خب از اونجایی که من فعلا نمیتونم بنویسم(یعنی میتونما،ولی اعتماد به نفسشو ندارم چیزی اینجا بذارم.یا چیزی که مناسب اینجا باشه..آره) گفتم بذار دلو بزنیم به دریا ومنم تو این چالشه شرکت کنم. تا حداقل هم یکم با این فضا راحت تر شم،هم به زحمات نرگس برای آتیش زدن غارم یه جوابی داده باشم😂نمیشه که آدم همش از چالش فراری باشه؛اگه هر روز..تقریبا..وظیفه داشته باشم یه چیزیو پر کنم،اتفاق خوبیه:)
میدونم که من نمیتونم مثل آلبا یا میتسوری؛ کیوت بنویسم ولی؛میخوام تلاشمو بکنم که بنویسمش.
+با هیچ قانون خاصی نمیرم جلو. یهو دیدین یه روز پنج تاشو جواب دادم پنج روزم هیچی جواب ندادم •-•
-ده چیز که خوشحالم میکنن؟
نمیدونم یه دور برید بگردید تو وب ضربدر ده تا پیدا میکنید.هرچیم بخوام بگم حول محور نوشتن میگرده آخه😂
اجازه بدید هر وقت راحت بودم بیام یه چیزی اینجا اضافه کنم تا پر بشه. فعلا جوابش نمیدم. ولی خب،کتاب ونوشتن وشخصیتا وسریال وقتی هوا خوبه رو خودتون اضافه کنیدTT
پاسخ داده شد:
+ولی جواب آلبا به این سوالو خیلی دوست داشتمممم..
-یه چیزی که یه نفر بهت گفته وهیچ وقت فراموش نمی کنی؟
این چیزا..اصلا تو ذهنم نمیمونن خب؟ میدونم که اکثرشونم منفی وناراحت کننده بودن😂ولی سعی میکنم فکر کنم ومثبتا یادم بیاد. اهم خب.
_یه عزیز خیلی خیلی دوست داشتنی که الان بگم میشناسینش؛ وقتی برای اولین بار باهم حرف میزدیم،بهم گفت شبیه آنی شرلی ام. وخب درسته که بنظر خودم شبیه آنی نیستم ولی،وقتی اینو بهم میگن،اونم تو دیدار اول،معلومه که یه چیزدوست داشتنی تو وجودم دیدن..نه صرفا یه دخترِ ساده ی معمولیِ رندوم!! واین یادم نمیره هیچ وقت ^-^
_غزل؛یه بار بهش گفتم تو کمکم میکنی افرا رو بهتر بشناسم واون گفت باعث خوشحالیمه که به یکی از مستعد ترین نویسنده ها کمک کنم ^__^ ومن اصلا در حد این تعریف نبودم ونیستم(شاید من شخصیت پردازیم خوب باشه ولی نویسندگی..؟غزل با اینکه آجی کوچولوعه ولی خودش استاد منه تو این زمینه😅)
_فاطمه.h. یه بار که داشتم تعریف بارونش میکردم گفت آخه آدم یکی مثل تو داشته باشه دیگه چی از خدا میخواد؟ ^*^ خب محو شدن تو اکلیل..اینم یکی از اوناست که مزه ی بستنی توت فرنگی میده ونمیشه همچین مزه ای رو فراموش کرد.
_حانیه یه دفعه بهم گفت زینب تو استعدادشو داری من دوستت دارم که اینا رو بهت میگم اگه دوستت نداشتم که نمیگفتم..واگر حانیه ی مارو بشناسید میدونید یک عدد همزاد جونان،به این راحتی اینجور حرفا رو به زبون نمیاره.
_مدیونید فکر کنید دارم خاطراتمو شخم میزنم به دنبالِ یه حرفِ کوچولوی ناقابل از خانم R ولی اون بی احساس هیچِ هیچِ هیچی بهم نگفته😢ولی اون حتی یه سلام ساده هم بهم کنه تا آخر عمرم یادم میمونه :(((( یه بار که میدونست مریض بودم ازم پرسید بهتری امروز؟ واین نهایت محبتی بوده که اون نسبت به من داشته😑همینشم غنیمت!
