امروز داشتم دوباره سریال یک روز زیبا پیدات میکنم رو میدیدم(وقتی حالم بده هیچی به اندازه این سریال حالمو خوب نمیکنه)
همونطور که میدونید بخش بزرگی از این سریال مربوط به درونگراهاست وبیشتر شخصیت هاهم توش درونگرا هستن. بخاطرهمین ،برای شناختن انواع درونگرا ها ونیاز هاشون ورفتار کردن باهاشون این سریال خیلی میتونه بهتون کمک کنه.
بگذریم.امشب بابای یون سوب به مامانش یه چیزی گفت که برای من خیلی آشنا بود!

«انقدر به خودت سخت نگیر! اون هیچ وقت چیزی رو که تومیخوای نمیگه»

خدای من این چقدر شبیه یکی از شخصیت های منه...که با اینکه همش میگه نه،اما منتظره یه چیزی رو از یه نفر بشنوه...واون یه نفر،با اینکه ته دلش بهش باور داره ولی فکر نکنم هیچ وقت بگتش.
خب چون این شخصیت هام مال چند ماه اخیرن،این دیالوگ شاید قبلا برام ساده بود ولی الان یهو خیلی تازه وبا اهمیت شد چون میتونم توی یه اتفاق مشابهش کاملا ببینمش!
باید عین همین دیالوگو بهش بگم.خودتو خسته نکن.اون هیچ وقت چیزی رو که تومیخوای بشنوی نمیگه!
نمیگه!

البته این مال گذشته هاست...الان یادم اومد‌😂اون دوتا شخصیتم این جریان رو یه مدت پیش داشتن.رابطه ی یه درونگرا ویه برونگرا که همدیگه رو خیلی دوست دارن،ولی کاملا متضاد همن.حالا چطوری میتونن باهم کنار بیان؟
خب معلومه! عشق باعث میشه آدم از خیلی از خواسته های خودش بگذره ...اگر عشقش بالاتره.چالش سختیه ولی خب باید یاد بگیرنش دیگه!😅تومسیر زندگی که قرارنیست همه چی آسون بدست بیاد.
هرچند که بیشتر ازخود گذشتگی ها وکنار اومدن ها مال اون برونگرا هه بود بچمTTبخاطر اینکه عشقش هم قوی تر بود.در واقع قدرت عشق اون باعث شد اون یکی هم عاشقش بشه.


چقدر خوبه که یه برونگرا داشته باشی که فکر نکنه تومریضی و مشکل داری وبخواد درمانت کنه یا دلش بخواد توحتما شبیهش بشی بلکه بخاطر توبره درمورد درونگرایی بیشتر تحقیق کنه،سعی کنه شناختشو نسبت به تو افزایش بده،اینکه تو به زمان نیاز داری،که وقتی به چیزی فکر میکنی حتما همون لحظه بهش اعتراف نمیکنی.که باید صبر کنه تاکم کم بهش بگی،که بعضی وقتا میخوای تنها باشی،وهزاران که ی دیگه!


+به آبجیم درمورد مستر سان شاین گفته بودم که،همه شون از اسلحه استفاده میکنن،اما سلاح هی سونگ قلمه.یعنی چهارنفر با چها نوع اسلحه ی متفاوت،یک نفر با قلم.که برابر با اون چهارتا اسلحه ست.
حالا داشتیم باهم مستر سان شاین میدیدیم رسیدیم به بخشی که هی سونگ داشت بایه تیکه باچوب با افراد دونگمه می جنگید.آبجیم میگه:داره با قلم میجنگه؟
یعنی من جررررخوردممممممم-____-😂😂😂😂😂😂

پ.ن:این روزا واقعا دلم میخواد داد بزنم چرا من نه؟TTباتمام وجودم!ولی بیخیال بیخیال.سرم بایه داستان خفنِ جذابِ دارای عناصر مختلف والبته بسیاااااار جگرخون کن(یک بخشش البته)شلوغه وبخاطر همین وقت ندارم به این چیزا فکر کنم!!!