یکی از چیزایی که برام سواله اینه که،زندگی واقعی کره ایا،مثل سریال های اسلایس او لایفشون،قشنگ،با آدمهای دوست داشتنی وفهمیده،ودوستانه وصمیمانه هست یا نه.
بنظرم نیست. و این به شدت غم انگیزه. تصور اینکه پلی لیست بیمارستانیا یا چمیدونم،بقیه،جزو افسانه هان.
اما بهرحال،حال خوب کنن. بسیار. کیدراما های اسلایس او لایف عشق منن=))) همیشه برای پاکیزه شدن ذهنم،فراموش کردن استرسا ودرگیریا ومشکلات وبدبختیام،یکی از انتخابام شیرجه زدن توی دنیای کیدراما بود.
دنیایی لطیف وپر از خلاقیت وجزئیات زیبا.
جدا جدا اگه داستان پردازیاشون درست وخوب باشه بقیه ش دیگه حله واقعا. واقعا. حتی شخصیت پردازیاشونم خیلی میپسندم.
عام،دوتا سریال دیدم این چند وقت. و واقعا هم بهم خوش گذشت. یکی غم های ما بود ودومی سلول های یومی. غم های ما یه سریال به شدت واقع گرا وساده بود. و واقعا به دلم نشست. سلول های یومی هم خیلی کیوت وجالب بود. بذارین اول از سلول های یومی شروع کنیم.
اگر غم های ما یه جذابیت خاکستری و واقعی داشت،سلول های یومی منو فرو میبرد توی یه دنیای کیوت که بوی آدامس بادکنکی صورتی میداد ودریاچه های شیرتوت فرنگی داشت که میشد روشون بالا پایین بپری. اگر زودتر میفهمیدم یه سریال با ترکیب ژانر های اسلایس او لایف،فانتزی وروانشناختی وجود داره حتما زودتر از اینا میدیدمش❤ خیلی جالب بود وخیلی ازش خوشم اومد. اگر انیمیشن درون وبیرون رو دیده باشید،این سریال تقریبا موضوعش همونه،فقط گسترده تر وعمیق تر بهش پرداخته. خلاقیت توی سریال موج میزد ومنو سر ذوق میاورد،ترکیب انیمشین وفیلم(که انیمیشن هم کیفیت بسیار خوبی داشت^^) وتحلیل رفتار های آدمها. این سریال کمک میکنه بهتر آدما رو بشناسیم. ودیدن اینکه چه فعل وانفعالاتی پشت هر حرکت آدم رخ میده،تا اون فقط،یه قدم کوتاه برداره. واقعا خیلی تمیز وخوب کار شده بود. لازمه باز هم به خلاقیت کار اشاره کنم؟؟
نکته ی مهم دیگه شخصیت اصلی سریال بود که خیلی شبیه خودم بود وخیلی باهاش همزات پنداری میکردم. یومی. نمیدونم دقیقا شباهت من ویومی از کجا شروع میشه. شاید بارز ترین مثالش این باشه که نمیدونی دقیقا احساست بهش چیه. یه لحظه میخوای سرشو بکنی ویه لحظه دیگه چنان بهش افتخار میکنی که خودتو روی آسمون دهم میبینی •-• رفتارهاش توی موقعیت های خاص که عجیب خودمو جلوی چشمام میاورد،وکیوتی کیم گو اون هم برام باور پذیر تر وقابل پذیرش ترش کرده بود😂(من هرکسیو به راحتی به خودم ربط نمیدمXD) اما با اینحال باز هم نمیتونم به یومی بگم همزاد. چون هنوزم خیلی تفاوت ها داریم. وخوشبختانه، من شخصیت خودم رو بیشتر میپسندم.
میشه گفت اولین INFP ایه که انقدر شبیهمه وبابتش خوشحالم ^~^ (همزادای من معمولا ENFP هستن. جودی ابوت وهی سونگ.البته تازگیا دارم همتایپ هایی پیدا می کنم که خیلی شبیهمن وعاشقشونم^^) 
لیست بعضی شباهت های من با کیم یومی:
_برای بعضیا عجیب بنظر میرسیم. افکارمونو نمیشه خوند. 
