشم نگاهی بهت میندازه وچشماش برقِ وحشتناکی میزنه.بعد درحالی که مثل دیوانه ها میخنده میگه:دوستم داره...هاهاهاهاها...من جای تو بودم اینکارو نمیکردم...(دست هاش رو به نرمی روی صورتت میذاره وصداش رو در حد زمزمه پایین میاره) عزیزم...


    دوستت دارم.
    _درحالی که ازخجالت سرخ شده وسعی میکنه بی تفاوت باشه ونگاهش به چشمات نیفته:اَه خفه شو...
    وتا آخرِ اون روز خوشحاله.


    میتونید حدس بزنید کدوم شخصیت ها بودن؟
    اولیه بنظرم خیلی خیلی خیلی مشخصهD:
    بعضیاشون مالِ دنیای قصه ها نبودن و آدمای واقعی هستن ولی از بس جذاب وجالبن من مطمئنم از دنیای قصه ها بیرون اومدن:))
    ری اکشن شما نسبت به دوستت دارم چیه؟
    خودم که پنیک میکنم اگه یکی بهم بگه =| اصلا نمیتونم توصحنه های احساسی مثل آدم رفتار کنم.

  • ۱۰
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    ترسناکترین چیز توی این جهان چیه؟؟

    "ترسناکترین چیز توی این دنیا،فقط یه مرد معمولیه که نا امید شده"

    سیگما از اون کارکترای فوق العاده خاصیه که جاذبه ی بسیار عمیقی دارن اونچنان که حتی اگه فقط تیکه های کوچیکی ازش توی داستان باشه،ازهمون تیکه های کوچیک هم پرتوی روشنی از الهام بخشی واسرار آمیز بودن خوشایندی بیرون میزنه.
    هنوزم نتونستم سیگمارو خوب توصیف کنم. ولی به شدت دلم میخواد که بیشتر وبیشتر توی داستان ببینمش.
    سیگما از همون کارکترا بود که حتی قبل از شناختنش بهش علاقمند بودم وبه سمتش کشش داشتم. این شخصیت ها هیچ وقت منو نا امید نمیکنن.انقدر عمیقن که فقط باشنیدن اسمشون میتونم یه نیروی شگفت انگیز رو حس کنم که مثل سیاهچاله من رو به سمت خودش میکشه.وحس غریزی بهم میگه اینا،خب...خیلی قراره خاص باشن[آره واقعا آخه کلمه یی که توصیفش کنه ندارم]

    شاید علتش،که خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که انگار توی این کارکترا همه چیز بطرز جادویی سرجای خودشه.تکه های پازل،باچینش چشم نوازی کنارهم قرار گرفتن و چیزی کم نیست.درمورد سیگما همینطوره.حتی طراحی شدنش،چشم های روشنش،رنگ های روشن وسفیدی که توی طراحی شدنش به کاربرده شده انگار درونشو منعکس میکنن.
    سیگما سافت وآروم وبسیار غمگین در عین حال ترسناک وغیر قابل پیش بینیه.
    زیبایی،غم وتنهایی این کارکتر بهش جاذبه ی خاصی بخشیده.
    زیبایی وغم.این ترکیب خارق العاده دقیقا همون چیزیه که من رو به سمت هرچیزی میکشه.
    سیگما برای من مثل یه اثر هنریه.روح نواز،پرفکت،عمیق،درگیر کننده،زیبا وهنرمندانه.
    ودرست مثل توصیفی که ازش شد؛ملودی غم وانده توی رگهاش جریان داره.
    غم که اونقدر با وجودش آمیخته شده که حتی توی رگهاش هم جریان داره اما لبخند ملایمِ روی لبهاش، موسیقی آشناییه مگه نه؟ =))))
    حتی کم بودن حضورش هم به خاص بودنش برای من اضافه میکنه.وقتی یه چیزی کمیاب باشه بیشتر قدرشو میدونی وخیلی جالب تر از چیزیه که همیشه دم دستی وتو چشمه نه؟
    دلیل علاقه ی معروفم به شخصیت های فرعی هم همینه.چون کمتر حضور دارن ویجورایی تو سایه ان.نور افکن روی اونا زوم نکرده.پس کنجکاوی من رو تحریک میکنن،و راه رو هم برای تخیلات وحدس وگمان های من باز میذارن تا هرچقدر بخوام درموردشون رویا پردازی کنم.

    "توشاید در او هیچ چیز نبینی.من در او همه چیز میبینم. او راهها وروش های جدید نگار گری رو پیش روی من بازتاب میده.من او رو در پیچش بعضی خطوط میبینم.در کشش وظرافت بعضی رنگها"
    👆این دلایلیه که گاهی وقتا برای یه هنرمند یا نویسنده،بعضی چیز ها انقدر شگفت انگیز والهامبخش میشن.درحالی که آدم های دیگه شاید هیچ چیز خاصی نتونن توی اون فرد یا شئ ببینن.حس من به سیگماو کارکترای جذابی از این دست دقیقا همینه.
    دیالوگ بالا هم از کتابِ "تصویر دوریان گری" هست.