از استادای دیگمونم خانمm.خیلی لطف داره وبزرگواره،تاحالا زیاد ازم تعریف کرده ^_^ (نه بابا پس یکمی تعریفی ام هستم*مغرور شدن😁*)
_ودر آخرِ آخر؛آلبا که همین امروز گفت کارکترای نویسنده شو از رو من الهام گرفته واصلا صنسمسکبدکیگیپذبکسگسپذرخگسآسناسحسنسکیمابکی برید کنااااااار!! خب این افتخار بزرگیهههه.
+البته فقط محدود به همینا نمیشه اینا رو یادم بود الان.. ومنفیاشو بخوام بگم باید چندمیلیون دفتر حروم کنم قلمم هم خشک میشه خلاصه ارزش نداره..کلا چیزای منفی ارزش ندارن دیگه؟
-کسی که الهامبخش منه..؟
_XNFJ ها! اصلا چی بگم...*-*
_کتاب ها،انیمه ها،فیلم ها وسریالها وکلا داستانهای شاهکار.با شخصیتا.
_آدمای قوی ای که مقابل سختیا سر خم نمی کنن،وهمیشه فوق العاده،قوی ومهربون میمونن❤
_آدمای متفاوتی که از ابراز خود واقعیشون نمیترسن.
_نویسنده های محشر. هرچند اینا منو به مرز جنون میرسونن ولی باعث میشن حداقل یکم تلاش کنم که بشم انگشت کوچیکه شون.
_متنا وجملاتِ محشر..!
_پینترست..!؟D:
-چطوری میشه مخ منو زد؟
بازم از اون سوالا که توضیحشون سخته. خب،من همیشه گفتم.بازم فکر کنم مجبورم تکرار کنم.
تایپ ایده آلم=
آدمای آروم،عاقل،کیوت،عمیق،الهام بخش وپر رمز وراز،کمی غمگین،مظلوم،درد کشیده ولی قوی وصبور.خب فکر کنم چیزی رو جا ننداختم😂😔🙏
این اصلا به این معنی نیستش که اگه کسی خلاف اینا بود،من نمیتونم دوستش داشته باشم. نه واقعا. اما احتمال جذب شدنم به افراد دارای چنین ویژگی هایی،خیلی بیشتره.(اوه یعنی کافیه فقط یکم شبیه همچین توصیفی باشی..>>>اصلا نمیدونم چرا انقدر جذب این تیپ آدما میشم!)
اگر دقت کنیم بیشتر صفت هایی که نوشتم،توی INXJ ها پیدا میشه.بخاطر همینم تایپای نامبر وان منن. کلا این ۴ تا تایپ ویژگی های خیلی ایده آل منو دارن
INFJ-INTJ-ISFJ-ENFJ
وبازم تکرار میکنم. به این معنی نیست که از تایپای دیگه خوشم نمیاد،انتخاب اولم اینا هستن. وقتی دقت میکنم میبینم من میتونم جذب هر آدمی توی هر تایپی بشم ولی جایگاهشون برام یکم متفاوته.
آره؛ سر این سوال کلی فکر کردم.درنهایت به این نتیجه رسیدم که ولی اگر طرف مقابل من،بتونه احترام منو جلب کنه،خیلی براش با ارزش تره تا موفق شه عشق جنون وار وافلاطونی منو به دست بیاره.