_اورثنیک میکنیم ویه کار که میخوایم بکنیم به هزار جهت فکر میکنیم"-"
_سوتی میدیم مخصوصا موقع حرف زدن با کراش. وکلا گند میزنیم:|||
_نویسنده بودن.
_مدل مو.
_اعتماد به نفس پایین. نویسنده ست ولی وقتی میفهمه بابی نوشته هاشو میخونه میگه نخوووونش!! نخونش!!😅
_رویا پردازی.
_قوانین سفت وسخت خودمونو داشتن.
_جدی ومحتاط دیده شدن(در ظاهر)
لامصب حتی علامتایی که تو چت کردن استفاده میکردم شبیه من بود. مثلا ^^ و-_-
وشباهتهای دیگه که خیلی جزئی وریز هستن.
نظر خودمو بخوام بگم،یومی برای من کاملا حد وسط بود. نه از خط خیلی دوست داشتن بالا میزد،نه اونقدر به اون سمت مایل بود که بخوام تو دسته ی کارکترایی که نسبت بهشون بی تفاوت وبی حسم قرارش بدم. دوست داشتنی بود. بعضیا میگفتن اصلاااا درکش نمی‌کردن،که خب من خودم با این که یه جاهایی انقدر حرصم میداد که دلم میخواست برم گیساشو بکنم،یا یه وقتایی کاملا باهاش مخالف بودم،اما هیچ وقت نشد اونقدر برام غیرقابل درک،عجیب ودور از ذهن باشه. حتی یه وقتایی که از رفتارش بدم میومد،فکر که میکردم میدیدم خودمم واقعا همینطورم(مثلا جایی که انقدر تو سرش کنترل زی رو فحش میداد ولی تو واقعیت هیچی بهش نمیگفت.)و میشه گفت یومی خیلی بهم کمک کرد خودمو بهتر بشناسم. فکرمو درگیر کرد که خودم تو این موقعیت بودم چیکار میکردم و70 درصد موارد هم به این نتیجه میرسیدم عکس العمل خود یومی رو نشون میدادم. خیلی بهم کمک کرد بدونم کدوم رفتارهام عواقب وحشتناکی دارن وسعی کنم ریشه شونو بخشکونم!!
داستان کلی سریال،درمورد روابطه. وبایدگفت سریال اگرچه نه چندان قوی،اما از نظر واقع گرا بودنش قابل تحسینه. اینجا خبری از اون عشق های بانخ سرنوشت بهم گره خورده وتو آسمون ها عقد بسته شده نیست. اگرچه شخصیت ها اونقدر پر اشتباه بودن که اعصابمو خورد میکردن وبنظر من اگر آدما به اون بلوغ رسیده باشن(مثل پلی لیست بیمارستانیا) با وجود همه ی مشکلات،رابطه شونو نگه میدارن. بلدن مشکلاتشونو چطوری حل کنن واحساساتشون ثبات بیشتری داره. اما به هرحال،آدما اشتباه میکنن. وما تو این سریال با یه مشت جوون نابالغ سر وکارداشتیم😅
اما شخصیت ها با وجود اشتباهات بی شمارشون واقعا دوست داشتنین. سه تا شخصیت اصلی داریم. یومی،وونگ و بابی.
درمورد یومی،دختریه که بیش از اندازه احساساتیه،شدیدا مودیه و زود براساس هیجاناتش تصمیم میگیره وخلاصه به اون بلوغ کافی نرسیده واقعا واز این نظر خیلی رو مخم بود. واینکه به شدت دنبال عشق بود. راستش دلیل درست حسابیم برای این ویژگیش پیدا نکردم. درسته یه بار بهش خیانت شده بود ولی..توی خونواده ایم نبود که بهش کم توجهی بشه وخلاصه از نظر عاطفی کمبود داشته باشه. این که همش عشقو التماس میکرد برام دلزده کننده بود. میگفتن یومی دختر مستقلیه ولی بنظرم اگر مستقل بود،میتونست راحتتر با تنهاییش کنار بیاد وانقدر به هر طریقی دنبال یه رابطه ی نباشه. ولی خب ویژگی های مثبتی هم داشت،کیوت بود ودوستش داشتم.