    +دلم الان یه کتابفروشی با بی نهایت تا کتاب میخواد.زمان هم،توی یه صبح رنگ پریده ی برفی برای مدتی متوقف بشه[کاملا معلومه چقدر از تابستون خسته شدم:||😂]

  • ۷
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • چوی زینب دمدمی

    دونگی نوشت💙

    اولین باری که دونگی رودیدم،۱۰سالم بود.اون موقع ها،شاید دونگی روبخاطر اینکه یه دختر شیطون وشجاع وبانمکه دوست داشتم. شاید چون یه سریال جذاب بود.. شاید... 
    اما،چرا هرچی میگذشت ،من بزرگتر میشدم،عاقلتر،باتغییرات بیشتر،عقایدجدیدتر،تجربه های بیشتر،علاقه ی من به دونگی تغییر نمیکرد؟
    اینو با بار ها وبارها دیدنش،بالاخره متوجه شدم!
    شاید اینکه سریال روخیلی دوست داشتم،وباعث شد هربار پخش میشه ببینمش،بهم کمک کرد تا اون جادوی اسرار آمیز درونیشو،کشف کنم!
    من سریال های کره ای دیگه ای روهم وقتی بچه بودم دوست داشتم. افسانه خورشید وماه،وجواهری درقصر.اما درحین بزرگ شدنم،فقط علاقه ی من به یکیشون بود که تغییری نکرد!دونگی!
    خیلی طول کشید تا بفهمم چرا.چرا دونگی آرومم میکنه!چرا حس امنیت بهم میده! چرا برای منی که بابیشتر چیزهای این دنیا احساس بیگانگی دارم،احساس خونه داره! چرا...وقتی ازهمه چیز این دنیا بدم میاد ،دونگی وجودی هستن که بهم احساس پاکی وزلالی خالص میدن.چیزی که باهمهههه ی این رنگهای تند،ریا ونیرنگ وخیانت متفاوته.
    وحالا میفهمم.دونگی ،عقایدمنه.پایه ی ساختار روحی وشخصیتی من.اعتقاد اون چیزی نیست که برات ترسیمش کنن وتو بخوای قبولش کنی.اعتقاد چیزیه که ازاول باگوشت وخون وپوست واستخون من آمیخته شده وتغییر نمی کنه.یعنی من برپایه اون ساخته شده م.
    پس بخاطرهمینه که حرفهاش رومی فهمم.ببینید،دونگی شخصیتی نیست که شبیه من باشه.کسی نیست که ازعلاقه ی من به دونگی وجودی بی خبر باشه ولی من هیچ وقت اونا رو جزو دسته ی شخصیت هایی که باهاشون همزات پنداری عمیق دارم نمیگذارم(مثل جودی ابوت وبل)من مثل اون دوتا نیستم ازهمه نظری،اما قبولشون دارم.بیشترازهرکسی درکشون می کنم وعاشقشونم.
    من بعضی وقتا از دست دونگی به شدت حرص می خورم.جزو اون دسته کارکترای کیوتی نیست که هیچ مورد رواعصابی برای من ندارن:(((اما...بطور کلی تمام کارهاشو قبول دارم.
    خیلیاسرملکه نشدن دونگی یاوقتی ازقصررفت بیرون ازبس حرص خوردن کبودشدن😅یکیشونم خودم.من واقعادوست داشتم دونگی یه بارطعم ملکه شدنوبچشه ولباسی که کاملابرازنده ش هست روبپوشه.مقامی که  بیشترازهمه ی ملکه هایی که بخاطراصالتشون یاموقعیت مناسبی که براشون جورشده بودیاازروی خرشانسی یاباحرص وطمع اونوبه دست اورده بودن شایستگیش روداشت❤ولی خب...به خودم گفتم یکمی فکرکن،تودونگی روبخاطرهمین متفاوت بودنش دوست داری مگه نه؟این که به تمام قوانین دنیامیگه:نـــــه!اگه دونگی ملکه میشدخب آخرش که چی؟میشدیه هپی اندینگ مسخره.دونگی زحمت کشیدوبالاخره پرنسس شدوتاآخرعمرش.‌‌..
    اینجوری سریال ازهدف اصلیش هم خارج میشد.اونوقت،انقدربه تومیچسبید؟
    دونگی ملکه نشدتایه نه ی بزرگ باشه به همه ی کلیشه ها.دونگی هیچ وقت هدفش پست ومقام نبود،پس این بی معنی بودکه ملکه بشه.منم اولین باراصلادرکش نمیکردم.چون اون موقع بچه بودم ومغزم قدگل کلم بود.شایدیه پایان به این خوشی ویه زندگی راحت وشادبرای دونگی خیلی بهم می چسبیدوخوشحالم میکرد.ولی اینطوری دونگی فقط فیلم موردعلاقه بچگیهام میبود ودرحال حاضردیگه نمیتونست برای من باارزش باشه.ولی الان...به جرئت میگم دونگی بهترین کاردنیاروکردوثابت کردخودش روگم نکرده.البته که دلایل سیاستمندانه ای هم داشت وخودش هم به این موضوع اشاره کرد(برای حفظ جون ولیعهد)
    واین که ازقصرخارج شد.میگن خب چی میشددونگی حالاکه ملکه نشدلااقل توقصرمیموندوراحت زندگیشومیکرد.امادونگی حــامی رعیتهابود.بایدمیرفت توی شهر،تاکناررعیتهازندگی کنه ودرد دلشون روبشنوه.هیچ وقت پادشاهی که روتخت پادشاهیش باآسایش نشسته باشه نمیتونه دردمردم رودرک کنه.هیچ وقت.دونگی دنبال پول ومقام وخوشگذرونی نبود.دونگی حوصله سیاست هاودردسرهای هرروزه قصرروهم نداشت.دونگی یه زندگی آروم میخواست درکنارمردم.به علاوه هدف سیاسی ش هم این بودکه گئوم ملکه کیم رومادرخودش بدونـه.میخواست پسرش قوی بشه،تابرای امپراطوری،شایسته باشه.دونگی یه روح آزاده،چطوری میتونه حبس بشه توی قصر؟خودمنم خیلی از وقتایی که توقصر زندگی میکرد خوشم نمیومد(البته این دفعه که دیدمش همه جاعاشقش بودم وبیشتر ازدفعات قبل حتی کارهاشو درک می کردم،اما بازهم،کیه که اون دونگی خوش خنده ی دردسر ساز شیطون رو به این دونگی بارفتارباوقار خانمانه ترجیح نده؟)
    همین کارش ازجنس منـه.به تجملات بگو...نـــــه!به مــادیـات بگو...نـــــه!به قیدوبندهایی که توروحبس میکنه،روحتو تیره میکنه وتورو ازخود واقعیت دور میکنه نه بگو!
    دونگی به من یاد میده حتی اگه همه باهات مخالف باشن توهیچ وقت ازعقایدت دست نکش!!!تومتفاوت باش باهمه ی قانون های بشری! این چیزیه که به روح من حس خوبی میده.آرامش وامنیت!
    این عقاید منه.چیزیه که من بهش بـاور دارم! وهـرگز،ازش عقب نمی نشینم! حتی اگه،بهم ظلم بشه و بخوام بد بشم(طبق قسمت شرور وغیر قابل تحمل وجودم)اما هیچ وقت این اعتقاد رو یادم نمی ره.دونگی من!حتی اگه تمام دنیا باعقیده م مخالف باشن وبهم بگن احمق(درست عین جانگ مویول) ولی من توی قلبم نگهش میدارم.چون تنهاچیزیه که میتونه زنده نگهم داره.چون اون منی که الان هستمو تشکیل داده !
    قسمت آخر دونگی ،یکی از قشنگترین نـوع پایانبندی هاییه که تو زندگیم دیدم! میخوام قسمت آخرشو درآغوش بگیرم❤این سریال یه نکته ی فوق العاده داره که واقعا خوشحالم میکنه از اینکه یه سریال تاریخی کره ای،انقدر خوب تونسته به هدفش وفادار بمونه،وتوجاده خاکی نزنه ویه اثر محکم تحویلم بده^_^ روند کلی سریال واقعا عالیه.پایان سریال همونیه که از اول هم باید میبود.دونگی ای که،خود اصلیش رو فراموش نکرده.من رعیت بودم،چرا باید همنوعانم روفراموش کنم؟دونگی بین سریال هایی که در دفاع از رعیت هاساخته شدن،ازهمه عملکرد بهتری داره بنظر من.بدون دیدیکطرفانه،بدون قصدوغرض،باکلام صادقانه،وهدفی که تا آخرگم نمیشه.وبنظرم تک تک سکانس های سریال باهدف بودن،تامارو به این پایان زیبا راهنمایی کنن،هرچند که معمولا مردم پایانای موردعلاقه ی منو دوست ندارن😅
    چندتاسکانس خیلی دوست داشتنی پشت سرهم داره توقسمت آخردونگی،که واقعا هنرمندانه ست!
    وقتی که رعیت هابرای دونگی آلاچیق درست میکنن،ومیگن:وقتی ازشون خواستم خودشون داوطلبانه قبول کردن این کاروبکنن*__*
    بانوبونگ به دونگی میگه:بانوی من،این هدیه رودیگه نمیتونید رد کنید!
    دونگی:درسته!چطور میتونم همچین هدیه ی ارزشمندی رودرک کنم؟
    دونگی تصور دیگه ای از ارزش ها داره!درست همون تصور من!
    وهمون موقع بودکه استادوون هاک به گئوم گفت:میبینی جناب گئوم؟چیزی که میبینی روهرگزفراموش نکن.درس امروزماباارزش ترازهرکتاب یاگفتارخردمندانه ست.
    سکانس بعدی،وقتی که دونگی،پاشو دوباره میذاره روکمر امپراطور...😂
    وبعد از اون،وقتی که گئوم بالاخره پادشاه میشه.این یه احساس شکوهمند به من میده!نگاه کن،پسر همون شمشیر زنان مبارزی که یه روزی اینطوری سربه نیستشون کردن،حالاپادشاه مردم شده.چوی هیو وون،زحماتت بی نتیجه نبود...اون تفکر زیبایی که داشتی بالاخره یه روزی نتیجه داد.کل این رو متحول کرد ..
    بچه ها ،شاید دونگی،زیادی افسانه ای باشه.ولی بنظر من ،ما اگه بخوایم واقعا میتونیم.من خودم موافقم دنیابه روشنایی دنیای دونگی اینا نیست واین اتفاقها فقط توسرزمین قصه هامی تونه بیفته.ولی این دلیل نمیشه که این چیزا درست نیست ومانباید ازشون درس بگیریم.دونگی به من یاد میده اگه هدف والایی داشته باشی،وگمش نکنی،بالاخره،یه روزی،یه جایی،اون هدفت نتیجه میده.حتی اگه تونباشی که ببینیش.به عقیده ی من،آدمها میتونن تحت هرشرایطی خوب بمونن.درسته که هرکسی اشتباه میکنه،ولی همه،به سمت قسمت تاریکی کشیده نمیشن.یادتون رفته که قدرت خوبی ها بیشتره؟ همه چیز به انتخاب مابستگی داره!
    و سکانس بعدی،وقتی که اون دختره،درست عین بچگیای دونگی،با اسم دونگی سروکلش پیدامیشه.اون دختره تناسخ شده ی دونگی نیست،معنیش همون امیدواریه!هنوزم پیدامیشن آدمهای دیگه ای که راه دونگی روادامه بدن.البته این اسمش راه دونگی نیست.راه خوشحال بودنه.راه روشنایی.
    دونگی برخلاف بیشتر داستان ها،ازجنس نور،امیدواری وروشناییه.وهمینه که به من حس خوبی میده.دلم میخواد ازتمام عوامل ومخصوصا کارگردان ونویسنده ی این سریال بخاطر جسارت،هدفمندی وخلق این اثر آرمانگرا تشکر کنم❤
    ممنونم. چطوری میتونم حسی که من بهتون دارمو توصیف کنم؟نه نه!اصلا توصیف ناپذیرهههههه!امیدوارم که هیچ وقت تا آخر عمرم،ازدستتون ندم.من باهاتون زندگی کردم وبهترین چیزهارو ازتون یادگرفتم.
    این جمع از بهترینااااست^__^


