منتظرش نباش...قبولش کن که نمیشنویش!

امروز داشتم دوباره سریال یک روز زیبا پیدات میکنم رو میدیدم(وقتی حالم بده هیچی به اندازه این سریال حالمو خوب نمیکنه)
همونطور که میدونید بخش بزرگی از این سریال مربوط به درونگراهاست وبیشتر شخصیت هاهم توش درونگرا هستن. بخاطرهمین ،برای شناختن انواع درونگرا ها ونیاز هاشون ورفتار کردن باهاشون این سریال خیلی میتونه بهتون کمک کنه.
بگذریم.امشب بابای یون سوب به مامانش یه چیزی گفت که برای من خیلی آشنا بود!

«انقدر به خودت سخت نگیر! اون هیچ وقت چیزی رو که تومیخوای نمیگه»

خدای من این چقدر شبیه یکی از شخصیت های منه...که با اینکه همش میگه نه،اما منتظره یه چیزی رو از یه نفر بشنوه...واون یه نفر،با اینکه ته دلش بهش باور داره ولی فکر نکنم هیچ وقت بگتش.
خب چون این شخصیت هام مال چند ماه اخیرن،این دیالوگ شاید قبلا برام ساده بود ولی الان یهو خیلی تازه وبا اهمیت شد چون میتونم توی یه اتفاق مشابهش کاملا ببینمش!
باید عین همین دیالوگو بهش بگم.خودتو خسته نکن.اون هیچ وقت چیزی رو که تومیخوای بشنوی نمیگه!
نمیگه!

البته این مال گذشته هاست...الان یادم اومد‌😂اون دوتا شخصیتم این جریان رو یه مدت پیش داشتن.رابطه ی یه درونگرا ویه برونگرا که همدیگه رو خیلی دوست دارن،ولی کاملا متضاد همن.حالا چطوری میتونن باهم کنار بیان؟
خب معلومه! عشق باعث میشه آدم از خیلی از خواسته های خودش بگذره ...اگر عشقش بالاتره.چالش سختیه ولی خب باید یاد بگیرنش دیگه!😅تومسیر زندگی که قرارنیست همه چی آسون بدست بیاد.
هرچند که بیشتر ازخود گذشتگی ها وکنار اومدن ها مال اون برونگرا هه بود بچمTTبخاطر اینکه عشقش هم قوی تر بود.در واقع قدرت عشق اون باعث شد اون یکی هم عاشقش بشه.


چقدر خوبه که یه برونگرا داشته باشی که فکر نکنه تومریضی و مشکل داری وبخواد درمانت کنه یا دلش بخواد توحتما شبیهش بشی بلکه بخاطر توبره درمورد درونگرایی بیشتر تحقیق کنه،سعی کنه شناختشو نسبت به تو افزایش بده،اینکه تو به زمان نیاز داری،که وقتی به چیزی فکر میکنی حتما همون لحظه بهش اعتراف نمیکنی.که باید صبر کنه تاکم کم بهش بگی،که بعضی وقتا میخوای تنها باشی،وهزاران که ی دیگه!


+به آبجیم درمورد مستر سان شاین گفته بودم که،همه شون از اسلحه استفاده میکنن،اما سلاح هی سونگ قلمه.یعنی چهارنفر با چها نوع اسلحه ی متفاوت،یک نفر با قلم.که برابر با اون چهارتا اسلحه ست.
حالا داشتیم باهم مستر سان شاین میدیدیم رسیدیم به بخشی که هی سونگ داشت بایه تیکه باچوب با افراد دونگمه می جنگید.آبجیم میگه:داره با قلم میجنگه؟
یعنی من جررررخوردممممممم-____-😂😂😂😂😂😂

پ.ن:این روزا واقعا دلم میخواد داد بزنم چرا من نه؟TTباتمام وجودم!ولی بیخیال بیخیال.سرم بایه داستان خفنِ جذابِ دارای عناصر مختلف والبته بسیاااااار جگرخون کن(یک بخشش البته)شلوغه وبخاطر همین وقت ندارم به این چیزا فکر کنم!!!

  • ۶
  • نظرات [ ۶ ]
    • چوی زینب دمدمی

    فان با مستر سان شاین😂*

    وقتی به شخصیت های مستر سان شاین فحش میدی😂*

     

     

     

     

    یوجین:

    _فحش*فحش*فحش*

    +اول با همون آرامش همیشگیش برای مدتی باتعجب بهت خیره میشه.چند بار کیوت پلک میزنه:چیزی شده؟

     

     


    دونگمه:
    _فحش*فحش*فحش*

    +پوزخند فوق العاده تلخی میزنه:هی نائوری(ببین،حتی به توهم میگه نائوری!)دوست داری به هفتاد روش سامورایی قیمه قیمه ت کنم؟؟؟

    پ.ن:خدایی به هرکدومشون فحش بدین مهم نیست ...ولی چطوری می تونید به این کیوت فحش بدید؟*--*TT

     

     


    هی سونگ:
    _فحش*فحش*فحش*

    +یک ثانیه همون طور میمونه.بلافاصله لبخندی به پهنای صورتش میزنه:اشکالی نداره!این نگاهو زیاد دیدم.بابام درحقت ظلم کرده یا پدر بزرگم؟

     

     


    اشین:
    _فحش*فحش*فحش*

    +هااااااه؟[باجذبه میشه وباصدای محکمش صحبت میکنه]:فرومایه!تومیدونی من کی ام؟ 

     


    هی نا:
    _فحش*فحش*فحش*

    +سیگارشو از رولبش بر میداره.ازگوشه ی چشمش بهت نگاه میکنه وازهمون آه های مخصوصش میکشه.بعد لبخندجذابی میزنه:
    چی شده قربان؟اگه از خدمات هتل ناراضی این یا....هرمشکلی که دارین آرامش خودتونو حفظ کنیدوبا آرامش بهم بگین.
    چشمک!^__-

     

     

    پ.ن:نویسنده ها!برای از دست ندادن یکی از بی نظیر ترین داستان پردازی و شخصیت پردازی های دنیا،دیدن این سریالو از خودتون دریغ نکنید!❤

  • ۸
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • چوی زینب دمدمی

    چالش سوفیا=))

    این چالش خیلی خیلی خیلی...سوکیوت والبته سخت بودش*--*ولی دلم میخواست جوابای چوی زینب دمدمی روبدونم!
    خیلی نیاز داشت روشون فکر کنم.ولی دوست داشتنی بودن!❤
    بالاخره منم توش شرکت کردم^-^

    1. دوست داری چه چیز دنیای مجازی واقعی بشه؟
    اصلا نمیدونم باید چه جوابی بدم!
    (مسئله یی که درخودم میگم آزار دهنده ست دقیقا همین بودXD)

     2. کدوم شخصیت تو فیلم ها یا برنامه کودکاست که اداشو در میاری یا صداشو تقلید میکنی؟ 
    زیادن اینا.توتقلید صدا خوبم البته فقط از نظر خودمXDولی خب صدای اونایی که گنگشون بالاست رو نمیتونم تقلید کنم!
    *وی خودش را تیکه تیکه کرده است ونتوانسته ذره ای شباهت به صدای وایولت اورگاردن درخودش به وجود بیاورد وکلا شکست عشقی خورده است از این مسئله:///*
    اصلا مگه میشه صدای ویس اکترهای ژاپنی رو تقلیدکرد؟
    *اونایی که وایولت رونمیشناسن...همون صدای میکاسا رومیگمTTولی این صدافقط به وایولت من میاد وبس!

    3. چه ساعت یا ساعت هایی توی طول روز حس بهتری بهت میده؟
    لحظه ی طلوع آفتاب....اون زمان دوست دارم همه ی دنیاروبغل کنم*--*
    و در درجه ی بعدی شب.پرستاره وباشکوه.


     4. تا حالا پیش اومده توی حال خودت باشی و یه کاری کنی بعد یکی ببینه و خجالت بکشی؟ ( تعریف کن ) 
    آره آره آره.هزار وپونصد باااااار.اه خدای من.
    نخیر.میشه تعریف نکنم؟؟

    5. وقتی بچه بودی اغلبا کجاها بازی می کردی و چجوری؟بازی هایی که تو بچگی می کردی رو تعریف کن. 
    بچگیممممم...باورتون میشه یادم نمیاد؟•--•خیلی وقته بع بچگیم فکر نکردم!
    اون اوایلش که اصفهان بودیم که هیچی.همش توخونه بودم تواتاق خودم تنهایی‌.
    بعدش که برگشتیم شهرخودمون...اممم بیشتر با پسرخاله م بازی میکردم.آره اون موقع ها خیلی صمیمی بودیم.بازی های اختراعی از خودمون درمیووردیم بدجوری هم احمقانه وخنده دار بودن.چه کنیم خب بچه بودیم دیگه.
    من میخوام اون موقع ها روTTباورتون میشه حتی یک درصد هم تغییر نکردم؟

    6. آسمون توی ذهنت چه شکلیه؟ 
    انواع مختلفی داره:)
    یه آسمونی بارونی...ازهمون بارون بهاری ها هستا که از پشت شیشه ی خونه ی مامان بزرگم توی اصفهان دارم نگاهشون میکنم...آخ آخ!
    یه آسمون صاف وپهن وآبی بعد از ظهری...با چند تا ابر یکدست...باشکوه وآروم*-*
    ویه آسمون پر ستاره،وجادویی وخیال انگیز!!!نیلی رنگ!

    7. سه تا وسیله یا چیز ( شیء) که دوست داری داشته باشی؟
    خب....کتاب فروشی شب خوب وآقای کتاب فروش رو=)))دوست دارم برم باهاش حرف بزنم❤
    یه کیوت کوچولو(تورو خدا...میخوام!منظورم بچه نیست.یکی از همین کیوت کوچولو ها که چشمای درشت دارن،که جون هم داشته باشه)
    نمیدونم چرا الان چیزی یادم نمیاد.یعنی من هیچی واقعا نمیخوام؟انقدر قانع تاحالادیده بودید؟انقدر راضی؟انقدر خوشبخت؟•---•
    اومممم استعداد نویسندگی هم میشه؟یا اعتماد به نفس؟یا یدونه دوست؟
    چراخب‌.بچه.این هم حسابه؟آخه این زیاد فرقی با مورد قبلی نداره.بهرحال من همه ی اون لیست طوماری بچه هایی که میخوام به فرزندخوندگی بگیرمشون باکتاب و میخوام!


     8. خودتو با چند تا اتفاق یا چیز ساده توی زندگی توصیف کن. 
    خنده های ازته دل
    اشککککککککک
    اشعه های صبحگاهی ورگه هایی از نور که توی خونه پاشیده شده...
    شبنم روی گلبرگ...
    لحظه ی بیرون اومدن خورشید.
    گلخونه ی ساکت.

    صدای هیس هیس چای توی قوری.
    صدای چک چک آب.
    آسمون شب وستاره ها.
    سکوت.
    وبازهم گریه.
    تازه چیزای خیلی بیشتری هم هست ولی بنظرم همین قدر کافیه.


    9.اغلب اتاق یا لباست بوی چی میده؟
    اتاقم که بوی هیچی نمیده...ولباسام هم‌...نه من از اون آدمایی نیستم که بوی مخصوص خودمو داشته باشم.یا بوی عرق میدن یا بوی شوینده همین:///آره همین قدر عادی ومعمولی وخسته کننده!


     10. کدوم شخصیت تاریخیه که براش ارزش زیادی قائلی؟
    اهل بیت^___^
    غیر از اوناهم خیلی زیاد هستن ومن فعلا نمیدونم از کجاشروع کنم.چون از شرق وغربن.