وونگ،وونگ پسر خیلی خوبی بود دوستش داشتم اما به قول خودش واقعا بچه بود.😂اون غرور آزار دهنده ش،بی توجهی هاش، و واقعا جوری که بخاطر چیزهای به اون کوچیکی وجزئی جدا شدن،بدجوری تو ذوقم زد!! یعنی واقعا این شکلی بودم ://// این که یومی تو رابطه حرف نمی‌زد یکی از مشکلات بزرگش بود. مخصوصا اینکه شخصیتش جوری بود که همش دچار سو تفاهم میشد. همونطور که دیدیم انقدر ناراحتی هاش رو تو دل نگه داشت که یهو همشون ترکیدن وریختن بیرون!! حقیقتا وونگ هم حرف نمیزد.
واما بابی،این پسر واقعا فوق العاده بود! اما اون هم پر از اشتباه. یکی از اشتباهاتش این بود که برای روابطش حد ومرز قائل نبود. نیت بدی نداشت. من شخصا معتقدم بابی هیچ وقت،هیچ نیت بدی نداشت. اما رفتارهای اشتباهی داشت. زیادی نزدیک میشد به آدما،یا اجازه میداد بهش نزدیک بشن. بقیه میگفتن اون وقتی که یومی با وونگ تو رابطه بود بابی بهش چشم داشت اما من واقعا قبول ندارم ودلیلم؟ اینکه اگر اون واقعا منظور ونیت بدی داشت،هیچ وقت انقدر خر نبود که جلوی وونگ اینکارو بکنه نه؟ کت دادنش به یومی،صرفا یه حرکت دوستانه بود. بی هیچ قصد ومنظوری. بقیه ی کارهاش هم.
ونکته ای که من لازم میبینم بگم اینه که،یومی هم این وسط واقعا اشتباه کرد. اون قبل از اینکه با بابی وارد رابطه بشه،رفتارشو دیده بود. اگر مشکلی با این رفتار داشت باید همون اول بهش میگفت ومیدونم بابیم آدمی نبود که بخواد بیخودی لجبازی کنه. اگر یومی میگفت من به این رفتار حساسیت دارم،بابی کنارش میذاشت ولی یومی هیچ وقت چیزی نگفت.‌ 
من خودم مخالفِ این نیستم که یه دخترو یه پسر میتونن صرفا دوست باشن اما حقیقت رو هم نمیشه هیچ جوری پوشوند واین قضیه اجتناب ناپذیره. وقتی دوتا جنس مخالف خیلی بهم نزدیک بشن ناخودآگاه علاقه ایجاد میشه. هرچقدرم میخوای بگو مثل خواهرمه یا هرچی. نمیگم همه ی روابط مطلقا این جوری میشه ولی توکه نمیتونی تضمین کنی که این رابطه قرار نیست هرگز،به اون جاها کشیده بشه. بازم فکر می‌کنم آدما اگه بالغ باشن همه چی راحت تر میشه. مثل پلی لیست بیمارستانیا😁😁
مشکل بعدیِ بابی این بود که خیلی مردد بود واین حرصمو در میوورد رسما. این که حرف نمیزد وسرِ قضیه ی بیمارستان مثلا چقدررررر من عصبانی شدم. اینا توی رابطه بودن ولی همش پنهان کاری می‌کردن. حرف دلشونو نمی‌زدن واین واقعا بد بود.
خودم واقعا دوست داشتم رابطه ی یومی وبابی به سر انجام برسه. بابی اگر یه فکری برای این مشکلات شخصیتیش میکرد وحلشون میکرد واقعا مرد بی نظیری میشد.