    ***
    عالی جناب،ازمن می پرسید چطور می تونم همه چیزو رها کنم وبرم؟
    درواقع من هیچیو ازدست نمیدم. چون قلبی دارم که داره ازمحبت منفجر می شه!
    درواقع من بیش از ظرفیتم لبریز ازمحبتم!
    پس بذارید برم وبا این قلب سرشاراز محبتم زندگی شادیو داشته باشم.
    (من چیزی نمی گم.ولی تک تک واژه هاشوخودم باپوست واستخونم لمس وتجربه کردم!)
    من میخوام پسرم یه زندگی خوب داشته باشه. یه زندگی پرازچیزای ارزشمند،همه چیز داشته باشه بجز قدرت! میخوام پسرم،چیزهایی بسیار ارزشمند تر ازقدرت داشته باشه!»
    فرمانده سئو ودیالوگ های دیوانه کننده اش:
    «بانوی من الان وقت این نیست که بگید،آیامن میتونم؟
    بلکه باید بگیدبله!من می تونم!»
    «باید شجاعت نجنگیدنو داشته باشی وبتونی صبرکنی»
    «بهت میگم فرق پایان من باتوچیه.توسزای خیانتتو داری می بینی.منم پاداش وفاداریمو می بینم.فرق پایان من باتو اینه!»
    «خـون،چیز بی معناییه،این قلب آدمه که اهمیت داره!»چوی هیو وون💘
    آدمهای بزرگ که از اولش اینطوری به دنیا نیومدن(می بینید؟برخلاف اون چیزی که تو بیشتر داستانهاشاهدشیم،اگه میخوای قهرمان باشی باید قهرمان بدنیا بیای درغیر این صورت هیچ شانسی نداری!دونگی میگه همه ی ایناچرنده!)برای اینکه شخص بزرگی بشی باید روح بزرگی داشته باشی.یه رعیت باافکاروروح بزرگ ،میتونه برای خودش یه ارباب باشه!
    ***
    حالابریم سراغ یکم سرگرمی باکارکترا.اول بذارین احساسمو درباره ی کاراکترا(قول میدم توی چندخط کوتاه)بنویسم.همراه باتیپ شخصیتیmbtiشون^^البته برای بعضیارو بلدنیستم دیگه.
    خب:


    دونگی:
    خاص ترین من.نمیدونم چی بگم.دونگی کسیه که همیشه خودشه.وبرای توصیفش،تمام توصیفاتی که امپراطور یابقیه شخصیتا درموردش به کار می برن حرف دل منه. رومخ وحرص درآر هست ولی تک تک این خصوصیاتش اونو خواستنی ودوست داشتنی میکنه. با روحیه با انگیزه وبا اعتماد به نفس.در ضمن یه موقعهایی یه اشتباهات وخطاهایی هم داره واین جوری نیست که الگوی زندگی ،اسطوره یانمیدونم چی چی باشه ها.دونگی هم مثل ما آدمه.من فقط روششو دوست دارم.دیوانه وار!بهترینه‌.درکنارجودی.
    ودرمورد کسایی که توتایپ شخصیتی شن،میدونینenfpهاچه عشقایین؟بذارین براتون بگم چندتا:
    جودی (اینکه قشنگ معلوم بود)عشققققققققم سانیا💜(اگه نمیشناسیدش،پیج اینستاش:sania_riazi کانال یوتیوپش:sania day dreamer.کلا باهاش آشنانشید نصف عمرتون برفناست.مثل جودی و دونگی حس خوب وحس آزادی وحس رهایی وحس رنگین کمونی داره)شارلوت(شخصیت خودم!اگه یادتون باشه.خانم کیوت ومتشخص خیلی دوست داشتنی ^^)الن دی جنرس(عشق دیگرم! مجری برنامه الن شو.نمیدونم میشناسیدش یانه اگرم نمی شناسیدعشقای خودم توبرنامه شون بودن روبراتون میذارم باهاش آشناشید؛

    کایرانایتلی درشوی الن

    بیلی آیلیش دربرنامه الن

    جانی دپ دربرنامه الن
    خب بگذریم.خیلیای دیگه هم هستن که زیاد میشن دیگه!)


    شین وون تائک:
    ازاون دسته شخصیتا که وقتی میان من فقط دستمومیزنم زیرچونه م وهمه حرکاتشونو زیرنظر میگیرم!انقققققدر که خوب وبانمکن اینا. کسی که دیگه از دونگی هم بیخیال تر وحرص درآر وتر ونترس تره.دیگه قبلا درباره ش توضیح دادم.عععااااشققققشم خنگ خودمه.
    این تیپ شخصیتی خیلی پرانرژی ونترسن وهوش تحلیلی خیلی خوبی دارن درست عین خودتائک!
    چوی هیو وون:
    عالیه!عاشقشم.حرفا وعقایدش!همونطورکه بهتون گفتم،ایشون پدر مادمدمی هاهستن!
    امپراطور:
    امپراطور دوست داشتنی خودمونه.مگه میشه دوستش نداشت؟ولی بهرحال خیلی خیلی رواعصابمه.مخصوصا چند زنه بودنش یا همش مظلوم نمایی کردنش یا اینکه باحرف خام میشه روانییییی.من ازامپراطور ها انتظار دارم یه مقدار محکم تروباصلابت ترباشن.بهرحال،اینکه بانوجانگو داره ولی هی میره سراغ دونگی چیزیه که نمیتووونم تحمل کنم!ولی اونم نمیشه از نویسنده یاکارگردانش ایراد گرفت ها.چون ازدواج با بانوجانگ یه ازدواج سیاسی بود ولی دونگی عشق واقعیش بود که ...خب دیگه.
    ملکه این هیون:
    راستشوبخواید من اصلا دوستش ندارم.چون خیلی خنثی ست ویه جوریه.جذابیت یک کاراکتر رونداره واقعا.برخلاف دونگی یابانوجانگ.