+
امروز موضوعیو کشف کردم. اینکه من یه کتابو با دفعه ی دوم خوندن تازه بطور کامل میفهمم ودرکش می کنم وانگار جذب روحم میشه. به قول آقای سالاری؛کتاب موقع بازخوانی تازه اسرارش رو بیرون میریزه(یا چیزی تو این مایه ها •-•) پس تصمیم گرفتم کلا تا کتابی رو برای دومین بار نخوندم درباره ش هیچی ننویسم(واین باعث میشه فرآیندِ نوشتن چند سال طول بکشه)
داشتم فکر میکردم چرا انقدر وقت تلف کردن؟ خب چرا همون دفعه ی اول که میخوام کتابو بخونم برای بار دوم نخونمش؟ ولی متاسفانه تا دفعه ی اول نخونیش نمیتونی دفعه ی دوم خوندنو شروع کنی!! 😑 این یه قانون فیزیکیه.
نسل کتابهایی که با هزاران بار خوندن هم تکراری نمیشن وبازهم چیزهای جدیدی برای کشف کردن دارن جاوید باد!💛
-زیبا ترین واژه هایی که دیدم؟
این سخته. اینکه بخوام همشونو بنویسم.. ولی
sunshine-Moonlight-sad ending-Snow-Star-good night-
..
بعدا بیشتر اضافه میکنم بهشون. نمیشه که انتظار داشت همشو همین الان یادم باشه.
+شما هوایی نمیشید با شنیدن این واژه ها؟ من که نمیتونم هوایی نشم!!
-آخرین باری که هیجان زده شدم؟
یادم نیست واقعا.جدای از اینکه حافظه م در مورد این چیزا واقعا وحشتناکه؛چند وقتیه فقط در کرختی کامل بسر میبرم. حتی اگر هیجان زده هم بشم،یه احساس کاذب میدونمش. ومیدونم اون هیجان وشور وحالِ واقعی نیست.
وچیزی که میتونه الان حالمو جا بیاره فقط وفقط نوشتن یه رمان هفتصد صفحه ایه!! :// تمام!
-فیلمی که میتونم تا ابد ببینم؟
سریال حساب نیست؟😂🙏
خب پس؛همه ی فیلمای جانی دپ وتیم برتون رو حساب کنید..ومیتونید در راس این لیست اسم سوئینی تاد رو بنویسید^^
اون شاهکاریه که نه تکرار میشه نه تکراری~
-چیزی که دلتنگشم؟
خاطراتم:"))))
شور وحال گذشته م..
وتعدادی از آدما..
+
داشتم همه ی سوالاتِ این چالشو یه نگاه مینداختم،دیدم خدایا بعضیاش ..واقعا..گریه در بیارن(یعنی از اونا که مثل خر میمونم توش ونمیتونم جواب بدم!) اصلا چالش شرکت کردن به من نیومده. باید از الان بشینم روشون فکر کنم "---" جیغغغغ!!
+
امروز اینو تو یه چنل خوندم:👇
کی گفته پلی لیست بیمارستان یه سریال برشی از زندگیه؟ ژانر این سریال قطعا فانتزیه.
چون که کارکتر های اصلیش انسان نیستن فرشتن.
وبذارید یه چیزی بهش اضافه کنم. آقا کارکترای اصلی که هیییییییییچ! فرعی ترین ورندم ترین آدمایی که میان ومیرن. کجا همچین آدمای باشعور وانسانی پیدا میکنین؟
جالبیش اینجاست که بازم واقع گراست. این سریال شخصیت هاشو به شکل اغراق شده ای مثل عیسی مسیح ویه قدیس نشون نمیده. فقط انسانن همین. ولی چیزی که باعث میشه اونقدر..حیرت آور باشه اینه که تو دنیای ما انسانم آرزوست..!
در این رابطه من دلنوشته های زیادی نوشتم مثل این:😔👇
دنیایی که تو پلی لیست بیمارستان برای ما به تصویر کشیدن یه مدینه ی فاضله نیست.اما نمیتونیم هم بگیم شبیه دنیای خودمونه.چون نیست.
اون جا شخصیت ها اشتباه می کنن،گاهی خودخواهن،نقص دارن،مشکل دارن ولی،"انسانن"!!
شعور دارن.تحت تاثیر قرار می گیرن وتلاش می کنن بهتر شن!