بنظرمن بابی از وونگ عاشق تر بود،وخیلی به رشد یومی کمک کرد. من با کار آخرِ یومی موافق بودم‌. خودمم بودم با کسی که عاشقش نیستم هیچ وقت ازدواج نمیکردم اما مشکلم اینجاست که لعنتی چرا بابی نه؟ چرا نباید عاشق بابی بود؟ آخه تو از یه مرد چی بیشتر میخوای؟ درسته که اون چنان ثروتمند نبود،اما شخصیتش عالی بود. حامی بود. بادرک وبا ملاحظه بود. سرتق وخودخواه نبود حتی اگه اشتباه میکرد همیشه آماده ی پذیرش اشتباهش بود. مودب ومتشخص بود. حتی از نظر قیافه هم حرف نداشت آخه😅من شخصا عاشق چشماش بودم. خیلی گرد وبانمک بودن. ^^ خیلی کیوت بود این پسر. سلول هاشم همینطور. آرامشش هم همینطور(منو خیلی یاد آقای کتاب فروش خودم مینداخت)


نمیدونم. ایده آل هرکس فرق میکنه اما مردایی شبیه بابی ایده آل منن. مردای مسئولیت پذیر،حمایت کننده،فهمیده،روشن فکر وبا شخصیت. 
بابی مدام،این جمله رو به یادم میاورد:
" تو نمیتونی از روی حرفهای یک فرد تشخیص بدی که اون یک انسان خوبه، حتی از روی ظاهر هم نمیشه اینو فهمید. اما می تونی از فضایی که در حضور اون به وجود میاد، اون رو بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کنه که با روحش سازگاری نداشته باشه "
‌نوربرت‌لش‌لایتنر

واون حس خوب وخنکی که بابی به من میداد>>>>>>>>>>


بین سلول های یومی من به شدت عاشق سلول منطق بودم. بعدشم سلول کارآگاه. شخصیت پردازیِ سلول منطق خیلی جالب بود. برخلاف انتظار کلیشه ای که ازش داریم،اون نه تنها خشک وسنگدل وربات طور نبود بلکه از همه ی سلول های یومی (حتی سلول عشق) مهربون تر وبا ملاحظه تر بود وحواسش به همه بود.حتی توقع خاصیم از کسی نداشت.از سلول احساس هم بیشتر همدلی کردن بلد بود!! شخصیت خیلی دوست داشتنی وجالبی داشت این سلول. برعکسش سلول احساس،که هیچ مهربون نبود. فقط به فکر خودش بود،وتصمیم هاش فقط از روی هیجان بودن واز سرعت نور هم زودتر تغییر فاز میداد :||| همه ی احساسات این طور نیستن قطعا!! احساسات چیزهای خیلی فوق العاده این اما مشخص بود احساسات یومی نابالغن وروشون کنترل نداره. اما خب چیزی که من خیلی دوست داشتم این بود که خیلی قشنگ نشون دادن،منطق لزوما به معنی نامهربون بودن وبی احساس بودن نیست،احساس هم لزومااا به معنی مهربون وشیرین بودن نیست. جالبه نه تنها سلول منطق یومی(که مثلا سلول منطق یه infp عه😁) سلول منطق وونگ هم،حتی با اینکه یکمی خل وگیج ومنگ میزد،وخب به اندازه ی سلول منطق یومی مهربون نبود،اما اون هم هیچ وقت شبیه اون تعریف کلیشه ای منطق نبود.
آخه قدرش هم نمیدونستن. بدبخت معنی واقعی لشکر تک نفره بود. یه تنه باید با همه ی سلول ها وتصمیمای احمقانه شون مقابله میکرد،جلوی گند زدنشونو میگرفت یا بعدا گندکاریاشونو جمع میکرد،آخر سرم هیچکس قدردانش نبود:/// خداروشکر تو دنیای من سلول منطق انقدر بدبخت نیست :||||
 منطق وونگ رو هم خیلی دوست داشتم. ^^ بانمک بود واقعا. فقط نمیدونم چرا توی وونگ اصلا سلول احساس وجود نداشت وعجبببب سلول شهوتی داشت لامصب -__- بابی بیچاره اونوقت حتی سلول شهوتم نداشت😅 یعنی همه ی این بشر عشق بود؟؟ یعنی حتی توی بوسه ها واینجور کاراشم فقط عشق خالصِ بدون شهوت موج میزد؟ میدونم حقیقت نداره اما اینجوری نگاه کردن بهش خیلی جذابه:))))
(وعام بنظر من چیزی که مقابل منطقه میتونه شهوت باشه نه احساس)
سلول نویسنده هم اوایلش خیلی کیوت بود اما وقتی پادشاه شد عجب نظام دیکتاتوری ایجاد کرد😂
خلاصه که سریال خیلی خیلی جالب ودوست داشتنی وبانمک بود. وحتی آموزنده. پس پیشنهاد می‌کنم اگه از این سبک خوشتون میاد حتما حتما امتحانش کنید.