    فرمانده سئو:
    عاشقشم اصلا.خیلی خیلی عاقل وبادرایته.من عاشق آدمای متشخص وسرسنگین ام.و واقعا تصمیم گیری هاش ونکته سنجی هاشو خیلی دوست دارم.دیالوگاشو هم کههههه نگممممم.خیلی خوبه اصلا.


    چانسو:
    بسیار بسیار دوست داشتنیه. خب چون چانسو پرطرفدار ترین شخصیت دونگیه طبق نظرسنجی هایی که شده ،وبرطبق قانون طبیعت نباید شخصیت موردعلاقه ی من باشه.ولی میدونید که این موضوع اصلنم قانون نیست،من میتونم پرطرفدار ترین هارو دوست داشته باشم درصورتی که دلیل خودمو داشته باشم.نه دلیل مردمو.آخه مگه میشه این بشرو دوست نداشت؟من چانسورو نه بخاطر خوش قیافه بودنش نه بخاطر مظلوم بودنش ونه بخاطرشجاع بودنشه که دوست دارم.بلکه بخاطر اینه که مرد واقعیه.
    مردبرای من چه معنایی میده؟یعنی قوی بودن!ازنظر روحی نه جسمی.مردیعنی قوی باشه وحامی وپشتیبان نه اینکه زورگو وسرور.مرد دوست داشتنی یعنی اون کسی که اهل تلاش کردن وسختی کشیدن وتسلیم نشدن باشه.یکی عین چانسو.آره آقا مردای ایده آل من این شکلی ان.اهل تلاشن وغرنمی زنن.مدافعن وبه این میگن مردواقعی.کسایی که همه ی فکروذکرشون هوس بازی ورسیدن به خواسته های خودشون نیست که اکثرا خیلیم کم پیدامیشه همچین آدمی.چانسوخیلی خوبه خیلی+_____+
    جانگ هیجائه:
    خیلی بامزه ست!😅 و باوجودهمه ی بد بودنش،اون وفاداریش به بانوجانگ ستودنیه*--*دوستش دارم.میشه دوستش نداشت؟


    بانوجانگ:
    توی دسته ی کارکترهای منفی موردعلاقه م نمیتونه قراربگیره.ولی ازاینم خوشم میاد.جذابه،وخیلی وقتا قابل درک.ومظلومم هست.البته نمیشه انکار کرد که خیلی چیزها هک تقصیرخودش بود.مثلا هم خدارومیخواست هم خرما.این یه نکته ایه که رواعصابه.ولی بهرحال کارکترجذابی داره که باکمک بازیگرش خیلی بهترهم شده!وقابل تامله.این اعتمادبه نفس وهوشش وکاریزماش روتحسین میکنم.


    یونگ دال وجوشیک:
    عشقن که اینا اصلاااااااااااااا😍😍😍عاشققققشووونم تمااااام.نمیشه باهاشون نخندم کلانمیشه.چطورمی تونن انقدر خوب باااشن؟
    باکدوم شخصیتای دونگی هم ماهین؟
    فروردین:ولیعهد
    اردیبهشت:دونگی^_^
    خرداد:گئوم
    تیر:ملکه اینهیون
    مرداد:جانگ هیجائه
    شهریور:امپراطور
    مهر:فرمانده سئو
    آبان:بانوجانگ
    آذر:ملکه کیم
    دی:اوه یون،بانوسولهی
    بهمن:چانسو
    اسفند:شین وون تائک💙
    اگه شخصیتهای دونگی توی هاگوارتز بودن😅👇
    دونگی: گریفندور
    شین وون تائک:ریونکلا(هم گروهیییییییی)
    بانوجانگ: اسلیترین💚
    چانسو:هافلپاف
    امپراطور:هافلپاف
    فرمانده سئو: گریفندور
    بانوان اداره تحقیقات:ریونکلا وهافلپاف
    ملکه اینهیون:هافلپاف
    وزیرسوم جنگ:ریونکلا😐
    اوه یون:ریونکلا😍
    جانگ هیجائه:والا نمیدونم😐کدوم؟بهتره اسلیترینی باشه دیگه. اسلیترینی خنگم داریم😂
    گئوم:ریونکلا
    چوی هیو وون:گریفندور
    ملکه کیم:آمممم ...فکر کنم...ریونکلا!
    خب.برای خوندن دونگی نوشت ها برین ادامه ی مطلب ^_^

    خبردارید دونگی داره شبکه امید پخش میشه؟(بایه حالت ملوس وکیوتی دارم میگم ولی خبر ندارید درونم چه آتشفشانیه!!)