     11. تا حالا شده توهم بزنی و یه چیزی رو یا اشتباه بشنوی یا حس کنی یا ببینی؟ ( یکیشو تعریف کن ) 
    انقدر زیاد پیش اومده که...همش فکر میکنم دارم دیوونه میشم!


    12.اغلب همراه با غذا چی میخوری؟
    هرچی باشه آقا.ماست وترشی خیلی میچسبه.شربتم همین طور.سالاد...کلا پاسفره ای خیلی بهتر ازخود غذاست😋


     13. اگه بتونی یه جای دیگه زندگی کنی اون کجاست؟ 
    اممممم همین جارو دوست دارم چون هیچی رو با اصفهان عوض نمیکنم ولی بجز اون...سرزمین قصه ها^-^


    14. یه جمله به یک آدم فضایی توی یه سیارۀ دیگه بنویس! 
    راستش عاشق جمله ی موچی شدم:سلام آدم فضاییD:
    ولی خب غیر از اون...چون بعضی آدم فضاییا شخصیت های خودم وبعضیاشونم شخصیت های هما[دوستم]هستن...خیلی حرفا باهاشون دارم.
    آهان یکیش اینه: باورت میشه پایان داستانتو یادم رفت؟چقدر خوب بود ولی چرا هیچیش یادم نیست؟قرار بود به عشقت برسونمت؟یا یه جدایی زیبا؟یا اصلا بمیره؟^--^


    15. آخرین آهنگی که گوش دادی؟ 
    اسمشو بلد نیستم باورتون میشه؟
    ولی مگه من چیزی به جز بیلی آیلیش گوش میکنم؟


    16. اولین پیامی که توی بیان برای کسی نوشتی ( خصوصی یا عمومی فرقی نمی کنه - اگه دوست داشتین اسم شخص رو هم بگین )
    صد درصد اولیش برای نیلوفر بوده ولی به خدا جزئیاتش یادم نمیاد:///راجبه دونگی بود.


     17.آخرین چیزی که به خاطرش ذوق کردی؟
    آهای شخصیه:/
    عام نه اون موقعی که اینو نوشتم شخصی بودالان فرق کرده‌.خب آخرین چیزی که بابتش ذوق کردم این بوده که به خانمmهدیه مو دادم بالاخره^^وازش خوشش اومد وخیلیم ازش تعریف کرد.منم رفتم توهوا‌.خیلی دلم میخواست یه بار تشکرمو بهش نشون بدم‌!مووووچ!مبارکت باشه استاد اصلا هم قابل یه تارموت رونداره.


     18. اسم چند تا از وسیله هایی که خیلی ازشون استفاده میکنی؟ 
    تبلت،عاااااام خودکار ودفترام وکتابام.آره به غیر از اینا وسیله ی دیگه ای نیست معتادش باشم!


    19. یه اعتراف به دنبال کننده های وبت کن!
    هیچ اعترافی ندارم!


     20. چقدر طول کشید تا چالش رو جواب بدی؟
    چندروز!


    حالا بریم سراغ چالش دوم[سوم]
    این یکی کیوت تره*----*


    1. خودت رو از لحاظ چهره و ظاهر توصیف کن. 
    اممم خب چطوری باید بگمممم...موهام کوتاه ومواج وتابالای شونه ست...مدل وحالتشو دوست دارم ولی جنسشو نه.چشمام قهوه ایه.خوشگلن دوسشون دارم ولی متاسفانه همیشه قرمزن:////دماغم:||مدلشو دوست ندارم ولی خب بعضی وقتا حس میکنم کیوته.
    لبهام*---*عضو موردعلاقه م توی بدنم.مامانم میگه خیلی زشتن منم اصلا برام اهمیتی نداره.
    لبهای صورتی خوشگل ودوست داشتنیم!
    صورتم هم خیلی جوش داره.اما برای من مهم نیست.
    قدم کوتاهه.البته میشه گفت متوسط.ولی بازم مامانم همش میگه کوتاه(چرا مامانم انقدر علاقه داره منو تخریب شخصیتی کنه؟من محکم تر ازاین حرفامXD)
    خب دیگه.درکل یه ظاهر کاملا معمولی ولی خودم راضیم بابتش فقط ای کاش دماغم از اون دماغ ایده آل هام میشد وجنس موهام نرم ولطیف تر ترجیحا قدمم یکی دوسانت بلندتر دیگه محشر میشد!😂😍

    2. تا حالا کسی رو توی بیان آنفالو یا پستی رو دیس لایک کردی؟
    نه!

     3. معنی اسمت چیه؟ ( کسایی که اسم اصلیشون نیست بگن چرا این اسم آلان شون رو برای خودشون انتخاب کردن )
    زینب.درلغت یعنی:درخت خوشبو^-^
    دراصطلاح: یعنی زینت پدر


     4. از بین مزه ها کدومی؟ ( تند یا شیرین یا تلخ یا ترش )
    همه ش باهمXD
    شایدم ملس به قول آرتمیس.


     5. اغلب به خاطر چی وب های دیگه رو دنبال میکنی؟ 
    خب اگه خوشم بیاداز مطالبشون یا خود نویسنده ش دیگه.
    اون وب هایی که از قبل اینکه بیانی بشم میشناختمشون ودوستشون داشتم رودنبال میکنم یا اونهایی که دوست دارم بیشتر باهاشون آشنابشم!


    6. چند تا از عادت های روزانه ات که پیش پا افتاده ان رو بگو .
    عاااامممم...نمیدونم به خدا😂


    . 7. اگه معلم یا استاد می شدی ، کدوم درس رو برای تدریس انتخاب می کردی و معلمش می شدی؟ چرا؟
    نمیدونم.جدا بهش فکر نکردم.نمیدونم خداوکیلی.


     8. چه رنگی روحت رو توصیف میکنه ؟ 
    سبزززززززززز


    9. چه چیز هایی توی بیان خوشحال و ناراحتت کرده؟ 
    خیلی چیزا.
    یکیشم آیامه چان*___*
    ناراحت؟بازم یکی دوتا چیز بودن...


    10. فرزند کدوم بخش از طبیعت هستی؟ 
    خاک!خاک!خاک!از هیچ چیزی درمورد خودم تا این حد اطمینان ندارم^_____^آه خااااک!


    11. دوست داری چه چیز ( ویژگی ظاهری یا باطنی ) از اعضای بی تی اس رو مال خودت کنی؟
    من اصلا نمیشناسمشون😂


     12. چه کتاب یا فیلمی روی زندگیت خیلی تاثیر گذاشت؟
    اینا که خیلی زیاد بودن.گزینه ی اول بدون شک انیمه ی شاهکار وایولت اورگاردنه.همه ی اونایی که منو میشناسن میدونن شدت علاقه ی من به این انیمه ودلیلش رو.
    غیر از اون...عامممم...بزنین اینجا شما.


     13.چجوری با بیان آشنا شدی؟
    قبل از همه ی همه ی شما من یه دوست بیانی داشتم به اسم نیلوفر ازهمون موقع هم همش به من میگفتن پاشو بیا بیان بیان بهتره😂


     14. دوست داری کجا قرار بزاری؟ ( قرار دوستانه یا عاشقانه هرکدومو که گفتین )
    وای چه سوال سافتی جوابشم دارم. قطعا شهربازی یا کتاب فروشی*---*
    وای وای وای وای وای.دوتا شخصیت دارم ازگوگولی هم گوگولی ترن اون وقت یکیشون که خیلی نازه همش میگه بریم شهربازی یا کتاب فروشی؟
    اون یکی هم هیچ وقت محل قرار رو خودش انتخاب نکرده همش اون:/😂


     15. یه چیزی که خیلی توی دلت مونده رو بگو . 
    چراااااااا چراااا چرااااااااااچرااا آدم هارو قضاوت میکنید؟
    آاااااه


    16. شکلک مورد علاقه ات چیه؟ ( میتونه ایموجی یا شکلکی ساختگی توسط خودتون باشه ) 
    همه شکلکا😐
    مخصوصا این کیوت*-----*یا این•---•وای این دومی خیلی خیلی موده!


    17. نرم افزار هایی که بیشتر از همه ازشون استفاده میکنین؟
    اینستا...گوگل وهمین دیگه فکر کنم!
    مگه نمیدونید من منزوی ام؟هیچ جا نیستم!


     18. کار یا کارهایی که ازشون متنفرین؟ 
    ای بابا الان من چطوری این همه چیزو یادم بیاد وبگم ؟
    توضیح دادن.
    توصیف کردن.
    به یاد اوردن.
    صحبت کردن با مردم.
    قانع کردنشون.
    مخصوصا صحبت کردن جلوی جمع.
    توضیح دادن خودم واحساساتم(سخت ترین کاردنیاااااا)
    عروسی رفتن(چیه خب متنفرم•---•)
    نشستن توجمع های زنانه ودخترای نوجوون.حرفای خاله زنکی.چرت وپرت.غیبت کردن:////
    اینکه بهم بگن چرا قاطی جمع نمی شی.
    آهااااای دفعه ی دیگه اینو بهم بگن بی رودرواسی قراره بهشون بگم چون حالم بهم میخوره از حرفاتون.به تمام معنی حالم بهم میخوره تازه از اخلاق وافکارتون نیز.
    هروقت درمورد یه مسائل درست حسابی وبه درد بخور ومفید که حال آدمو بهم نزنن نشستین صحبت کنین،ویکم فرهنگ حرف زدنم یاد گرفتین اون وقت اگه منو دیگه منزوی ودرونگرادیدین!
    شما بیاید منو توجمع هایی که دوستشون دارم ببینید باورتون نمیشه این همون من باشم.
    پس مشکل خودتونید من منزوی نیستم‌.
    اه قشنگ معلومه دلم پر بود ها.


    19. حست نسبت به عید و سال جدید چیه؟ 
    وااااااااااااااااای عید*----*حسم نسبت بهش عالیه چون همیشه،همیشه،همیشه،همیشه،نوروز ها بهترین وفوق العاده ترین خاطرات توی زندگی من بودن وحتی یک دونه نوروز بد هم ندارم من توی دفتر خاطرات زندگیم.وامکان نداره نوروز ها برام پر از شیرینی وحس خوب نباشن،حتی نوروز پارسال(امسال؟)که همراه باکرونا بود هم بی نظیر ومحشر بود.
    اصلا هر نوروز بهتر از سال قبل واقعا!
    وای الانه که اشکم در بیاد از این همه قشنگی نوروز ها😭💙
    الان فکر نکنید همش میرم عید دیدنی ودید وبازدید ها...نه ازاین کار متنفرم-__-
    منظورم خود خود خود نوروزه واون فرقی که کل دنیا میکنه.یا لا اقل دنیای من*-----*


    20. علت زندگی کردنت چیه؟
    علت زندگی...
    پیدا کردن خود واقعی م.وکمک کردن به آدم های دیگه.وصد درصد...نوشتنTT
    من بخاطرهمه ی شگفتی هاش دارم زندگی میکنم+_____+
     


    سوفیا جان❤مرسی بابت این چالش های...سوکیوت والبته سخت😂
    [جدی نگیرید کلا جواب دادن به هر چیزی برای من سخته]

  • ۴
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    قسم به ستاره های عاشق:))

    پیرمرد خوابها وقتی رسید،باهمه سلام واحوالپرسی کرد وتازه آخر ازهمه متوجه او شد.لبخند شادی زد ویک کیسه ی مشکوک توی دستش انداخت:خب کوچیک ترینِ توی جمعمون.بیا اینو نگهش دار!