برای غم های ما برید ادامه ی مطلب

حالا که کارمون با سلول های یومی تموم شد..واما بریم سراغ غم های ما.
این سریال،ساده ترین سریالی بود که به عمرم دیده م.
وقتی می‌گم ساده یعنی حتی تعریفی که قراره ازش بکنم هم ساده ست. مثل تعاریفم از جگرگوشه های قلبم(مستر سانشاین،وقتی هوا خوبه و..)پر حرارت وپر آب وتاب نیست اما سادگی هیچ وقت دلیل بر بی ارزش بودن یا نازیبایی چیزی نیست. هرگز. موج موج زیبایی توی سادگی ها نشسته.
وکارکتر هاش که دونه به دونه،با نظم وترتیب،اومدن ویه گوشه از قلبم نشستن:))) وغیر از خودشون،بازیگر های دلبری هم نقششون رو بازی میکردن که این عملیات قلب ربایی چندین برابر بی نقص تر وتمیز تر میشد~
نباید از این سریال،هیچ توقعی داشته باشید. هیچی. دیالوگ های خاص وپراحساس که رد وبدل شه یا اتفاقاتی که غیر از دنیای واقعی میشه دیدشون. شما فقط باید بتونید از دیدن زندگی روزمره با غم ها وسختیهاش لذت ببرید وجزئیات رو شکار کنید.
سریال،به معنی واقعی کلمه(خودم متوجهم دومین باریه که دارم از این عبارت استفاده میکنم. ولی قبول کنید که نیازه بهش) فاقد شخصیت اصلیه. همه ی آدمهای این جزیره داستان خودشونو دارن.همه!
وسریال همچنین شخصیت فرعی بخصوصی هم نداره. شایدم بشه اینجور گفت که تمام آدمهایی که تو این سریال رؤیت میشن،شخصیت های اصلی سریالن. یعنی دقیقا، نمونه ی زنده و قابل لمسِ اون کلیشه ی بسیار زیبا=همه ی آدما شخصیت اصلی داستان خودشونن.!
آخرین کسی که تصورشو میکردم بشه شخصیت مورد علاقم،کارکتر کیم ووبین بود. نمیدونم. خب آخه حس خاصی به کیم ووبین ندارم،مخصوصا بیشتر تو نقشای ترسناک دیدمش. به قیافه شم میاد😂نمیاد؟ یه حالتِ قلدر مآبانه داره. حتی تو وارثان که واقعا عاشق مظلومی بود(دروغ هم نگم طرفدار اون بودم دراصل) اما وحشتناک بود خب؟ آخرین چیزی که فکر میکردم همچین بچه مثبتِ ملایم وسافتی بود ازش.
ولی از همون لحظه ی اول با اون لبخند دل نشینش که انگار جز جدا نشدنی از چهره ش بود،نشست به دلم!! چقدر شخصیت محکم وستودنی ای داشت. مرد بود مرد! وای من عاشق پسرای خوبم. پسرای خوب منو غرق هیجان میکننننننننن❤❤❤ لبخندش،لبخند درخشانش بلند بلند حرف میزد،واقعا حرف میزد. میشنیدم که بهم میگفت؛نمیتونی در مقابل من مقاومت کنی.