    دونگی واقعا واقعا ،یه چیز استثنایی برای منه.یه موقه هایی این مسئله فکرمو مشغول میکنه که...اگه بهش بی حس شده باشم چی؟ وقتی که شنیدم دونگی دوباره داره پخش میشه همین مسئله به فکرم رسید. اما دیشب دوباره قلبم مطمئن شد به معجزه ی دونگی❤انقدری که سرش هیجانزده شده بودم^^
    میدونم که خیلیها نمیتونن این حسومنو به جودی ودونگی درک کنن.حسی که بهشون دارم واقعا غیرقابل توصیفه وازمنظر خیلیها دیوانه وار واحمقانه بنظر میاد.برام مهم نیست کسی چی فکر میکنه چون من عاشق این حالتمم ودقیقا جودی ودونگین که خودمو بهم یاد آوری میکنن^^حتی اگه من خیلی وقتها خودمو گم کنم.
    دونگی حسی داره که تواوج تنش واضطراب ودغدغه ونگرانی...اونچنان آرامش خاطر واحساس قدرت واعتماد به نفسی بهم میده که دیگه هیچ چیزی نمیتونه منو نگران کنه.همونطور که میدونید من عاشق سادگیهام.عاشق عاشقشونم. دونگی ساده ست.ساده وشیرین وپاک.مثل یه دمنوش قدرتبخش اول صبحیه.موقعی که از کار ومسائل روز مره ودنیایی خسته شدی وبشینی پای تلوزیون وعشق خاطره انگیز وقدیمیتو ببینی. کارکترهایی که کسی درک نمیکنه ولی دقیقا اعضای خونواده ت شدن.چطوری میشه حس من به دونگیو توی چارچوب های عقل ومنطق جاداد؟حسش خیلی خیلی آزاد ورهاست...
    انقدر این سریال واسم خاطره انگیزه که هرتیکه شو میبینم یه خاطره میاد توذهنم.عهههه...همون قسمتی که خونه خاله سوسن شام دعوت بودیممم...حتی مزه ی غذاشو هم یادم میاد.قرمه سبزی مخصوص خاله سوسن باسس غلیظ وتندوشیرین سالادش.که بس که خوشمزه بود نشد نخورمش ولی بعدا تلافیشم سرم دراوورد اما من که دیگه عادت کردم😐😂💛
    شخصیت دونگی،کسیه که باوجودهمه ی رومخ بودنش کاملا قبولش دارم وحالا شاید یه سری جاها استثنا باشه ولی همه ی کارای رواعصابشو که همه بخاطرش سرزنشش میکنن من معتقدم اگر جودی وخودم هم جاش بودیم همون کارارومیکردیم(خواهران دمدمی.سه تاییم.منو جودی ودونگی^^❤💙)فقط تنها مسئله یی که تا اینجا توی دونگی رومخمه اینه که چرا انقدر الکی الکی میخنده😐لبخنداش که خیلی شیرینن ولی بعضی جاها واقعا دلیلی نمیبینم واسش!یکم حالت جلفی پیدا میکنه آدم!منم رو بچه هام حساسم نمیخوام همچین وجهه ای پیدا کنن.البته میدونم دلیلش اینه که دونگی الان خامه هرچی تجربه ش بیشتر بشه 
    رفتارش هم سنگین تر وباوقارتر میشه(میبینید ازهمون اولش فرشته نیست؟خوبیش اینه که طی مسیر رشد میکنه!)آه خداااااا...چقدر حرف دارم در مورد دونگیییییی...خیلی زیادن!
    دلم میخواد ازالان تا آخر سریال بشینم یه مقاله ی دونگی نوشت بنویسم.وریز ریز جرئیاتو ببرم زیر ذره بین.از رفتارهای دونگی گرفته تا حس وحال وهرچیز خودسریال.وای چقدر ایده ی جذابیه.حتما انجامش میدم. راه حل خوبیم هست برای اینکه جلوی منو بگیره که هی نیام اینجا وازدونگی وراجی کنم بقیه منزجر بشن!
    بچه هایه قراری میذاریم.اونایی که دونگی رو دنبال میکنن.همین پستو میکنیم پست دونگی نوشت ودرست مثل گزارشای روزمره،بعد هرقسمت دونگی اگه حرفی چیزی داشتم راجبش میام این پایین مینویسم!^^★٭★٭★٭★ایوللللللل.مطمئن باشید اون بین از جودی هم حرف میزنم الان میخوام برم همزمان بادونگی ازجلد اول جودی روشروع کنم تا آخرررر💚
    ویژگی خاص دیگه ی سریال دونگی که باعث میشه بی نهایت باهاش انس گرفته باشم،عقایدشونه که خیلی شبیه عقاید منه.اصلا کاملا شبیهه مونمیزنه.سریالای کره ای معمولایه پیشگو دارن ویه سرنوشت مشخص. سرنوشت چیزیه که برای من واقعا غیر قابل قبوله ومن اصلا نمیتونم تحملش کنم. بخاطرهمینم هست که از قهرمانهای داستانها بدم میاد.چون متوجه نمیشم اینا چه فرقی با بقیه شخصیت هادارن وچرا اینا باید تافته جدابافته باشن و واقعا به چه دلیل منطقی...این باید دنیارو نجات بده؟ از شخصیت هایی که سرنوشتشونه یه کارمهم انجام بدن بدم میاد.هیچ تلاشی براش نکردن وازهمون روز اول متفاوت با شخصیت های منفی یا فرعی داستانن. خب این که عادلانه نیست!من میرم طرفدار شخصیت منفی میشم😐چون تقصیر اون نیست که کسی بهش توجهی نمیکنه! بنظر من آویزون شدن به ایده ی سرنوشت نا توانی نویسنده رومیرسونه. که از روش دیگه ای نمیتونسته اتفاقات داستانش روتوجیه کنه دست به دامن سرنوشت شده!😐اما من ازمبحث سرنوشت متنفرم.برای من کلیشه ای وغیرقابل قبوله وتو دنیای واقعی هم اصلا به سرنوشت اعتقادی ندارم.
    توی دونگی اما ،ما اوایل سریال همین رومیبینم.سرنوشت. پیشگوهه به بانوجانگ میگه شما سایه اون هستید وازاین حرفا.خیلیا براشون سوال پیش میاد.که دونگی درست مخالف تمام قوانین ومعیارهای منه چرا باید انقدر دوسش داشته باشم.دونگی بچه مثبته ومن ازمثبت ها متنفرم.دونگی بی هیچ دلیل ومنطق موجهی ازبانوجانگ برتره وقرار کارهای بزرگی انجام بده. و و و. واقعا شخصیتی مثل این پتانسیل کامل اینو داره که من ازش متنفــــر بشم!😐
    اماااااا نکته اینجاست که دونگی،همین قضیه سرنوشتو نقض میکنه وداستان دونگی هم مثل من کلا به این عنصر اعتقاد نداره.
    منو تو این مورد یاد انیمه سرود قلب میندازه.میدونید یکی از اهداف  این انیمه که طی روند داستان مشخص شد،این بود که مخالفتشو با داستان احمقانه ی شاهزاده سوار اسب سفیدی که میاد مارونجات بده ابراز کنه و بگه دنیا انیمیشن دیزنی نیست.دنیا فیلم عاشقانه ی فانتزی نیست وشاهزاده سوار بر اسب سفید بیشتر از یه افسانه نیست.دنیا واقعیتر،منطقی ترو بی رحم تر ازاین حرفهاست(نقد این انیمه رونوشتم بعدا منتشر میکنم بیشتر توضیح دادم توش)اما انیمه از اول شروعش عقیده وحرف خودشو توصورتمون نمیکوبه واتفاقا کاملا برعکس،ما فکر میکنیم که اههههه...این انیمه هم داره همون کلیشه مسخره شاهزاده سواربر اسب سفیدو ایندفعه به صورت مدرنش دنبال میکنه کهههه.ولی رفته رفته متوجه میشیم حرف انیمه این بوده که اینو نقد کنه.
    دونگیم همینطوره.اوایل سریال بنظر میرسه همین قوانین مسخره ی سرنوشت رودنبال میکنه.سرنوشتی که ازقبل مشخص شده ونمیشه تغییرش داد.اما طی روند سریال مامتوجه میشیم دونگی ابدا به این مبحث عقیده نداره ومیخواسته نقضش کنه. دونگی میگه سرنوشت ما روخودمون میسازیم وکسی به جزخودمون مقصر وبانی هر اتفاقی که برامون افتاده نیست.بانوجانگ اون پیشگویی روباور کرد وباور کرد سرنوشتش اینه که سایه باشه ودونگی نور. دونگی آخرش گفت که بانوی من یادتونه اولین باری که همدیگه رودیدیم بهم چی گفتید؟ گفتید مقدر شده یکی از مانور باشه ودیگری سایه.شما اشتباه میکردید بانوی من چیزی به اسم سرنوشت وجود نداره. کسی که سرنوشت شمارو میسازه خودشما هستید پس نمیتونید سیاست،قصر وسرنوشت روسرزنش کنید(دیگه آب پاکی رو ریخت😂چقدر رک حرف میزنه!)اگر شما راه دیگه ای رو انتخاب میکردید هرگزاین اتفاقات نمی افتاد..!
    تا سر حدمررررررگ این حرفشو قبول دارم. و واقعا هم همینطوره..!دونگی بخاطر سرنوشتی که براش مقدر شده بود نبود که کارهای بزرگی انجام داد. دونگی بخاطرش تلاش کرد و*خواست*وهدفش رو گم نکرد ودر آخر موفق شد. دونگی به من درس محکم بودن میده. پونگسان روهم که میشنوم اصلا نگم براتون چی میشم! توضیحات بیشتر درباره ی رفتار های دیگه ی دونگی روهم شبهای بعدی ان شالله ادامه ی مطلب همین پست اضافه میکنم^^

  • ۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • چوی زینب دمدمی

    آقای آفتاب

    بچه هاسلام!باورتون میشه من توی این۱۶روزه یه سریال کره ای۲۴قسمته(خیلی خاص و ویژه)رودیدم؟

    آخه منو که میشناسید هرسریالو حدود۳ماه طولش میدم دیدنشو!
    سریالی که داریم ازش صحبت میکنیم مستر سانشاینه!
    این سریال یکی ازبهترین هاودرواقع افتخارات کیدراماست.دلیل خاصی برای انتخابش داشتم.من کلا برای رفتن سراغ هر فیلم وسریال برای خودم یه دلیل قانع کننده دارم.ودلیلم برای شروع این هم،این بود که واقععععا دلم میخواست توی لیستم سریال های قوی وپخته ی بیشتری از کی دراما داشته باشم.چون واقعا بین تمام گزینه ها کی دراماتعداد قویهاشون توی لیستم ازهمه کمتره.واین یکم ناجوره.
    بهترین سریالهای کره ای که تابه اینجادیدم،وقتی هواخوبه،گابلین،نورچشمانت وملکه هفت روزه هستن.
    بخاطرهمین هم رفتم سراغ این سریال که تعریفهای خیلی زیادی ازش میشد.نویسنده وکارگردان این سریال هردو نویسنده وکارگردان سریال دوست داشتنی گوبلین هستن^^
    پس مشخصااین سریال هم خیلی شمارو یاد اون میندازه.البته ژانرشون متفاوته.
    و واقعا اعتراف میکنم (وازبابتش هم بسی خوشحالم)که این سریال نظرمنو درمورد کره ایها تغییر داد وتاحدی هم امیدوارم کرد..
    درمورد شاهکار توضیحات مفصل دادم قبلا.ویکی ازویژگیهاش این بودکه زمان میبره متوجهش بشم.درحال حاضر هم هنوز مطمئن نیستم که این سریال میتونه توجایگاه شاهکار های من قرار بگیره یانه.اما میدونم شاهکارهم نباشه فاصله ی زیادی باهاش نداره بهش نزدیکه.ازاین نظر که به شدتتتت جزئیاتش نمادگرا،شاعرانه وعمیقه ودربیشتر زمینه هاتقریبا قوی عملکرده.وسریالیه که باید حتمایکبار دیگه هم ببینمش تابتونم بیشتر درکش کنم.هرچندمیگم همچنان مرددم که این میتونه توی تمام۷فیگورشاهکارمن جابشه یانه چونکه هرچقدرم خوش ساخت وزیبا باشه اون ته مایه ی اصلیشه که مشخص میکنه اثر لایق عنوان شاهکار هست یاخیر.