    نمیدانست از کدام یکی بیشتر باید عصبانی باشد.اینکه صدایش کرده بود کوچولو یا اینکه آن کیسه ی مسخره را انگارکه اویک حمال باشد پرت کرده بود توی دستش.باصدای تهدیدآمیزی گفت:به من نگو کوچولو.
    پیر مرد که انگارهیچ غم وغصه ای در دنیا نداشت گل لبخندش بیشتر شکفت: کوچولو تر ازهمه مونی دیگه! البته همه برای من کوچولو ان .
    کیسه مثل کیسه ی آرد بود.نرم ودستش داخلش فرو میرفت.میخواست پرتش کند روی زمین.ولی نمیتوانست.احساس ناشناسی نمیگذاشت.پیرمرد بعد ازاینکه چهارساعت مفصلابا بقیه بزرگ ترها(هه!😏)صحبت کرد وحرفها ته کشید بالاخره برگشت سراغ او وگفت:واما تو.بذاربهت نشون بدم تواین کیسه که توفکر کردی آشغاله چیه.
    سرش همزمان با ابروهایش بایک حرکت عصبی بالا پرید:من فکر نکردم توش آشغاله!
    اما درواقع همین فکر راکرده بود.نه بطور واضح.اما وقتی پیرمرد بهش اشاره کرد،احساس کرد از اولش هم فکر میکرده یک کیسه پر از آشغال هست که باید بگذارندش سرکوچه.تعجبی هم نداشت. همیشه ارزشش درحد نگه داشتن آشغال ها بود.
    پیرمرد باهمان بشاشی عجیبش گفت:چرا.همین فکرو کردی.حالابازش کن تا ببینی چقدر از تصوراتت فاصله داره ومن تو رو کسی که برام آشغالامو نگه داره نمیبینم.البته الان خوابن،وقتی خوابن به خیره کنندگی وزیبایی بیداریشون نیستن ولی ...
    حرف پیرمرد بانفس بلندی که او از سر تعجب وشگفت زدگی کشیده بود قطع شد.داخل کیسه ...مرواریدبودند؟ریز تر از مروارید.اکلیل های براق سفید ودرخشانی بودندکه تابحال نظیرشان راندیده بود.پیرمرد که بهت وحیرتش رادیده بود خنده کنان گفت:حالاخوبه خواب هستن وانقدر میخکوب شدی ها.بله میدونم.واقعا خوشگلن.
    بدون اینکه نگاهش را از آن شئ های کریستالی بردارد پرسید:اینا ...چی هستن؟
    _اینا...
    پیرمرد دستش رادر کیسه فروکرد ومقداری ازآنهارابرداشت.به آن چیزها نگاه کرد که به نرمی ازلای انگشتهای پیرمرد پایین میریختند.مثل ریزش آب بودند.ازصدای به هم خوردنشان جرینگ جرینگ دلنوازی برمی خاست.مثل ساز زدن بود.مثل صدای حرکت باد در نی زارها.مثل صدای زنگوله ی پری ها.
    پیرمرد ادامه داد:ستاره هستن!
    _ستاره؟
    _بله.ستاره های آسمون.من که بهت گفتم،من پیرمرد خوابها هستم‌.کارم علاوه بر تنظیم خوابهای شما،پخش کردن ستاره ها اول شب توی آسمون،وچیدنشون ازآسمون در کله ی سحره.
    _چطور ممکنه اینا ستاره باشن؟کسی نمیتونه ستاره هارو از تو آسمون جمع کنه.
    _خودت که میبینی الان توآسمون ستاره ای نیست.
    _یعنی تو همه شونو اول صبحا جمع میکنی ودوباره شب پخششون میکنی؟
    پیرمرد تایید کرد:می پاشمشون.بله!خیلی کار لذت بخشیه.
    باناباوری پوزخند تمسخر آمیزی زد:مسخره ست.Qبه من گفته بود توی روز چون نورخورشید کل آسمونو روشن میکنه ستاره ها پیدا نیستن.وگرنه همیشه توآسمونن.
    پیرمرد به سادگی شبنم روی گلبرگها خندید:خب Qکه مزخرف زیاد میگه.
    نگاه وحشتناک آتشینی به پیرمرد کرد.گویی میخواست بانگاهش تیربارانش کند.پیر مردگفت:اینجوری نگام نکن! جدی میگم .مزخرف میگه.چطور ممکنه ستاره ها تو روز هم توآسمون باشن.پناه برخدا.ازاین عجیب تر نشنیدم‌.از این عزیزان حاضر بپرس.ببینم،تو معلم کلاس اول Qنبودی؟ نظرت درباره ش چیه؟
    معلم حالت تدافعی یی به خودگرفت:نظر ایشون.Qهیچ وقت مزخرف نمیگه.اون یه نابغه ست.
    پیرمرد گفت:که اینطور.متوجه شده بودم شمایه کم بامن مشکل دارید وگرنه میدونم نظر اصلیتون این نیست.شما مدیر مدرسه ی Qهستید درسته؟شما بامن موافقید؟
    مدیر باوقار ومتانت گفت:بنظرمنمQیه نابغه ست.اون خیلی خوبه.ولی موافقم ‌گاهی زیادمزخرف میگه.
    پیرمرد خوشحال شده بود:دیدی؟
    معلم کلاس اول که بهش برخورده بود برای پشتبانی به سمت راست اتاق نگاه کرد:توچی؟ توبهترین دوست Qهستی.ازش دفاع کن!
    بهترین دوست کنار مدیر نشسته بود.دانش آموز نورچشمی ودست راست مدیر.گفت:Qخیلی خوبه.ولی درسته.بعضی وقتا زیاد مزخرف میگه.
    معلم برایش ابروهایش رابالاداد وخط ونشان کشید ولی او باهمان قیافه ی عبوس به پیرمرد گفت:بهرحال من حرفت رو باور نمیکنم!دوست دارم هرچی کهQبهم گفته روباور کنم.
    _من که میدونم ازشون خوشت اومده‌.میخوای شب که میخوام بپاشمشون روی سینه ی آسمون،توهم بامن بیای؟تا باورت بشه حرف من درست تره؟
    _منو می برید؟
    _اگه بخوای حتما!تو از شب خوشت میاد؟
    سرش راتکان داد.
    _شب منو یادQمیندازه.
    _چطور؟
    _چون Qازشب متنفر بود!
    _این باعث نمیشه تو هم از شب متنفر بشی؟
    _میخواستم ازش متنفر باشم.شبها منویادQمینداخت وسعی میکردم ازشب متنفر بشم.از گروه سرود جیرجیرکها بانسیم وستاره ها.اما ...نمیشد.من از شب خوشم میاد.دنیا خوابه.همه جاسرشار ازسکوته وآرامش.انگارکه مردم نیستن.
    _تو ازمردم بدت میاد؟
    _بله.
    _چرا؟
    _چون اذیتم میکنن.وقتی همشون خواب هستن احساس امنیت میکنم‌.خودم وخودم.
    مدتی گذشت وپیرمرد ومدیر ومعلم وبقیه مشغول حرف های بزرگترانه شدند.او مسخ ستاره هاشده بود‌.فرو کردن انگشتهایش در خنکایشان رادوست داشت.صدای جرینگ جرینگ موسیقی وار دلنشینی که باکوچکترین حرکتی ازشان بلند میشد،شبیه لالایی بود.
    بی مقدمه پرسید:میشه یکی از اینا رو ببرم برایQ؟اگه بهش نشونشون بدم باور میکنه ستاره ها روزها ازآسمون کنده میشن!
    پیرمرد پیروزمندانه پرسید:پس حرفمو باور کردی؟
    باتردید سرش راتکان داد. باورشان کرده بود.باور کرده بود آنها ستاره هستند‌.مگرمیشد نباشند؟ولی دراصلQبهانه اش بود.میخواست یکی از آنهارا برای خودش داشته باشد.
    پیرمرد لبخندمهربانی زد:متاسفم.نمیشه.
    با امید کورشده پرسید:چرا؟
    پیرمرد به سادگی گفت:چون میمیرن!
    _میمیرن؟
    _ستارع هابدون آسمون میمیرن.تنها چیزی که میخوان اینه که از آسمون آویزون بشن وجرینگ جرینگ کنان تاب بخورن ومثل فانوس بدرخشن.اگه کسیو از عشقش جدا کنی چی میشه؟
    جوابش رابهتر از هرکسی میدانست.بالحن خشکی گفت: میمیره!
    _احسنت.میمیره وخاموش میشه.کشتن یه ستاره دردناک ترین چیز دنیاست.اون موقع اونقدر دیدنش غم انگیز وناراحت کننده ست که فقط میخوای از جلوی چشمت دورش کنی.ولی شک دارم تصویر غمگینش هیچ وقت از جلوی چشمات کنار بره.
    _اما ...مگه مردن مثل خوابیدن نیست؟توهرحالتی قشنگ هستن.
    پیرمرد دوباره خندید.خنده اش شیرین بود.به شیرینی عسل‌.به صافی هوای صبح بعد از طوفان:
    _اصلا هم شبیه خوابیدن نیست.الان عشق درخشندگی روتوی قلب شیشه ایشون نگه داشته.اونا با عشق به آسمون به خواب رفتن‌.امید به بیدارشدن،ورها شدن،آویزون شدن وتاب خوردن،بهشون این سوسوی درخشانو بخشیده.این سوسو زدن عشق وامیده.اگه بمیرن،دبگه عشقی ندارن.امید،درخشندگی وخیره کنندگی وجذابیت وهمه چیز شون روازدست میدن.تاریک میشن.خاموش.زشت میشن.زشت ونا امیدکننده وغمگین.
    احساس میکرد قلبش دارد چروک میخورد:اما .‌‌..اما من دوستشون دارم!
    پیرمرد دست روی شانه اش گذاشت:اگه دوستشون داری نباید عشقشونو ازشون بگیری.تومیتونی از دور نگاهشون کنی.شبها،توی آسمون،شبهایی که دوستشون داری،وستاره های شیطونی که باشادمانی برات دست تکون میدن،احساس میکنی که ردشدن نسیم از لابه لاشون،به رقص درشون میاره وموسیقی ملایمشون سکوت شب رو میشکنه‌.فقط کسی که بیداره میتونه این موسیقی روح نواز روبشنوه.یک بیدار عاشق!
    عشق شیرینه به من اعتماد کن.از دور عاشق بودن اونقدراهم که فکرشو میکنی تلخ وسخت نیست.

    ***

    خبببب...این تقدیم میشه به همه ی عاشق های غمگینT_T
    پ.ن:بحثهاشون طولانی بود وشخصیت های دیگه(معلمه ومدیره)هم حضور پررنگی داشتن ولی من قیچی شون کردم تاچرت وپرت نشه!
    +این از یه جاهای عجیب غریبی اومده‌.اگه مبهمه راجبش کنجکاو نشید.ذهن من خیلیییی مبهم بوده همیشه.
    +شخصیت اصلی مون عاشقQهستش^^صرفا اگه متوجه نشدید!

    +احساستون درمورد شب چیه؟

    پ.ن:دلم میخواست اینم این جا باشه هرچند که خیلی بد شده وممکنه خیلی چرت بنظر بیاد ولی دوسش دارم.کمتر نوشته ای ازخودم هست که دوستش داشته باشم.ولی مگه میشه چیزی که به پیرمرد خواب ها وعشق،وشخصیت تنهای عزیزم،مربوط میشه رو دوست نداشته باشم؟چیزی که خودم درکش میکنم؟

    وی باید یاد بگیرد💙

  • ۸
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • چوی زینب دمدمی

    H.B.D

    ای جان امروز تولد بچم بودهههT^Tنه ببخشید...یعنی نیمه گمشده م!