واین چیزیه که پلی لیست بیمارستانو تبدیل به یکی از حال خوب کن ترین ها میکنه. که میتونی با دیدنش یکم راحتتر نفس بکشی.
من اینو دور وبر خودم نمی بینم.
~شما با سریالی طرفید که نه تنها دعوا سر رئیس شدن نیست؛بلکه همه از رئیس شدن شونه خالی میکنن~
-نه من هرگز از سانشاین،پلی لیست و وقتی هوا خوبه بیرون نمیکشم خیالتون راحت راحت!
-درس هایی که میخوام بچه هام ازم یاد بگیرن؟
اومممم؛خب،من با وجود اینکه عاشق بچه ام،ولی با خودم عهد کردم بچه دار نشم. حداقل تا وقتی که دنیایی که توش زندگی میکنم با این چیزی که هست فرق کنه. چون بنظرم وارد کردن یه نفر دیگه به اینجا، قابل بخشش نیست..!
اما بیایم فانتزی بافی کنیم. معلومه که قراره خیلی چیزا ازم یاد بگیره. بچه ای که مامانش چوی زینب دمدمی باشه از قبل از وارد شدن به زندگی من باید بدونه،نیمده فقط بخوره وبخوابه. وگرنه از خونه من میره بیرون :|||
بجای تظاهر کردن،فقط صادق باشن ومنصف..لازم نیست درگیر هیچ قید وبندی کنن خودشونو..
عمیق نگاه کنن به همه چیز..
با آدما مهربون باشن وراحت قضاوتشون نکنن..
خودشونو همرنگ جماعت نکنن..اصلا به جماعت وچیزی که برای اونا بزرگ وخفنه توجه نکنن وبچسبن به خودشون. ستاره ی زندگیشون باید خودشون باشه.فکر کنم تاصبح بخوام رو این آخری مانور بدم. مثل آدما نباشین.مثل آدما نباشین.مثل آدما نباشین. مثل آدما نباشین.وبابتش هم شرمنده نباشین.چون مادرتون زیاد این اشتباهو کرد..!
خیال پرداز باشن وفکرشونو محدود نکنن و..ارزش های قوی داشته باشن،ذهنشون رو محدود نکنن به چیزی که میگن،بذارن ذهنشون،تا دور ترین نقطه ای که میتونه پرواز کنه..
وکلی چیز دیگه!
یه نامه به یه نفر.
به خودم.
تو به کسی،وبه دنیا،بدهی نداری خب؟
بسه دیگه!!! انقدر توقع داشتن چه معنی میده؟
هرکی خوشش نمیاد وناراضیه میتونه بره بمیره اصلا. اوکی؟
پس هر غلطی دوست داری بکن.کمم بابتش اورثنیک کن محض رضای خداااا.
میدونم که گوش نمیدی. میدونم که فایده نداره. میدونم که فقط دارم خودمو خسته میکنم. من بدبختم که باید به پای تو حروم شم.امیدوارم روزی که سر عقل میای موسمِ پشیمونی نباشه.
خدا نگهدار.
(یه موعظه گر درونم هست که خیلی رک وبی اعصابه.😁)
میخواستم برای یه نفر دیگه نامه بنویسم..ولی دیدم..آخرین نامه م هم نیمه کاره موند..
چیزی که الان داره داغونم میکنه؟
خیلی چیزا.چطوری نام ببرمشون؟😒
چیزی که منو میخندونه؟
نوشته های قدیمی خودم.
عموم وبچه هاش.
خانمP. اکیپ باحالای از هم گسیخته (💔) وکلا همه ی آدمای مدرسمون.
آدمای خنگ وکیوت"-"
دعواهای آتشین حانیه وفاطمه(که فقط یک کاسه پفیلا میطلبه وهی آتیش انداختن اون وسط😂😅)
+ومخصوصا وقتی که اکیپ باحالا فاز سر به سر خانمR گذاشتن بر میدارن!!!