کاپیتان شاید سالم ترین شخصیت وستاره ی درخشان داستان بود. کاپیتان کسی بود که بدون لاف زدن همه رو صادقانه درک میکرد ودونگ سوکِ بدعنق وخسته مون،تنها وتنها به اون لبخند میزد وکنارش راحت بود وموقع بدحالیاش مشکلی بابودن کاپیتان کنارش نداشت.کاپیتان که حضور در سکوتش به اندازه ی هزاران حرف تسکین دهنده،آرامش بخش بود. شخصیتش برای من به شدت تحسین برانگیز بود وآرزو میکنم بتونم شبیهش باشم. محکم.صادق. واقعی. وحتی مورد تحسینِ همه.(هیچ رقمه نمی‌تونم این آخری رو به دست بیارم😂)به یونگ اوک می‌گفت من با اون حرومزاده ها فرق دارم ونیازی نبود که ثابتش کنه. کل وجودش فرق داشت. تازه بچه هم دوست داشتTT (اونجا که نوه ی اون مامان بزرگه اومده بود،کاپیتان به یونگ اوک:یونگ اوک من بچمو میخوام. یونگ اوک:چی زر زدین الان؟ کاپیتان:پس یعنی برم از یه زن دیگه درخواستش کنم؟😂)
ولی یه نفرو حتی از اونم بیشتر دوست داشتم. یه نفر رو از پسرِ خوشتیپ،مهربون ومحبوبِ جزیره بیشتر دوست داشتم. فکر میکنید کی میتونه دوست داشتنی تر از اون باشه؟ شخصیت مظلوم وساده،بی ریا وبی حاشیه ی داستان. پدر واقعی وسافت پیچی شده. (با سافتی کادو پیچ شده)
هوشیک. وای این مرد. کی فکرشو میکرد یه روز انقدر عاشق رئیس اورژانس پلی لیست بیمارستان بشم؟ نه واقعا. من اونجا هم خیلی دوستش داشتم وازش خوشم میومد. ولی نه این شکلی. میدونید که احساسات من واقعا انواع واقسام مختلفی دارن. اون آقای دکتر یه آدم اهل حال بود که مطمئنا اگر میدیدمش سعی میکردم باهاش رقابت کنم ویکمیم بگو بخند. ولی این بشر،یه مرد ساده وسافته. زمین تا آسمون متفاوت با اون یکی. نمیتونم تصور کنم اون دکتر خوشتیپ وشیک انقدر مظلوم بشه.
یه صحنه ی گذرا از سریال غم های ما بدجوری تو ذهنم حک شد. براتون تعریفش کنم؟ عاشقش شدم.
جایی که مادر بزرگه به دونگ سوک گفت بیا نوه م رو کول کن. وخنده داره😅دونگ سوکِ ما واین کارا؟؟؟ دونگ سوکم تا دید هوشیک داره رد میشه ماموریتو به اون محول کرد. من یه لحظه فکر کردم الان،هوشیک هم ماموریتو میندازه گردن یکی دیگه واین چرخه ادامه دارد..ولی هوشیک گاری و وسایلش رو به امون خدا رها کرد وبرگشت روبروی بچه زانو زد وباهاش شروع کرد حرف زدن و باکمال میل بغلش کرد و..همون جا اشک توی چشمام حلقه زد چون این بچه از وقتی وارد این جزیره شده بود،همه دوستش داشتن ولی هیچ کس طرز رفتار باهاش روبلد نبود . وهوشیک مثل یه پدر نمونه وارد صحنه شد،کسی که خیلی خوب میدونه با یه دختر کوچولو چطوری باید رفتار کرد. آخه اون یه پدر معرکه س که خودش یه دختر خوشبخت داره.🍃
آدمهای ساده را دوست دارم!
بوی ناب انسان میدهند..:))
احمد شاملو-

شخصیتش بیش از اندازه احساسی بود،مثلا جمله ی "انقدر بدبختی که از دخترت برای پول گرفتن استفاده می‌کنی" باعث شد چندین سالِ طولانی با هیونگش قهر باشه وازش متنفر باشه،ودر مقابل همچین کینه ی طولانی ای رو با یه بهونه ی خیلی ساده تمومش کرد،به هرحال اون یک عدد Fi دام عه. ومعمولا fi دام ها همین شکلین. جایی که مثل بچه هایی که حین بازی دعواشون شده واحساساتشون جریحه دار شده،داشت با گریه میگفت تو به یونگ جوی من گفتی یه هرزه که باهر بی سروپایی خوابیده..باید معذرت خواهی کنی..!
شخصیت فوق العاده ای مثل کاپیتان نداشت ولی جور عجیبی دوست داشتنی بود.
اما دونگ سوک(لی بیونگ هان)عجب کارکتر دلچسبی بود وچقدررررر جذاب بود آخه!! یکی از اون کارکتر های خوراک من. مظلوم های درک نشده! تنها های قضاوت شده! قوی،باحال،وخیلی خفن!! جوری که این بشر پسر خوبی بود باعث میشد از ته دل آرزو کنم پسر آینده ی من یه درصد از اون معرفت وشعوری که این بچه ی تخس به مادرش داشت رو داشته باشه.