    تولدت مبارک آکوتاگاوا کوچولوی کیوت*--*


    آتسوشی هم واسش کادوشو اورده^^


    دلم میخوادبخورمشون یعنی😂


    کیووووتتت*--*

    آره همین دیگه😂چیز خاصی ندارم برای گفتن.

    وای فردا باید برم یه هدیه بدم به خانمm.دعاکنید حرفای عاشقانمون درست پیش برهTT

    پ.ن:قالب وب کارنرگسیه*---*

  • ۸
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    نقدانیمه سرودقلب+چندتا گزارش از دنیای انیمه❤

    نقد انیمه ی سرود قلب:
    این انیمه عشق قبلی من بود و با آشناشدن با وایولت اورگاردن کلا علاقمو بهش فراموش کردم!😂
    موضوع انیمه بسیار بکر وکم نظیره(کمتر بهش توجه شده)ومفهومی که میخواد برسونه تاثیر وقدرت کلمات روی انسانهاست.واینکه چقققققدر باید مواظب کلماتمون باشیم.وبخوبی هم ازپس نشون دادن این منظور براومده.یه ویژگی خیلی خوب انیمه ها پرداختن به موضوعات خاص و واقعا کاربردی وزاویه دید متفاوت بهشونه.
    داستان پردازی انیمه کامل وسر راسته ونمره ی قابل قبولی روازمن میگیره.
    شخصیت پردازی ها نسبتا خوب هستن مخصوصا ناروسه ی عزیز وتاساکی واقعا شخصیت های جالبی بودن.البته ساده ن بدون پیچیدگی های خاصی ولی دوست داشتنی ان‌.
    انیمه حس خوب محبت وهمکاری ودوستی روبهتون میده.چیزی که توی خیلی از آثار جای خالیش حس میشه وهمش دعوا ودشمنی موج میزنه وشخصیتها بدون کوچکترین تغییری..اما اینجا اینطور نیست وحتی شخصیت های قلدر مدرسه هم انسانیت دارن ویکی از زیباییهای انیمه همینه.
    موزیکال بودن انیمه ازنقاط قوتشه ودر زیباتروبه یادموندنی تر کردنش تاثیر خوبی داره.
    انیمه درمنتقل کردن یک مفهوم ویک درس کمتر توجه شده بسیار خوب عمل میکنه وبزرگترین وشگفت آور ترین نقطه ی مثبتش ازنظر من پایان بندی غیرکلیشه ای وغافلگیر کننده شه^^اگردنبال یه عشق آتشین هستین سراغ این نیاین چون خیلی روندش خاصه وطبق میل شما کار نمیکنه.اما برای من جزو عالیترین پایانبندی هاست.راجبه پایانش فکرکنید.نه بطور احساسی.پایانش به شدت زیباست!این پایان به من نشون میده که افسانه ی مسخره ورنگارنگ شاهزاده سواربر اسب سفیدچیزی به جزیک رویای پوچ نیست.ودنیا زندگی توی قصرهای بالای ابرها نیست.پس کاملا منطقی وبی نظیر بود اگر آخرش ساکاگامی به ناروسه گفت نه!
    چقدر من عاشق این قسمتی بودم که ساکاگامی گفت ممنونم ولی من یه نفرو دیگه رودوست دارم؟
    همه ی تصوراتمون فرو ریخت!نویسنده میخواست خیلی محکم بهمون بگه حقیقت دنیا با اون چیزی که همیشه تو قصه هامیخونیم فرق میکنه.زندگی فیلم موزیکال عاشقانه نیست.زندگی انیمیشن دیزنی نیست.که همیشه قرارنیست به آرزوهامون برسیم.که همیشه همه نباید بی نقص باشن.که اصلامیشه شاهزاده خوشتیپ ما عاشق شخصیت فرعی داستان ماباشه(👌👌👌👌احسنت!)که شاید اونی که به درد مامیخوره یه نفردیگه باشه.کسی که هیچ شباهتی به شاهزاده هانداره.اما آدم واقعیه.به هیچ وجه بی نقص وکامل نیست ولی سعی میکنه ومیخواد که آدم خوبی باشه.
     پایانبندی این انیمه انقدر باشکوه وسبک من بود که نمیدونم چی بگم!عالی.تاباشه ازاین پایانبندی ها.البته که زیاد دلخواه ومورد پسندهمه ی مخاطبین نیست!
    این انیمه قبلا برای من تودسته ی فوق العاده ها بود اما بعدازآشناشدن با انیمه های خوش ساخت تردیگه ... الان برام جایگاه یه انیمه ی خیلی خوب وکامل روداره که میتونه ارزش چندباردیدن روداشته باشه.
    نمره:7از10
    ***

  • ۳
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • چوی زینب دمدمی

    دونگی نوشت💙

    اولین باری که دونگی رودیدم،۱۰سالم بود.اون موقع ها،شاید دونگی روبخاطر اینکه یه دختر شیطون وشجاع وبانمکه دوست داشتم. شاید چون یه سریال جذاب بود.. شاید... 
    اما،چرا هرچی میگذشت ،من بزرگتر میشدم،عاقلتر،باتغییرات بیشتر،عقایدجدیدتر،تجربه های بیشتر،علاقه ی من به دونگی تغییر نمیکرد؟
    اینو با بار ها وبارها دیدنش،بالاخره متوجه شدم!
    شاید اینکه سریال روخیلی دوست داشتم،وباعث شد هربار پخش میشه ببینمش،بهم کمک کرد تا اون جادوی اسرار آمیز درونیشو،کشف کنم!
    من سریال های کره ای دیگه ای روهم وقتی بچه بودم دوست داشتم. افسانه خورشید وماه،وجواهری درقصر.اما درحین بزرگ شدنم،فقط علاقه ی من به یکیشون بود که تغییری نکرد!دونگی!
    خیلی طول کشید تا بفهمم چرا.چرا دونگی آرومم میکنه!چرا حس امنیت بهم میده! چرا برای منی که بابیشتر چیزهای این دنیا احساس بیگانگی دارم،احساس خونه داره! چرا...وقتی ازهمه چیز این دنیا بدم میاد ،دونگی وجودی هستن که بهم احساس پاکی وزلالی خالص میدن.چیزی که باهمهههه ی این رنگهای تند،ریا ونیرنگ وخیانت متفاوته.
    وحالا میفهمم.دونگی ،عقایدمنه.پایه ی ساختار روحی وشخصیتی من.اعتقاد اون چیزی نیست که برات ترسیمش کنن وتو بخوای قبولش کنی.اعتقاد چیزیه که ازاول باگوشت وخون وپوست واستخون من آمیخته شده وتغییر نمی کنه.یعنی من برپایه اون ساخته شده م.
    پس بخاطرهمینه که حرفهاش رومی فهمم.ببینید،دونگی شخصیتی نیست که شبیه من باشه.کسی نیست که ازعلاقه ی من به دونگی وجودی بی خبر باشه ولی من هیچ وقت اونا رو جزو دسته ی شخصیت هایی که باهاشون همزات پنداری عمیق دارم نمیگذارم(مثل جودی ابوت وبل)من مثل اون دوتا نیستم ازهمه نظری،اما قبولشون دارم.بیشترازهرکسی درکشون می کنم وعاشقشونم.
    من بعضی وقتا از دست دونگی به شدت حرص می خورم.جزو اون دسته کارکترای کیوتی نیست که هیچ مورد رواعصابی برای من ندارن:(((اما...بطور کلی تمام کارهاشو قبول دارم.
    خیلیاسرملکه نشدن دونگی یاوقتی ازقصررفت بیرون ازبس حرص خوردن کبودشدن😅یکیشونم خودم.من واقعادوست داشتم دونگی یه بارطعم ملکه شدنوبچشه ولباسی که کاملابرازنده ش هست روبپوشه.مقامی که  بیشترازهمه ی ملکه هایی که بخاطراصالتشون یاموقعیت مناسبی که براشون جورشده بودیاازروی خرشانسی یاباحرص وطمع اونوبه دست اورده بودن شایستگیش روداشت❤ولی خب...به خودم گفتم یکمی فکرکن،تودونگی روبخاطرهمین متفاوت بودنش دوست داری مگه نه؟این که به تمام قوانین دنیامیگه:نـــــه!اگه دونگی ملکه میشدخب آخرش که چی؟میشدیه هپی اندینگ مسخره.دونگی زحمت کشیدوبالاخره پرنسس شدوتاآخرعمرش.‌‌..
    اینجوری سریال ازهدف اصلیش هم خارج میشد.اونوقت،انقدربه تومیچسبید؟
    دونگی ملکه نشدتایه نه ی بزرگ باشه به همه ی کلیشه ها.دونگی هیچ وقت هدفش پست ومقام نبود،پس این بی معنی بودکه ملکه بشه.منم اولین باراصلادرکش نمیکردم.چون اون موقع بچه بودم ومغزم قدگل کلم بود.شایدیه پایان به این خوشی ویه زندگی راحت وشادبرای دونگی خیلی بهم می چسبیدوخوشحالم میکرد.ولی اینطوری دونگی فقط فیلم موردعلاقه بچگیهام میبود ودرحال حاضردیگه نمیتونست برای من باارزش باشه.ولی الان...به جرئت میگم دونگی بهترین کاردنیاروکردوثابت کردخودش روگم نکرده.البته که دلایل سیاستمندانه ای هم داشت وخودش هم به این موضوع اشاره کرد(برای حفظ جون ولیعهد)
    واین که ازقصرخارج شد.میگن خب چی میشددونگی حالاکه ملکه نشدلااقل توقصرمیموندوراحت زندگیشومیکرد.امادونگی حــامی رعیتهابود.بایدمیرفت توی شهر،تاکناررعیتهازندگی کنه ودرد دلشون روبشنوه.هیچ وقت پادشاهی که روتخت پادشاهیش باآسایش نشسته باشه نمیتونه دردمردم رودرک کنه.هیچ وقت.دونگی دنبال پول ومقام وخوشگذرونی نبود.دونگی حوصله سیاست هاودردسرهای هرروزه قصرروهم نداشت.دونگی یه زندگی آروم میخواست درکنارمردم.به علاوه هدف سیاسی ش هم این بودکه گئوم ملکه کیم رومادرخودش بدونـه.میخواست پسرش قوی بشه،تابرای امپراطوری،شایسته باشه.دونگی یه روح آزاده،چطوری میتونه حبس بشه توی قصر؟خودمنم خیلی از وقتایی که توقصر زندگی میکرد خوشم نمیومد(البته این دفعه که دیدمش همه جاعاشقش بودم وبیشتر ازدفعات قبل حتی کارهاشو درک می کردم،اما بازهم،کیه که اون دونگی خوش خنده ی دردسر ساز شیطون رو به این دونگی بارفتارباوقار خانمانه ترجیح نده؟)
    همین کارش ازجنس منـه.به تجملات بگو...نـــــه!به مــادیـات بگو...نـــــه!به قیدوبندهایی که توروحبس میکنه،روحتو تیره میکنه وتورو ازخود واقعیت دور میکنه نه بگو!
    دونگی به من یاد میده حتی اگه همه باهات مخالف باشن توهیچ وقت ازعقایدت دست نکش!!!تومتفاوت باش باهمه ی قانون های بشری! این چیزیه که به روح من حس خوبی میده.آرامش وامنیت!
    این عقاید منه.چیزیه که من بهش بـاور دارم! وهـرگز،ازش عقب نمی نشینم! حتی اگه،بهم ظلم بشه و بخوام بد بشم(طبق قسمت شرور وغیر قابل تحمل وجودم)اما هیچ وقت این اعتقاد رو یادم نمی ره.دونگی من!حتی اگه تمام دنیا باعقیده م مخالف باشن وبهم بگن احمق(درست عین جانگ مویول) ولی من توی قلبم نگهش میدارم.چون تنهاچیزیه که میتونه زنده نگهم داره.چون اون منی که الان هستمو تشکیل داده !
    قسمت آخر دونگی ،یکی از قشنگترین نـوع پایانبندی هاییه که تو زندگیم دیدم! میخوام قسمت آخرشو درآغوش بگیرم❤این سریال یه نکته ی فوق العاده داره که واقعا خوشحالم میکنه از اینکه یه سریال تاریخی کره ای،انقدر خوب تونسته به هدفش وفادار بمونه،وتوجاده خاکی نزنه ویه اثر محکم تحویلم بده^_^ روند کلی سریال واقعا عالیه.پایان سریال همونیه که از اول هم باید میبود.دونگی ای که،خود اصلیش رو فراموش نکرده.من رعیت بودم،چرا باید همنوعانم روفراموش کنم؟دونگی بین سریال هایی که در دفاع از رعیت هاساخته شدن،ازهمه عملکرد بهتری داره بنظر من.بدون دیدیکطرفانه،بدون قصدوغرض،باکلام صادقانه،وهدفی که تا آخرگم نمیشه.وبنظرم تک تک سکانس های سریال باهدف بودن،تامارو به این پایان زیبا راهنمایی کنن،هرچند که معمولا مردم پایانای موردعلاقه ی منو دوست ندارن😅
    چندتاسکانس خیلی دوست داشتنی پشت سرهم داره توقسمت آخردونگی،که واقعا هنرمندانه ست!
    وقتی که رعیت هابرای دونگی آلاچیق درست میکنن،ومیگن:وقتی ازشون خواستم خودشون داوطلبانه قبول کردن این کاروبکنن*__*
    بانوبونگ به دونگی میگه:بانوی من،این هدیه رودیگه نمیتونید رد کنید!
    دونگی:درسته!چطور میتونم همچین هدیه ی ارزشمندی رودرک کنم؟
    دونگی تصور دیگه ای از ارزش ها داره!درست همون تصور من!
    وهمون موقع بودکه استادوون هاک به گئوم گفت:میبینی جناب گئوم؟چیزی که میبینی روهرگزفراموش نکن.درس امروزماباارزش ترازهرکتاب یاگفتارخردمندانه ست.
    سکانس بعدی،وقتی که دونگی،پاشو دوباره میذاره روکمر امپراطور...😂
    وبعد از اون،وقتی که گئوم بالاخره پادشاه میشه.این یه احساس شکوهمند به من میده!نگاه کن،پسر همون شمشیر زنان مبارزی که یه روزی اینطوری سربه نیستشون کردن،حالاپادشاه مردم شده.چوی هیو وون،زحماتت بی نتیجه نبود...اون تفکر زیبایی که داشتی بالاخره یه روزی نتیجه داد.کل این رو متحول کرد ..
    بچه ها ،شاید دونگی،زیادی افسانه ای باشه.ولی بنظر من ،ما اگه بخوایم واقعا میتونیم.من خودم موافقم دنیابه روشنایی دنیای دونگی اینا نیست واین اتفاقها فقط توسرزمین قصه هامی تونه بیفته.ولی این دلیل نمیشه که این چیزا درست نیست ومانباید ازشون درس بگیریم.دونگی به من یاد میده اگه هدف والایی داشته باشی،وگمش نکنی،بالاخره،یه روزی،یه جایی،اون هدفت نتیجه میده.حتی اگه تونباشی که ببینیش.به عقیده ی من،آدمها میتونن تحت هرشرایطی خوب بمونن.درسته که هرکسی اشتباه میکنه،ولی همه،به سمت قسمت تاریکی کشیده نمیشن.یادتون رفته که قدرت خوبی ها بیشتره؟ همه چیز به انتخاب مابستگی داره!
    و سکانس بعدی،وقتی که اون دختره،درست عین بچگیای دونگی،با اسم دونگی سروکلش پیدامیشه.اون دختره تناسخ شده ی دونگی نیست،معنیش همون امیدواریه!هنوزم پیدامیشن آدمهای دیگه ای که راه دونگی روادامه بدن.البته این اسمش راه دونگی نیست.راه خوشحال بودنه.راه روشنایی.
    دونگی برخلاف بیشتر داستان ها،ازجنس نور،امیدواری وروشناییه.وهمینه که به من حس خوبی میده.دلم میخواد ازتمام عوامل ومخصوصا کارگردان ونویسنده ی این سریال بخاطر جسارت،هدفمندی وخلق این اثر آرمانگرا تشکر کنم❤
    ممنونم. چطوری میتونم حسی که من بهتون دارمو توصیف کنم؟نه نه!اصلا توصیف ناپذیرهههههه!امیدوارم که هیچ وقت تا آخر عمرم،ازدستتون ندم.من باهاتون زندگی کردم وبهترین چیزهارو ازتون یادگرفتم.
    این جمع از بهترینااااست^__^