ده کار که قبل از تولد بعدیم انجام میدم؟
یا خود خدا! من واین برنامه ریختنا؟؟
حتی اگه برنامه ای هم داشته باشم وقتی اینطوری ازم بپرسین یهو تو ذهنم انفجار رخ میده وهمه چیز به هم میریزه وچنان بازار شامی درست میشه که بیا وجمعش کن "-"
رابطه ی من وغذا چطوریه؟
عاشقانه😍😂
منظورم این نیست که همه جور غذایی میخورم اتفاقا برعکس.ولی باغذاهایی که دوستشون دارم،رابطه مون مثل این عاشق معشوقای تو قصه هاست. زمانی که بقیه دارن قربون صدقه ی عشقشون میرن وتو آغوشش آروم گرفتن بنده درحالی که لم دادم رو مبل و چیپس وماستمو میخورم با بی تفاوتی نگاهشون میکنم😂~
حتی اگر ته ته ته خط رسیده باشم؛اینکه بهم بگین میرم چای دم کنم تاباهم بخوریم میتونه یه جرقه ی کوچیک از شادی تو چشمام روشن کنه..
اما متاسفانه مشکلی که گریبان گیر منه اینه که تا دولقمه میخورم،معده م میگه تنکیو وری مااااااچچ!!
•-•
*شکم گنجیشکی*
کاری که همیشه به تعویق میندازم؟
من همه چیو به تعویق میندازم "-" جز کارای مورد علاقم!
راحت شدید؟لیست بنویسم یعنی؟طومار؟
به چه کسی حسودی میکنم؟
این سوالو قبلا تو چالشِ خودم جواب داده بودم.
اگه تا یکی دوسال پیش اینو ازم میپرسیدی میگفتم حسودی؟ حسودی اصلا چی هست؟(ومن دلم اون دختره رو میخواد)
اما الان جوری با طعمِ مسموم حسادت آشنام که..!
حسادت به نویسنده های حقیقیTT✨
این اسمش غبطه خوردن نیست. حسادته. یه حسادت مسموم. چون وقتی میبینم اونام نمیتونن خوب بنویسن یه موقع هایی حالم بهتر میشه !! :/// ومتنفرم از این.
ومن اصلا برای چی دارم اینا رو اینجا میگم؟ احساس کردم دارم پیش پدر روحانی به گناهانم اعتراف میکنم:///
-کاری که بیشتر مردم انجام دادن،ولی من نه!
تقریبا همه ی زندگی من خلاصه میشه در کارهایی که بقیه انجام دادن ومن نه.
وبجز اون دستع کارایی که حرص میخورم بابت انجان ندادنشون(مثل موفق شدن توی نوشتن-_-) بابت بقیه ش خیلی راضیم وخیلیم حال میکنم باهاش.
که سوار موج نمیشم وکلا فارغ از دو دنیا ومردمش..😅
-اگر در زمان ومکان دیگه ای بودم؟
یکم این سوال سخته. اتفاقا تازگیا که با ویلی ونکا حرف میزدیم داشتم بهش میگفتم بعضی آدما انگار توی هر زمان،مکان،بُعد یا جهان دیگه ای که به دنیا میومدن،خودشون بودن ویه شخصیت خاص ومتفاوت داشتن.
نه که بخوام اینو درمورد خودم بگم😂اما..خود منم بنظرم اگر تو هر موقعیت زمانی ومکانی دیگه ای میبودم،یه انعکاسی از چوی زینب دمدمی بودم. همینی که الان هست.
ولی باتوجه به موقعیت،میتونست خیلی از پتانسیل های درونم جوونه بزنه وبیرون بیاد(چیزایی که شاید توی این بُعد هیچ وقت از وجودشون باخبر نشم!) یا برعکسش. خیلی از اونا نتونن رشد کنن وسرکوب بشن و..