چقققققققدر پسر خوبی بود. از اون آدمهایی که هرگز تظاهر نمی‌کنن. هیچ ادعایی روی آدم خوبی بودن ندارن،ولی از خیلیا انسان ترن. شخصیتِ تند وبی اعصاب ویجورایی بی ادبش اوایل باعث تعجبم میشد ولی پشت بندش یه کاری میکرد که متعجب تر میشدم!! یجورایی انگار باخودش در کشمکش بود. یه قلب فوق العاده مهربون داشت که از حس لجبازی وسرکشی اش قوی تر بود(یجورایی منو یاد دونگمه میندازه!) همیشه دلش میخواست یه پسر سرکش وبد باشه،برای مادری که هیچ وقت براش مادری نکرد. اما در نهایت اون خوب بود ونمیشد این حقیقتو تغییر داد.
تند تیزی وبی ادب بودنش هم نه تنها حالت زشت ومنزجر کننده ای نداشت،بلکه یه بخش از جذابیتش محسوب میشد.
مثلا؛خانمه میگه پنج تومن(:/)ندارم تخفیف بده انقدر. 
دونگ سوک با یه حالت خیلی گستاخانه اندازه ی پنج تومن از رو سبزیا بر میدازه میگه اگه نداری خب پس نخر!! 
خانمه هم میگه چقدر تو بی تربیتی من دیگه ازت خرید نمی‌کنم.
دونگ سوک یه بسته از یه چیزی که خودم نمیدونم چی بود در میاره بهش میده میگه حتی اگه اینو بهت بدم؟؟😁😸
حتما اولش باید یه حرکتِ گستاخانه از خودش نشون بده بعد مثل یه پسر خوب جبرانش کنه😂
معتقدم همونقدر که میتونست تلخ باشه،به همون اندازه هم استعداد اینو داشت که خودشو توی قلب بقیه،مخصوصا بزرگترا جاکنه. فقط کافی بود یه تکون کوچیک به خودش بده تا عاشقش بشن. انقدر که تواین کار استعداد داشت. 
ودرمورد مادرش. 
توی دنیای ما این قصه ی غم انگیز خیلی معروفه..آدمهایی که ضربه های غیر قابل جبران به یه نفر می‌زنن،و همه،شخصِ ضربه خورده رو،که هرچی که هست،فقط صادقانه خودشه،حتی اگر آسیب دیده وخسته ست ورفتار بدی داره،قضاوت میکنن ومورد نفرت قرار میدن. اما شخصی که ضربه زده،نقش قربانی مظلوم ماجرارو بازی میکنه،پشت نقابِ ننه من غریبم بازی وشرافت مخفی می‌شه ومحبوب همه میشه و شخص ضربه خورده بخاطر دشمنی ش با اون سرزنش میشه.
کاش ما آدما یاد بگیریم هیچ وقت قضاوت نکنیم. حتی اگر به ظاهر داستان بین دونگ سوک ومادرشو میدونیم،هیچ وقت از تمام احساسات وراز هایی که پشت این ماجراست خبر نداریم.
دونگ سوک،برای همه پسرک کله شق وبی ادبیه که دست از کینه ی بچگانه ش از مادرش بر نمیداره. اما من بهش احترام میذارم به عنوان یه انسان قوی با یه قلب بزرگ وبخشنده. 
آدمایی که از جمله ی درکت میکنم،فقط به زبان اوردنشو یاد گرفتن.
آجوشی سونده فروش گفت:مردایی مثل هیون لایق تحسینن. اون بازنش مثل ملکه ها رفتار میکنه،برای تامین زندگی بچش کار میکنه وحتی میاد اینجا تا به باباش کمک کنه. اون به صدتا مثل تو میآرزه.
و دونگ سوک بیچاره ای که فقط گفت:من که چیزی نگفتم..!