    ***
    عالی جناب،ازمن می پرسید چطور می تونم همه چیزو رها کنم وبرم؟
    درواقع من هیچیو ازدست نمیدم. چون قلبی دارم که داره ازمحبت منفجر می شه!
    درواقع من بیش از ظرفیتم لبریز ازمحبتم!
    پس بذارید برم وبا این قلب سرشاراز محبتم زندگی شادیو داشته باشم.
    (من چیزی نمی گم.ولی تک تک واژه هاشوخودم باپوست واستخونم لمس وتجربه کردم!)
    من میخوام پسرم یه زندگی خوب داشته باشه. یه زندگی پرازچیزای ارزشمند،همه چیز داشته باشه بجز قدرت! میخوام پسرم،چیزهایی بسیار ارزشمند تر ازقدرت داشته باشه!»
    فرمانده سئو ودیالوگ های دیوانه کننده اش:
    «بانوی من الان وقت این نیست که بگید،آیامن میتونم؟
    بلکه باید بگیدبله!من می تونم!»
    «باید شجاعت نجنگیدنو داشته باشی وبتونی صبرکنی»
    «بهت میگم فرق پایان من باتوچیه.توسزای خیانتتو داری می بینی.منم پاداش وفاداریمو می بینم.فرق پایان من باتو اینه!»
    «خـون،چیز بی معناییه،این قلب آدمه که اهمیت داره!»چوی هیو وون💘
    آدمهای بزرگ که از اولش اینطوری به دنیا نیومدن(می بینید؟برخلاف اون چیزی که تو بیشتر داستانهاشاهدشیم،اگه میخوای قهرمان باشی باید قهرمان بدنیا بیای درغیر این صورت هیچ شانسی نداری!دونگی میگه همه ی ایناچرنده!)برای اینکه شخص بزرگی بشی باید روح بزرگی داشته باشی.یه رعیت باافکاروروح بزرگ ،میتونه برای خودش یه ارباب باشه!
    ***
    حالابریم سراغ یکم سرگرمی باکارکترا.اول بذارین احساسمو درباره ی کاراکترا(قول میدم توی چندخط کوتاه)بنویسم.همراه باتیپ شخصیتیmbtiشون^^البته برای بعضیارو بلدنیستم دیگه.
    خب:


    دونگی:
    خاص ترین من.نمیدونم چی بگم.دونگی کسیه که همیشه خودشه.وبرای توصیفش،تمام توصیفاتی که امپراطور یابقیه شخصیتا درموردش به کار می برن حرف دل منه. رومخ وحرص درآر هست ولی تک تک این خصوصیاتش اونو خواستنی ودوست داشتنی میکنه. با روحیه با انگیزه وبا اعتماد به نفس.در ضمن یه موقعهایی یه اشتباهات وخطاهایی هم داره واین جوری نیست که الگوی زندگی ،اسطوره یانمیدونم چی چی باشه ها.دونگی هم مثل ما آدمه.من فقط روششو دوست دارم.دیوانه وار!بهترینه‌.درکنارجودی.
    ودرمورد کسایی که توتایپ شخصیتی شن،میدونینenfpهاچه عشقایین؟بذارین براتون بگم چندتا:
    جودی (اینکه قشنگ معلوم بود)عشققققققققم سانیا💜(اگه نمیشناسیدش،پیج اینستاش:sania_riazi کانال یوتیوپش:sania day dreamer.کلا باهاش آشنانشید نصف عمرتون برفناست.مثل جودی و دونگی حس خوب وحس آزادی وحس رهایی وحس رنگین کمونی داره)شارلوت(شخصیت خودم!اگه یادتون باشه.خانم کیوت ومتشخص خیلی دوست داشتنی ^^)الن دی جنرس(عشق دیگرم! مجری برنامه الن شو.نمیدونم میشناسیدش یانه اگرم نمی شناسیدعشقای خودم توبرنامه شون بودن روبراتون میذارم باهاش آشناشید؛

    کایرانایتلی درشوی الن

    بیلی آیلیش دربرنامه الن

    جانی دپ دربرنامه الن
    خب بگذریم.خیلیای دیگه هم هستن که زیاد میشن دیگه!)


    شین وون تائک:
    ازاون دسته شخصیتا که وقتی میان من فقط دستمومیزنم زیرچونه م وهمه حرکاتشونو زیرنظر میگیرم!انقققققدر که خوب وبانمکن اینا. کسی که دیگه از دونگی هم بیخیال تر وحرص درآر وتر ونترس تره.دیگه قبلا درباره ش توضیح دادم.عععااااشققققشم خنگ خودمه.
    این تیپ شخصیتی خیلی پرانرژی ونترسن وهوش تحلیلی خیلی خوبی دارن درست عین خودتائک!
    چوی هیو وون:
    عالیه!عاشقشم.حرفا وعقایدش!همونطورکه بهتون گفتم،ایشون پدر مادمدمی هاهستن!
    امپراطور:
    امپراطور دوست داشتنی خودمونه.مگه میشه دوستش نداشت؟ولی بهرحال خیلی خیلی رواعصابمه.مخصوصا چند زنه بودنش یا همش مظلوم نمایی کردنش یا اینکه باحرف خام میشه روانییییی.من ازامپراطور ها انتظار دارم یه مقدار محکم تروباصلابت ترباشن.بهرحال،اینکه بانوجانگو داره ولی هی میره سراغ دونگی چیزیه که نمیتووونم تحمل کنم!ولی اونم نمیشه از نویسنده یاکارگردانش ایراد گرفت ها.چون ازدواج با بانوجانگ یه ازدواج سیاسی بود ولی دونگی عشق واقعیش بود که ...خب دیگه.
    ملکه این هیون:
    راستشوبخواید من اصلا دوستش ندارم.چون خیلی خنثی ست ویه جوریه.جذابیت یک کاراکتر رونداره واقعا.برخلاف دونگی یابانوجانگ.


    فرمانده سئو:
    عاشقشم اصلا.خیلی خیلی عاقل وبادرایته.من عاشق آدمای متشخص وسرسنگین ام.و واقعا تصمیم گیری هاش ونکته سنجی هاشو خیلی دوست دارم.دیالوگاشو هم کههههه نگممممم.خیلی خوبه اصلا.