میتونستم یه بدبختی به دنیا بیام مثل دونگمه(وچون خون مادر وپسر از یک جنسه منم دقیقا مثل همون رفتار میکردم)یا اصلا دخترِ یه ملکه میشدم،شایدم یه جنگجو بدنیا میومدم(خب من از تصور این یکی خیلی خوشم میاد*-*) یا..نمیدونم هرچی که میتونید بگید.
اما چیزی که هیچ تغییری نمیکرد،اون علاقه م به نویسندگی بود وروحی که افسار منو در دست داره..
وهمه ی اون جاها هم کسایی بودن که بگن،این دختره،چقدر عجیبه،وچرا انقدر غیر قابل درکه؟؟
-نظرم درباره جریانات سیاسی داغ امروزی.
فقط میتونم بگم حالم از همه شون بهم میخوره"---"
به هیچ وجه اعصابشونو ندارم. حالا بقیه هرچقدر دلشون میخواد میتونن خودشونو با این چیزا خفه کنن.تا بمیرن://////////
وقتی خسته م چیکار میکنم؟
خسته از نظر..؟روحی یا جسمی؟
وقتی از نظر روحی خسته م،تقریبا هیچی بجز معجزه وتکون خوردن اجرام وستاره ها کمکم نمیکنه. اون جور مواقع باید هرکی هست ونیست ازم فاصله بگیره. به قول فاطمه.h،باهاتون بد رفتار میکنم وخودمم عذاب وجدان میگیرم. اما انگار دست خودم نیست. انگار یه عروسک خیمه شب بازیم که نخ هام دست کس دیگه ایه وبه اراده ی اون تکون میخورم و عکس العمل نشون میدم. اون موقع ها فقط چیزی که بهش نیاز دارم اینه که برای مدتی..برم از این دنیا. بخوابم..خوابی که یکم متفاوت باشه(واقعا خواب؛فلسفه ش فراتر از رفع خستگی جسمیه برای ما. من عقیده دارم اگه خواب نبود وما آدما نمیتونستیم برای ساعتهایی از این دنیا بریم،دیوونه میشدیم. دیوونهههه!) آره. یه خوابی که تقریبا شبیه مرگ باشه. مرگی که بشه ازش برگشت. چون هنوز تو این دنیا کار دارم.
شاید فقط حرف زدن با یه دوست بتونه کمی حالمو بهتر کنه اونجور مواقع.
اما وقتی جسمی خسته م..میخوابم خب "-" به همین راحتی!
وقتی جسمم خسته ست مغزم کار نمیکنه وخلاقیت نداشته م ته میکشه. پس فقط خوابه که درستم میکنه.
-میدونم که دارم چیکار میکنم؟
این چه سوالاییه خداوکیلی؟
خب یجورایی،نه میتونم جواب این سوالو با آره بدم،نه با نه.
-چهار ویژگی عجیبم!
خب من که،ویژگی عجیب ازم سر ریز میکنه. کدومو بگم یعنی؟
+
درونم میلیون ها شخصیت زندگی میکنن. ولی اون اصلِ کاریه،خود واقعیم رو همیشه گم میکنم. در واقع بهتره بگم،فقط یه زمان های خاص پیداش میکنم. کاش میشد به همه ی کسایی که باخودشون،یکی شدن بگم،قدر خودتونو بدونید که خوشبختید.!
+
به جای خون توی رگهای من آفتاب جاریه. من ازخونواده ی گل های آفتابگردونم.با آفتاب زنده م. آفتاب بهم انرژی میده. آه بله این درسته که عاشق هوای ابری،روزای بارونی یا شبم(البته خود همین شب خیلی بستگی داره که چطور شبی باشه. توی شب برخلاف روز سخت پسندم😂)اما دوری از آفتاب منو پژمرده میکنه.
آفتاب،روزهای آفتابی سرشوقم میارن. حتی قبلا توی یکی از نوشته هام نوشته بودم،روزی که قرار باشه این دنیا رو ترک کنم اولین چیزی که دلم براش تنگ میشه آفتابِ تازه ایه که خودشو از شیشه ی پنجره ها بالا کشیده وخونه رو غرق خودش کرده وبه من لبخند میزنه.