    اسم سریال:آقای آفتاب،مستر سانشاین
    ژانر:تاریخی،عاشقانه،سیاسی
    سال تولید2018(من کلا این سال روخیلی دوست دارم چون شاهکار وایولت هم همون سال خلق شده👌😅💖بگذریم که این درام یه شباهتهای ریز وجالبی باوایولت داشت وهمینش قندتودلم آب میکرد.درادامه شاید بهشون اشاره کنم.ولی واقعا هم برام جالبه توی 2018که خودش سال فوق العاده خاصی برای من بوده این دوتا اثرشگفت انگیزهم ساخته شدن!‌)
    ماجرای سریال:پسرکوچولوی برده ای به اسم چویی یوجین که مادر وپدرش درست جلوی چشمش بطرز وحشتناکی کشته میشن موفق میشه که فرارکنه،وازچوسان به آمریکامیره وبعداز۳۰سال به عنوان کاپیتان نیروی دریایی آمریکا دوباره به وطنش چوسان اعزام میشه و...
    خب.این سریال یه درام تاریخی دردناک وتلخه.ژانر های سریال هم ممکنه گریزان کننده باشن😂اما بهتون میگم منم ازهمینش فراری بودم.فکرمیکردم چیزی که قراره تواین سریال ببینم ترکیبیه ازسیاست وجنگ باچاشنی یه عشق تلخ😐
    اما وقتی سریال روشروع کردم،دیدم چه آرامشی داره فضاش.چه پختگی وحالت عجیب ودلنشینی.چه فضای دلربایی.سریال بسیار بسیار خوش ساخت وباکیفیته.ونوع فیلمبرداری ونورپردازی وطراحی صحنه ولوکیشن هاانقققدر زیبان که هرقسمت برای خودش یک سینماییه.
    من باقسمت دوم،جذب پختگی ودلنشینی فضا،وآرامش سریال شدم.حس میکردم وارد یه رمان کلاسیک شدم.سریال داستان آروم وخیلی جذابی داشت که در تاروپود فضاش تنیده شده بود.درست عین سکانسی که یوجین واشین توی قایق بودن،منو به آرومی به سمت جلو هل میداد.به قول یک دوستی:فوق العاده، شاعرانه، تلخ، مفرح و غم انگیز...
    ودومین جذابیت پررنگ سریال که توروداخل خودش میکشه،بازیگراش هستن.ازهمون اول،دوتا بازیگر نقش اصلی عجیب چشممو گرفتن😳لی بیونگ هان وکیم ته ری.هنوز چیزی راجبه شخصیت هاشون نمیدونستم.اماچیزی که چشممو گرفت پختگی وسطح بالا بودنشون بود.عمق بازیشون ازهمون دقیقه اول قابل لمس بود.لی بیونگهان،ایشون نقش موردعلاقه ترین کارکترم توی این سریال روبازی میکرد ولی خب یادمه که همون اول که چیزی از شخصیتش نمیدونستم.پس جذب چی شده بودم؟ابهتش،عظمتش و اون وقار وسرسنگینی ای که روی شخصیت آرومش نشسته بود.به علاوه ی بازی به شدت روون وقویش.کم پیش میادبازیگری تو همون دقایق اول توجهمو جلب کنه.هرچند من اونموقع نمیدونستم این آقای سرتاپا عظمت چقدر هم دراون ته ته های وجودش خنگوله😂
    واما کیم ته ری.اصلا درنگاه اول توی چهره ی شیرینش پختگی وجذابیت میدیدم.وتوی حرکاتش وقار وشکوه وغرور.واولین چیزی که حس خوبی نسبت به سریال درمن به وجود اورد،حتی قبل ازلی بیونگ هان همین کیم ته ری بود.
    سریال درکنار اینها،یه طنز خاص وملیحی داشت.نه چیزی که بشه اسمشو گذاشت کمدی وباصدای بلند باهاش خندید.فقط یه سری شخصیت های بامزه بودن که دورتا دور سریال ریخته بودن.وطعم سریال روگس وملس میکردن.طنز جالبی که منوخیلی یاد گوبلین انداخت.چون توبستر یه محیط غم انگیز وتلخ،ب خوبی جاگرفته بود.ومن همیشه عاشق همین نوع طنزم نه هیچ جوردیگه ش.
    بیاین بریم ادامه مطلب چون معلومه قراره طولانی بشه!

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • چوی زینب دمدمی

    شخصیت هام

    بیاییدمعرفی شخصیتهامو اوردم*---*خیلی سعی کردم نقاشیاشونو بکشم ولی نشد:/حالانقاشی چنتاشونوکشیدم مدیونیدبخوایدتودلتون به این نقاشیابخندیدباخون دل کشیده شدن😓

    ادامه برید🙏

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • چوی زینب دمدمی
    بعضیا توکل زندگی شون نگرانیاشونو درمیون نمی ذارن.
    مثلابگن خیلی سخته...
    یازیادی دردناکه..
    هیچ وقت همچین چیزایی نمی گن وتوخودشون می ریزن.
    شاید...تاروز مرگشون..
    کلبه شون روداخل قلبشون می سازن...وتوکل زندگی شون ازکلبه شون بیرون نمی یان.
    حتی وقتی احساس تنهایی می کنن،هیچ وقت بهش اعتراف نمی کنن.درواقع،ترجیح میدن توتنهاییشون زندگی کنن.
    بیشترازخونواده شون دوستش دارن...
    ...
    آدم ها این حقیقت رافراموش کرده اند اما تونباید فراموشش کنی ...توتاوقتی زنده هستی نسبت به آنکه اهلی کرده ای مسئولی ...

    ..
    درد های بشری من رو میخکوب میکنن ولی زیبایی،اشک به چشمانم میاره..💚~