    چانسو:
    بسیار بسیار دوست داشتنیه. خب چون چانسو پرطرفدار ترین شخصیت دونگیه طبق نظرسنجی هایی که شده ،وبرطبق قانون طبیعت نباید شخصیت موردعلاقه ی من باشه.ولی میدونید که این موضوع اصلنم قانون نیست،من میتونم پرطرفدار ترین هارو دوست داشته باشم درصورتی که دلیل خودمو داشته باشم.نه دلیل مردمو.آخه مگه میشه این بشرو دوست نداشت؟من چانسورو نه بخاطر خوش قیافه بودنش نه بخاطر مظلوم بودنش ونه بخاطرشجاع بودنشه که دوست دارم.بلکه بخاطر اینه که مرد واقعیه.
    مردبرای من چه معنایی میده؟یعنی قوی بودن!ازنظر روحی نه جسمی.مردیعنی قوی باشه وحامی وپشتیبان نه اینکه زورگو وسرور.مرد دوست داشتنی یعنی اون کسی که اهل تلاش کردن وسختی کشیدن وتسلیم نشدن باشه.یکی عین چانسو.آره آقا مردای ایده آل من این شکلی ان.اهل تلاشن وغرنمی زنن.مدافعن وبه این میگن مردواقعی.کسایی که همه ی فکروذکرشون هوس بازی ورسیدن به خواسته های خودشون نیست که اکثرا خیلیم کم پیدامیشه همچین آدمی.چانسوخیلی خوبه خیلی+_____+
    جانگ هیجائه:
    خیلی بامزه ست!😅 و باوجودهمه ی بد بودنش،اون وفاداریش به بانوجانگ ستودنیه*--*دوستش دارم.میشه دوستش نداشت؟


    بانوجانگ:
    توی دسته ی کارکترهای منفی موردعلاقه م نمیتونه قراربگیره.ولی ازاینم خوشم میاد.جذابه،وخیلی وقتا قابل درک.ومظلومم هست.البته نمیشه انکار کرد که خیلی چیزها هک تقصیرخودش بود.مثلا هم خدارومیخواست هم خرما.این یه نکته ایه که رواعصابه.ولی بهرحال کارکترجذابی داره که باکمک بازیگرش خیلی بهترهم شده!وقابل تامله.این اعتمادبه نفس وهوشش وکاریزماش روتحسین میکنم.


    یونگ دال وجوشیک:
    عشقن که اینا اصلاااااااااااااا😍😍😍عاشققققشووونم تمااااام.نمیشه باهاشون نخندم کلانمیشه.چطورمی تونن انقدر خوب باااشن؟
    باکدوم شخصیتای دونگی هم ماهین؟
    فروردین:ولیعهد
    اردیبهشت:دونگی^_^
    خرداد:گئوم
    تیر:ملکه اینهیون
    مرداد:جانگ هیجائه
    شهریور:امپراطور
    مهر:فرمانده سئو
    آبان:بانوجانگ
    آذر:ملکه کیم
    دی:اوه یون،بانوسولهی
    بهمن:چانسو
    اسفند:شین وون تائک💙
    اگه شخصیتهای دونگی توی هاگوارتز بودن😅👇
    دونگی: گریفندور
    شین وون تائک:ریونکلا(هم گروهیییییییی)
    بانوجانگ: اسلیترین💚
    چانسو:هافلپاف
    امپراطور:هافلپاف
    فرمانده سئو: گریفندور
    بانوان اداره تحقیقات:ریونکلا وهافلپاف
    ملکه اینهیون:هافلپاف
    وزیرسوم جنگ:ریونکلا😐
    اوه یون:ریونکلا😍
    جانگ هیجائه:والا نمیدونم😐کدوم؟بهتره اسلیترینی باشه دیگه. اسلیترینی خنگم داریم😂
    گئوم:ریونکلا
    چوی هیو وون:گریفندور
    ملکه کیم:آمممم ...فکر کنم...ریونکلا!
    خب.برای خوندن دونگی نوشت ها برین ادامه ی مطلب ^_^

    خبردارید دونگی داره شبکه امید پخش میشه؟(بایه حالت ملوس وکیوتی دارم میگم ولی خبر ندارید درونم چه آتشفشانیه!!)

    دونگی واقعا واقعا ،یه چیز استثنایی برای منه.یه موقه هایی این مسئله فکرمو مشغول میکنه که...اگه بهش بی حس شده باشم چی؟ وقتی که شنیدم دونگی دوباره داره پخش میشه همین مسئله به فکرم رسید. اما دیشب دوباره قلبم مطمئن شد به معجزه ی دونگی❤انقدری که سرش هیجانزده شده بودم^^
    میدونم که خیلیها نمیتونن این حسومنو به جودی ودونگی درک کنن.حسی که بهشون دارم واقعا غیرقابل توصیفه وازمنظر خیلیها دیوانه وار واحمقانه بنظر میاد.برام مهم نیست کسی چی فکر میکنه چون من عاشق این حالتمم ودقیقا جودی ودونگین که خودمو بهم یاد آوری میکنن^^حتی اگه من خیلی وقتها خودمو گم کنم.
    دونگی حسی داره که تواوج تنش واضطراب ودغدغه ونگرانی...اونچنان آرامش خاطر واحساس قدرت واعتماد به نفسی بهم میده که دیگه هیچ چیزی نمیتونه منو نگران کنه.همونطور که میدونید من عاشق سادگیهام.عاشق عاشقشونم. دونگی ساده ست.ساده وشیرین وپاک.مثل یه دمنوش قدرتبخش اول صبحیه.موقعی که از کار ومسائل روز مره ودنیایی خسته شدی وبشینی پای تلوزیون وعشق خاطره انگیز وقدیمیتو ببینی. کارکترهایی که کسی درک نمیکنه ولی دقیقا اعضای خونواده ت شدن.چطوری میشه حس من به دونگیو توی چارچوب های عقل ومنطق جاداد؟حسش خیلی خیلی آزاد ورهاست...
    انقدر این سریال واسم خاطره انگیزه که هرتیکه شو میبینم یه خاطره میاد توذهنم.عهههه...همون قسمتی که خونه خاله سوسن شام دعوت بودیممم...حتی مزه ی غذاشو هم یادم میاد.قرمه سبزی مخصوص خاله سوسن باسس غلیظ وتندوشیرین سالادش.که بس که خوشمزه بود نشد نخورمش ولی بعدا تلافیشم سرم دراوورد اما من که دیگه عادت کردم😐😂💛
    شخصیت دونگی،کسیه که باوجودهمه ی رومخ بودنش کاملا قبولش دارم وحالا شاید یه سری جاها استثنا باشه ولی همه ی کارای رواعصابشو که همه بخاطرش سرزنشش میکنن من معتقدم اگر جودی وخودم هم جاش بودیم همون کارارومیکردیم(خواهران دمدمی.سه تاییم.منو جودی ودونگی^^❤💙)فقط تنها مسئله یی که تا اینجا توی دونگی رومخمه اینه که چرا انقدر الکی الکی میخنده😐لبخنداش که خیلی شیرینن ولی بعضی جاها واقعا دلیلی نمیبینم واسش!یکم حالت جلفی پیدا میکنه آدم!منم رو بچه هام حساسم نمیخوام همچین وجهه ای پیدا کنن.البته میدونم دلیلش اینه که دونگی الان خامه هرچی تجربه ش بیشتر بشه 
    رفتارش هم سنگین تر وباوقارتر میشه(میبینید ازهمون اولش فرشته نیست؟خوبیش اینه که طی مسیر رشد میکنه!)آه خداااااا...چقدر حرف دارم در مورد دونگیییییی...خیلی زیادن!
    دلم میخواد ازالان تا آخر سریال بشینم یه مقاله ی دونگی نوشت بنویسم.وریز ریز جرئیاتو ببرم زیر ذره بین.از رفتارهای دونگی گرفته تا حس وحال وهرچیز خودسریال.وای چقدر ایده ی جذابیه.حتما انجامش میدم. راه حل خوبیم هست برای اینکه جلوی منو بگیره که هی نیام اینجا وازدونگی وراجی کنم بقیه منزجر بشن!
    بچه هایه قراری میذاریم.اونایی که دونگی رو دنبال میکنن.همین پستو میکنیم پست دونگی نوشت ودرست مثل گزارشای روزمره،بعد هرقسمت دونگی اگه حرفی چیزی داشتم راجبش میام این پایین مینویسم!^^★٭★٭★٭★ایوللللللل.مطمئن باشید اون بین از جودی هم حرف میزنم الان میخوام برم همزمان بادونگی ازجلد اول جودی روشروع کنم تا آخرررر💚
    ویژگی خاص دیگه ی سریال دونگی که باعث میشه بی نهایت باهاش انس گرفته باشم،عقایدشونه که خیلی شبیه عقاید منه.اصلا کاملا شبیهه مونمیزنه.سریالای کره ای معمولایه پیشگو دارن ویه سرنوشت مشخص. سرنوشت چیزیه که برای من واقعا غیر قابل قبوله ومن اصلا نمیتونم تحملش کنم. بخاطرهمینم هست که از قهرمانهای داستانها بدم میاد.چون متوجه نمیشم اینا چه فرقی با بقیه شخصیت هادارن وچرا اینا باید تافته جدابافته باشن و واقعا به چه دلیل منطقی...این باید دنیارو نجات بده؟ از شخصیت هایی که سرنوشتشونه یه کارمهم انجام بدن بدم میاد.هیچ تلاشی براش نکردن وازهمون روز اول متفاوت با شخصیت های منفی یا فرعی داستانن. خب این که عادلانه نیست!من میرم طرفدار شخصیت منفی میشم😐چون تقصیر اون نیست که کسی بهش توجهی نمیکنه! بنظر من آویزون شدن به ایده ی سرنوشت نا توانی نویسنده رومیرسونه. که از روش دیگه ای نمیتونسته اتفاقات داستانش روتوجیه کنه دست به دامن سرنوشت شده!😐اما من ازمبحث سرنوشت متنفرم.برای من کلیشه ای وغیرقابل قبوله وتو دنیای واقعی هم اصلا به سرنوشت اعتقادی ندارم.
    توی دونگی اما ،ما اوایل سریال همین رومیبینم.سرنوشت. پیشگوهه به بانوجانگ میگه شما سایه اون هستید وازاین حرفا.خیلیا براشون سوال پیش میاد.که دونگی درست مخالف تمام قوانین ومعیارهای منه چرا باید انقدر دوسش داشته باشم.دونگی بچه مثبته ومن ازمثبت ها متنفرم.دونگی بی هیچ دلیل ومنطق موجهی ازبانوجانگ برتره وقرار کارهای بزرگی انجام بده. و و و. واقعا شخصیتی مثل این پتانسیل کامل اینو داره که من ازش متنفــــر بشم!😐
    اماااااا نکته اینجاست که دونگی،همین قضیه سرنوشتو نقض میکنه وداستان دونگی هم مثل من کلا به این عنصر اعتقاد نداره.
    منو تو این مورد یاد انیمه سرود قلب میندازه.میدونید یکی از اهداف  این انیمه که طی روند داستان مشخص شد،این بود که مخالفتشو با داستان احمقانه ی شاهزاده سوار اسب سفیدی که میاد مارونجات بده ابراز کنه و بگه دنیا انیمیشن دیزنی نیست.دنیا فیلم عاشقانه ی فانتزی نیست وشاهزاده سوار بر اسب سفید بیشتر از یه افسانه نیست.دنیا واقعیتر،منطقی ترو بی رحم تر ازاین حرفهاست(نقد این انیمه رونوشتم بعدا منتشر میکنم بیشتر توضیح دادم توش)اما انیمه از اول شروعش عقیده وحرف خودشو توصورتمون نمیکوبه واتفاقا کاملا برعکس،ما فکر میکنیم که اههههه...این انیمه هم داره همون کلیشه مسخره شاهزاده سواربر اسب سفیدو ایندفعه به صورت مدرنش دنبال میکنه کهههه.ولی رفته رفته متوجه میشیم حرف انیمه این بوده که اینو نقد کنه.
    دونگیم همینطوره.اوایل سریال بنظر میرسه همین قوانین مسخره ی سرنوشت رودنبال میکنه.سرنوشتی که ازقبل مشخص شده ونمیشه تغییرش داد.اما طی روند سریال مامتوجه میشیم دونگی ابدا به این مبحث عقیده نداره ومیخواسته نقضش کنه. دونگی میگه سرنوشت ما روخودمون میسازیم وکسی به جزخودمون مقصر وبانی هر اتفاقی که برامون افتاده نیست.بانوجانگ اون پیشگویی روباور کرد وباور کرد سرنوشتش اینه که سایه باشه ودونگی نور. دونگی آخرش گفت که بانوی من یادتونه اولین باری که همدیگه رودیدیم بهم چی گفتید؟ گفتید مقدر شده یکی از مانور باشه ودیگری سایه.شما اشتباه میکردید بانوی من چیزی به اسم سرنوشت وجود نداره. کسی که سرنوشت شمارو میسازه خودشما هستید پس نمیتونید سیاست،قصر وسرنوشت روسرزنش کنید(دیگه آب پاکی رو ریخت😂چقدر رک حرف میزنه!)اگر شما راه دیگه ای رو انتخاب میکردید هرگزاین اتفاقات نمی افتاد..!
    تا سر حدمررررررگ این حرفشو قبول دارم. و واقعا هم همینطوره..!دونگی بخاطر سرنوشتی که براش مقدر شده بود نبود که کارهای بزرگی انجام داد. دونگی بخاطرش تلاش کرد و*خواست*وهدفش رو گم نکرد ودر آخر موفق شد. دونگی به من درس محکم بودن میده. پونگسان روهم که میشنوم اصلا نگم براتون چی میشم! توضیحات بیشتر درباره ی رفتار های دیگه ی دونگی روهم شبهای بعدی ان شالله ادامه ی مطلب همین پست اضافه میکنم^^