بعد همین دونگ سوک شکسته دل،تنها کسی بود که از هیون پرسید خوشحالی داری پدر میشی؟
دونگ سوک رو عمیقا دوست داشتم. عمیقا درکش میکردم. وعمیقا دلم میخواد اگر روزی بچه دار شدم،بچه ام ذره ای از این وفاداری معرفتی که دونگ سوک به عنوان یه پسر داشت رو داشته باشه.
بخشیدن مادرش نیاز به کلی بزرگواری داشت،ودونگ سوک،نشون داد که همه ش رو داره.
مادری که هیچ وقت براش مادری نکرد وحتی یه جمله ی محبت آمیز بهش نگفت. حتی معذرت خواهی هم نکرد. عجیب ترین مادری بود که به عمرم دیدم. این بچه تشنه ی محبت مادرش بود. تشنه بود!! فقط کافی بود یک کلمه ی خوب بهش بگه ودونگ سوک تا آخرعمرش خوشحال باشه. ولی اون مادر خسیس مرد ویه حرف محبت آمیزم بهش نزد. آخه چه مرگته تو زن؟؟؟؟ یه بار به سون آه می‌گفت،وقتی عشق تورو به پسرت می‌بینم با خودم فکر می‌کنم یعنی ممکنه مامان من هم یه روزی مثل تو بوده باشه؟
ونصیحت های این مرد به اندازه ی صدتا کتاب تاثیر گذار بودن. عاشققققق نصیحت هاش بودم یعنی. از نمونه هاشم:
_اگه پدر ومادرت بگن یونگ اوکو بذار کنار،این کارو می‌کنی؟
+نه!
_خب همین جواب سوالته. یا با حرف مردم خودتو درگیر کن یا یه کله خری مثل من بشو!!😂
به سون آه میگفت:باشه برو خودتو بکش. ولی پسرا شبیه مادراشون میشن. پسر تو هم وقتی بزرگ بشه،با هر مشکلی گریه میکنه،افسردگی میگیره،از زندگی نا امید میشه،یا اینکه مثل من،با جسارت زندگی میکنه!!!
همه ی حرفاش نشون از شخصیت فوق العاده ش داشتن که خیلی برای من تاثیر بر انگیزه. قوی،مستقل،واز درون واقعا انسان.
رابطه ی بین دونگ سوک وکاپیتان رو هم خیلی دوست داشتم. برادرای تنی نبودن،ولی واقعا رابطه شون برادرانه بود(حقیقتا اولش من فکر می‌کردم واقعنی داداشن!) واینکه دونگ سوکی که انقدر سطح تحملش از آدما پایین بود، انقدر با کاپیتان راحت وصمیمی بود،نشون میده شخصیت کاپیتان چقدر بالغ وقابل اعتماد وفوق العاده ست!! 


سون آه هم به شدت دل نشین وآروم بود. خیلی دوستش داشتم.نه تنها خودش،پسر کوچولوی کیوت وبامزه ش همممم^~~~^
شین مین آه رو راستش تا الان نه دیده بودم ونه میشناختم،ولی خیلی ناز ودلنشین بود و واقعا دوستش داشتم.

تایپ کارکترای سریال(تایپ بندی شده توسط خودم):
دونگ سوک:ISTP
کاپیتان:ESFJ
هوشیکم!😿❤:ISFP
این گوان(هیونگ هوشیکم):ESTP
اون هی:ESFJ
می ران:ESFP
سون آه:INFP
هیون:ISFJ
ولی تشخیص تایپ بعضیاشون خیلی سخت بود وبرای اونا نظری ندارم.

اگر دنبال میخکوب شدن وخیره شدنید،این سریال انتخاب مناسبی نیست.اما اگر دلتون میخواد قلبتون با احساسات قوی به تلاطمی شیرین بیفته،ومثل من عاشق شکار جزئیاتین وروحتون باهاشون آرامش میگیره،همچنین اگر از غم وزندگی روزمره و واقع گرایی بدتون نمیاد،پس انتخاب مناسبیه.
+باید بگم خواهر کیوت یونگ اوک،عزیز دل منه. تمام. کاش مال من بود. اون موقع نمیذاشتم هیچ خری اذیتش کنه. هیچ وقت هم بخاطرش خجالت زده نبودم. هر کره خری که دیدن اون براش خنده داره باید خجالت بکشه نه من‌.