+
عاممم..من همیشه از بعضی چیزهای غمگین ودرد دار خوشم میومده. حتی گاهی به مثبت ها هم ترجیحشون میدادم. انگار اونا عمیق ترن. برای من فرقی نمیکنه شاد باشه یا غمناک،تلخ باشه یا شیرین. تا زمانی که زیبایی باشه،من بهش عشق میورزم. خاصیتِ زیبایی ها اینه که بهت آسیب بزنن. ولی تو فقط باید بهشون عشق بورزی.
من..از تنهایی،دلتنگی،اشک یا حتی گاهی نفرت خیلی خوشم میاد. وقتی بقیه به دلایل بی اهمیت،به کسی نفرت میورزن،یه عشقِ مخصوص تو وجود من ریشه میزنه.اون عشق خیلی خاصه..! وبنظرم خیلیم پاک. عشق به همه ی کسایی که بی دلیل مورد نفرت واقع میشن.همه ی کسایی که درک نمیشن.
همیشه معتقد بودم غم خیلی خیلی احساس زیباییه. به قول غزل،غمی که میتونی تحملش کنی^^
بنظرم اگر این قبیل چیزها وجود نداشتن ما هیچ وقت اونطور که شایسته شونه قدر زیبایی ها رو نمیدونستیم. اگر نفرت نبود قدر عشقو،اگر تنهایی نبود قدرِ کسی که خالصانه دوستمون داره وحتی خودمون رو،اگر بغض نبود قدر لبخند رو،
من عاشق تاریکی ایم که باعث میشه دستها درون هم قفل بشه.
عاشق لحظات بحرانی ایم که باعث میشه تمام دعواها وناراحتی های بچگانه جوری فراموش بشن که انگار هیچ وقت وجود نداشتن،وپرتوی کور کننده ی عشق هر چیز دیگه رو عقب بزنه.
واین چیزیه که توی دنیای هنر خیلی پر اهمیته. فکر میکنم تمام هنرمندا اینو درک کنن.
مهم نیست توی چه زمینه یی باشه. خلاصه ی هنر اینه؛
هرچی دردت بیشتر باشه،کارات بهتره:)))))
~خلاصه دیگه از آدمای مازوخیسم ایراد نگیرید~
***
+دیشب آسمون تا صبح رعد میزد. خسته هم نمیشد انگار. ..چند وقت پیش نوشته بودم حال من حال دختریه که دلتنگ بارونه،اما وسط یه بعد از ظهرِ تابستونیِ داغ وخشک گیر افتاده.
اما دیشب،هوا پر بود از بوی خاک خیس وخنکای معطرِ بارون وصدای دیلینگ دیلینگ قطره ها روی سقف وجیغ آسمون وابرها..
دقیقا همون احساسیه که من دوستش دارم. هرچقدر آسمون آشفته تر وبی قرار تر باشه، و وحشیانه تر جیغ بکشه،من بیشتر عاشقش میشم.
+اوه راستی،سوال اول بالاخره پاسخ داده شد. ^-^ رفتم از افرا کمک گرفتم برای نوشتنش😄هیهی!
~~~
+راستی صحبت از غزل شد..! یه قسمت از صفحه چت من وغزل..نمیدونم چرا دلم خواست اینو اینجا بذارم ولی..اون میگه من شبیه سارا استنلی امممم:))) آخه چی بگم من؟ *کلاه از سر برداشتن*
بهتر نیست بگین شبیه لوسی ام کلا؟(اگر نمیخواید درجوونی بمیرید پناه بگیرید تا سقف روی سرتون فرود نیاد) آخه افرا که شبیه امیلی ولسلیه؛خودمم شبیه سارا وآنی شرلی..!
اصلا این دختر..>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
وبله..همونطور که میبینید بالاخره غزل ساما میخوان مستر سان شاینو شروع کنن *صدای شیپور*