  • ۲
  • نظرات [ ۵ ]
    • چوی زینب دمدمی

    تولدم مبارک

    سلاااااامممم به همه😍

    امروزتولدمه^^

    چیزخاصی نیست ولی الکی شادم روزخوشیه!البته دیگه اون حال وحوصله ی پارسالوندارم😅ولی ممنون ازهمه ی عزیزایی که به یادم بودن^^

    بریدادامه.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • چوی زینب دمدمی

    هیمن طوری

    و‌همچنان بهار...😍❤

    لامصب چقدرنگرانم اگه تموم شی چه کنم؟😭

    ازوقتی سریال یک روز زیبارودیدم مردم هی میان بهم میگن عع پس بروفلان سریالوببین فلانی توش هست!

    برای مثال بایدبخاطرسئوکانگ جون توهم انسانی ببینم(انصافاتوی توهم انسانی تنهاچیزی که ازش خوشم اومدشخصیت ربات سئوکانگ جون بودکه خیلی بانمک بودش وگرنه هیچ چیز سریاله جذبم نکرد نه داستانش نه محیطش نه شروعش موسیقی هاشم خیلی رومخم بودن نمیدونم چرا😐ازدختره اولش خیلی خوشم نیومدقیافه ش رومخ بوداماهمیشه میگم وقتی بازی خوب باشه قیافه هیچ اهمیتی برام نداره بعدکم کم خوشم اومدازش.بهرحال که قصدندارم این سریالوادامه بدم صرفابخاطرسنجیدن سطح بازیگری سئوکانگ جون رفتم تستش کنم.وخب تااینجاکه بنظرم بازیگر با استعدادیه تا الان سه نقش متفاوت ازش دیدم هرسه تاشونوخیلی خوب بازی کرده بود یون سوب که عالی رباته هم بامزه ست وخیلی خوب تونسته هم یه ربات دوست داشتنی روبهمون نشون بده هم ربات بودنشوبه بیننده همش یادآوری کنه به هیچ وجه کسی فکرنمیکنه که این انسانه.اون نقش بداخلاقش هم راستیاتش کارخاصی نمیکنه فقط یه قیافه تخس وعبوس به خودش گرفته یکمم گریم شده قیافه ش نچسب شده وگرنه این کاراکترنقش خاصی توداستان نداره بیشترمانورشون رو رباته ست.اماخب بدجورقیافه ش دادمیزنه نزدیک این بشرنیایدکه خیلی نچسبه😂
    اماسریالش خداوکیلی خیلی غیرمنطقیه فانتزیم بایدمنطقی پیش بره مگه من بیننده یه بچه ی دوساله م که نویسنده شعورمنودراون حدفرض کرده باشه؟آخه یعنی چی که یه ربات بزرگ شه،غدابخوره وغیره؟تازه این سریال فانتزی هم که نیست علمی تخیلیه نبایدیکم معقول باشه؟خدایی کی بایه ربات ازدواج میکنه😐😑؟میشه این رباتوبه عنوان یه عروسک بامزه نگهش داشت وخیلی زیادم دوستش داشت اما واقعا به عنوان همدم...😐؟مرد زندگی؟خداوکیلی این چه جورشه!!!!
    وباتوجه به این مواردواینکه من خیلی معیارام بالاست وفیلم وسریال روخیلی باوسواس انتخاب میکنم قطعا این سریال جایی تولیست دیدن های من نداره.
    دومین سریال سریال توفوق العاده ایه که میگن بخاطرلی جه ووک(همون لی جانگ ووی گوگولی لعنتی دوست داشتنی که عشقش مزه ی ملیک شیک میداد وعاشق اون شلیله شده بودT_T)بروببینش.راستش تعریف این سریالوزیادشنیدم ولی اصلاعلاقه ای ندارم برم سراغش.یعنی هیچ جوره ترغیبم نمیکنه.بعدشم دلم میخوادلی جه ووک برای من فقط وفقط همون جانگ ووی حبه قندپسرک درسخون بچه مثبت یه شهروندعالی و وظیفه شناس وساده وبانمک بمونه نمیخوام کاراکتردیگه ای ازش ببینم.عکسشم دیدم اصلا ازقیافه ش خوشم نیومدتواون جا.تازه بچه ی بدیه اونجا پس کلامنتفی‌.من با اینکه ازبچه مثبتا زیادخوشم نمیادولی آخه خدایااین پسرچقدرخوب بودیون شیل میگفت من قبلناجذب پسرای بدمیشدم!بعدفکرکن بچه مثبت ودرسخون مدرسه عاشقش شده!چقدراون سکانسی که بهش اعتراف کردوبدضایع شدبنده خدا رودوست داشتم‌.اصلاها اینقدری این زوج ملیک شیکی عسل وعشق بودن من هرچی بخوام ازشون حرف بزنم میفتم به روده درازی بیخیال‌.ولی واقعا آخه خیلی گل بودن چراT_T)
    سومین سریال هم بی خانمانه که خاله شیم میونگ یوتوش بازی میکنه وتا اونجایی که میگن ومن شنیدم درست وغلطشودرجریان نیستم میگن یه نقش منفی خیلی جذاب و(کاملا ایمان دارم به جذابیت این خانم من😍😎)خفن وخطرناک که اسمشم جسیکاهست(چراهمه ی جسیکاها اینجورین؟)ومن مطمئنم عاشقش میشم چون هم ازاینجورشخصیتاخوشم میادخیلی وهم به این خانم اعتماد دارم.چقدخوب بازی میکنه لامصب چقدرباجذبه ست!
    اما اونم نمیخوام برم ببینم هیچی درباره ش نمیدونم ولی خب نمیرم‌ دیگه.حالاشایدمثل توهم انسانی یه پاتک بهش زدم امامن باخودم عهدمیبندم هیچ کدوم ازاین سریالهارونبینم‌.وخب من اگه به عهدایی که باخودم میبندم عمل نکنم مجازات میکنم خودمو.اما واقعا این سریالاوسوسه کننده هم نیستن اصلا😂
    میدونیدچیه من مثلاوقتی ازبازی یه بازیگرتویه سریال یافیلمی خوشم میاد،تصمیم میگیرم برم چندتا ازکارهاش روببینم تاببینم بازیگریش درچه حده.بعداگه اون فیلما والبته بازی اون بازیگرهمه جاقابل قبول وموردپسندم شدکم کم اون بازیگربه لیست بازیگرای موردعلاقه م اضافه میشه(البته کم پیش میاد)درموردپارک مین یانگم همین طورشدتوملکه هفت روزه هرچندنقشش زیادنظرموجلب نکردامابازیش به دلم نشست چون من اکثرا ازبازیگرای توسن وسال اون بشر خوشم نمیاد!بعدرفتم چندتاچیزدیگه ازش دیدم سرشکارچی شهردیگه عاشقش شدم!😅بازیش بنظرم نسبت به همسن وسالاش جا افتاده وپخته تره نقش های متفاوتوهم خوب اجرامیکنه امانمیدونم خدایی چرا انقدرنقش دخترایی روبازی میکنه که به یه مردتکیه میکنن خیلی ازاین موضوع بدم میادبخاطرهمینه که ازبین کاراکتراش فقط باکیم نانا ارتباط خوبی برقرارکردم!تواین سریالشهم درسته دخترقوی وخیلیم نازی بوداما ازوقتی یون سوبو پیداکردیکسره چسبیدبه یون سوب یعنی چی خب؟یون سوب هرچقدرم خوب باشه بازم پسره واصلااااا خوشم نمیاد دختریکسره بچسبه به یه پسرودیگه همه چیزوهمه کاره ش بشه اون پسر-__-همش اینجورمواقع شارلوت میادتوذهنم*---*چقد دخترم گله آخه؟
    چندتا نکته درباره این سریال یادم رفت بگم اولش شخصیت مادرهه وون بودش که خب اولاچقدر دخترنقش بچگیشودوست داشتم آقاچقدخوشگل بودمن که دخترم هم دلم رفت براش چه برسه پسرا😅اماخب...این شخصیت هم ازاون شخصیتاییه که همه،فکرمیکنن عجب آدم بی احساس وسردونچسبی‌.آخه به توهم میگن مادر؟هه وون خودش مادرشواینجوری توصیف میکردکه اون اصلاآدم خونواده دوستی نیست.امابعدا دیدیم که همین خانم،چه کاری کرد(درگذشته)بخاطرخواهرش؟اصلاکارکمی نبودها!!!بخاطرحفظ جون خواهرش وهمین که نمیخواست ازشوهرش طلاق بگیره همین نشون میدادکه اتفاقاچقققدرهم آدم خانواده دوستیه.خلاصه که شخصیتشودوست داشتم چون اونم یه جورایی درونگرابوداما واقعابنظرم کارش احمقانه بود وقتی زیرخشونت خانگیه به هیچ وجه نمیتونم قبول کنم چه بخاطرشوهرش چه دخترش بخاطراینکه زندگیشون ازهم نپاشه چیزی نگه!خب آخرش که بدترشدکه!هرچنداصلاهم باورم نمیشه این آدم با اینهمه ابهتوکی جرئت میکنه بزنه😐🤔یکم عجیب بوداین بخشهاش وبایدبازترمیشدبنظرم.
    راستی یه چیزخنده دار درباره یون سوب بگم صبح درحال قهوه خوردن،ظهردرحال قهوه خوردن،عصردرحال قهوه خوردن،شب درحال قهوه خوردن!
    بازهم ایم یون سوب:مشکل بی خوابی دارم!😂
    درباره ی سریال هی بای ماما قول دادم بنویسم.
    راستش سریال دوست داشتنی وملوسیه امامتاسفانه نمیتونه نمره ی بالایی ازمن بگیره.مهمترین چیزی که تواین سریال توجه منوبه خودش خیلی جلب کردو واقعاشگفت زده م کرده بودعشق مادروفرزندی به جای عشق  یک زوج جوان دلباخته بود.این ویژگی منوخیلی مجذوب کرداصلابخاطرهمین خواستم برم امتحانش کنم.من ازعشق متنفرم وتاحالایه سریال کره ای بدون یک ذره عشق وعاشقی هم ندیده بودم.احسنت که نویسنده ی این سریال تونست نشون بده عشق واقعی اون چیزی که توعرف جامعه جا افتاده نیست.چقدرعشق مادروفرزندی روزیبابه تصویرکشیده بودن درکنارش حتی یه عاشقانه ی ریزکوچولوی دیگه هم نبودکه این واقعا عالی بود.کمدی سریال خوب بود.راستش نه درحدعالی،متوسط بودوکمدیش ازحجم تلخیش کم میکرد.من اون آقای دکتر دوست کانگ هواروخیلی دوست داشتم. بنظرم خیلی توطنزعالی بودویک دیوانه ی واقعی بود😂بااینکه خودش دکترمغزواعصاب بود!اصلاقیافه ش خودش طنزبود!زنشم خیلی دوست داشتم خیلی خوشگل وبداخلاق بود!😅
    بخش روح هاروهم تقریبادوست داشتم ولی بعضی وقتازیادی مسخره میشد.امابیشترین چیزی که این سریالوبرای من لذتبخش میکردبازی دوست داشتنی کیم تائه هی وشخصیت یوری بود!😍
    قبلاتوسریال زندگی برای عشق دیده بودمش ولی اونجابازیش زیادتوجهموجلب نکرد.اینجاکه دیدمش هم اولش واقعاخوشم نیومدازش.امابعدش کم کم ناخواسته عاشقش شدم.نمیگم بازی فوق العاده ای داشت،نه به شخصه بنظرم توسکانس های احساسی یکم ضعیف بودوجای کارداشت اماخیلی بانمک وکیوت بود.عشق مادرانه روخیلی واقعی ازآب درش اورده بود(خودشم تازه مادرشده😍)توی طنزخیلی دلنشین بودمخصوصاوقتی شروع میکردبه شکایت کردن!😁وقتی سرپسرخانم می دونگ دادزدخیلی کیف کردم خیلی باجذبه وکیوت شده بود!خلاصه شایدبازی همه چیزتموم ومعرکه ای نداشته باشه،امامن خیلی باهاش کیف کردم!چون خودشم خیلی خوشگل ونازه دیگه برای این نقش بهترین انتخاب بود(خب من عاشق مامانای خوشگل ونازم😂)
    درموردکوبوگایئول(دخترسرد ومنزوی خودم)همه ازعلاقه ی من به این دخترباخبرن فکرکنم!😂اصلافکرنمیکردم بتونه نقش یه مادروبازی کنه چون خیلی بچه به نظرمیاد!اماواقعاتونقشش جا افتاده بود.بنظرم بازیش نسبت به قبل پیشرفت کرده بوداماکاراکترش اونقدرابرام دلچسب نبود.بااینکه نامادری خیلی مهربونی بوداماخب یخورده...چی بگممم بعدازمیونگ هه ونقشش توی گوبلین این کاراکترش برای من در رده ی سومه.اینجازیادراضی نبودم ازش!
    بقیه ی بازیگراهم بازی های متوسطی داشتن وقابل قبول بودن.نمیدونم چرا ازبازیگرکانگ هواخوشم نمیومدکلابازیش مصنوعی بودبنظرم.البته زیاد بدم نمیادازش.
    ولی برعکسش عاشق سو ووشدم وای که عجب دختربانمکی بودخنده هاش خیلی شیرین بود*----*به این نتیجه رسیدم بچه های کره ای تمامابازیاشون معرکه ست!
    یکی دیگه ازنکات مثبت وجذابیتهای خیلی قشنگ سریال،مفاهیمی بودکه راجع به مرگ وزندگی گفته میشد.تواین سریال میتونستیم زندگی ارواحوببینیم.باهاش یادمیگرفتیم که زندگی کردن چه نعمت بزرگیه،که آدمایی که مردن حسرت چه چیزهایی رومیخورن که ما چقدرساده ازکنارشون ردمیشیم،یادمیگرفتیم شایدمرگ دردوقدمی ماباشه،ازموقعیتمون لذت ببریم،وقت بیشتری روباعزیزانمون بگذرونیم...وبدتـرازاون عشق مــادربود...😢💔
    این دیالوگ روخیلی دوست داشتم.خانم می دونگ به یوری گفت دلیل اینکه برگشتی به دنیا آرزوی مادرت بوده که گفت میخوام فقط یه باردیگه دخترموببینم!
    یوری:اونوقت من همش به فکرسو ووبودم(به فکردخترش بوده نه مادرش)
    خانم می دونگ:تقصیرتونیست.همه همینطورن.من این کار(روح گیری)روقبول کردم چون اگه قبول نمیکردم پسرم مجبوربوداین کاروبکنه.اما اون نمیذاشت من بچه شوببینم چون فکرمیکردازمن میترسه.من خودمم بامادرم همین طوربودم🙁😢😭
    رنگارنگ بودن سریال هم جزونکات مثبتش بودوچشم بیننده روبازمیکرد.
    گاهیی اوقات این سریال فان وبانمک به قدری تلخ میشدکه واقعا قلب آدموتحت فشارقرارمیداد.غمی که واقعالمس کردنی بودوهمه ی مامیتونستیم باهاش همزادپنداری کنیم ودرکشون کنیم.یه غم عجیب غریب وبزرگ وغیرعادی نبود.غم مادر وپدری که دلشون برای بچه شون تنگ شده،غم مادری که درحسرت درآغوش گرفتن فرزندش داره می سوزه ونمیتونه براش مادری کنه،وقتی سو وو به نامادریش میگفت مامان واقعا دلم برای یوری می سوخت😭اصلاعادلانه نبود!
    امانکات ضعفی که شدیدارومخ من بودیکیش غیرمنطقی بودن سریال بودکه اصلادرکش نکردم.درسته که سریال فانتزی وماوراییه،ولی واقعابایدباعقل ومنطق آدم جوردربیاد.مگه میشه یه مرده بعدچهارسال زنده شه وبرگرده پیش خونواده ش وهمه شون خیلی راحت با این قضیه کناربیان؟من بودم تایه مدت بایدمیرفتم پیش روانپزشک😐🙏اینواصلانمیفهمیدم کلابه این نتیجه رسیدم فانتزی کره ای خیلی اغراق شده وغیرمنطقین وبه من نمیسازن من دیگه کی دراماباژانرفانتزی نمیبینم اصلا. ودومی روند فیلمنامه ی سریال بود.اولاکه زیادکشش نداشت من فقط بخاطرکیم تائه هی عزیزوطنزهای بامزه ش مشتاق ادامه دادنش میشدم وگرنه هرقسمت کشش سریال کمترمیشدنمیدونم چرا.دومین دلیلم برای ادامه دادن این بودکه بفهمم نویسنده واقعاچه جوری میخواداین داستانشوجمع کنه:/من انتظارداشتم یوری آخرسردرآرامش بمیره ولی این که هی یکی یکی داشت اعضای خانواده شومیدیدخب...ازقسمت۹دیگه سریالو ول کردم وبنظرم اینم ازنیمه افت کردیه راست رفتم سرقسمت آخرتاپایانوببینم.
    پایانش همونی بودکه میخواستم وکاملامنطقی بودامابخاطر روندغیرمنطقی خودسریال پایان هم برام خیلی دلنشین نبودش!بنظرم اگه میخواستن یوری آخرش بمیره چرابایدهی یکی یکی اعضای خونواده شوببینه هی امیدواهی والکی بدن به بیننده، خونواده ش دیگه کم کم داشتن بامرگش کنارمیومدن این چه معنی داشت که دوباره سروکلش پیدابشه وداغشون تازه بشه آخرشم که میخواست بذاره وبره!؟
    من آدمی نیستم که سرفیلم وسریال زیادگریه کنم امابعضی وقتاسرساده ترین چیزهابدجورگریه میکنم مثل همین سریال.چون بعضی چیزای ساده خط قرمزای منن مثل عشق مادروفرزندی.قسمت آخرسریال انقدرگریه کردم ک خدابدونه!هروقت به پایان قسمت آخرفکرمیکنم بازم دلم میخوادگریه کنم.چقدسو ووبزرگ شدهم خوشگل شد!
    این سریال با این ایده واین موضوع بی نظیرواقععععاجای کاربیشتری داشت وراضی نبودم ازش درنتیجه بهش نمره ی6از10رومیدم!(با اینکه۶ازنظرمن نمره ی کاملی هست امانمیتونستم۵/یعنی دارای نقطه ضعف های زیادروبهش بدم چون بنظرم درحق مفاهیم عمیقش کم لطفی میشه)درآخرمیگم که،گول کمدی هاورنگارنگ بودن این سریال رونخوریدوبه هوای طنزش سراغش نریـدکه درآخراشکهایی ازتون میکشه که پشیمون میشید.فقط میتونم بگم...خوشحالم که این داستان حقیقت نداره😭وپیشنهادش نمیکنم!
    اگه این سوژه تبدیل به انیمه میشدخیلی چیزفوق العاده ای ازاب درمیومدمطمعنم!😅
    امادرباره ی کتابهایی که این چندوقت خوندم:
    پنج قدم فاصله:
    خیلی خوشحال شدم که پیداش کردم وتونستم بخونمش وبنظرم ازبین همه ی این کتابای این چندوقت این یکی بهتربود.همونطورکه حدس میزدم عاشق استلاشدم!چه دخترخوبی بود.ویلـم هیییی بدک نبود.داستانش جالب بودولی خدایانویسنده ش بیماری بدبخت کردن شخصیتاروداشت یاچی آخه چقدربلاومصیبت میتونه این دخترتحمل کنه وقتی پومرد دیگه نابودشدم!اصلاازآخراش خوشم نیومد.خییییییلی تلخ بودچجورمیتونه امیدبخش باشه؟این دختردیگه چجوری میتونه زندگی کنه؟من که بودم نابودمیشدم.خب پایانش غمگین نبودهرچندکه اگه چندسال بیشتربگذره مطمئنم یکیشون میمیره ودراین موردپایان خطای ستارگان بخت ماروبیشترمیپسندم(شایدبایدبرم یه باردیگه اونوبخونم نظرم درموردش تغییرکنه شاید.امامنویادتابستون افتضاحم میندازهههههT_T).اما ایده ش خیلی خیلی جالب ترازخطای ستارگان بخت مابود.فیلمشم که کلابیخیال فکرنکنم ارزش دیدن داشته باشه برای من مخصوصا که داستانشم میدونم دیگه.
    مزایای منزوی بودن:
    فقط بخاطراسمش انتخابش کردم یکمی منویادبابالنگ درازانداخت چون همه ش نامه نگاری بود.قلمش روون وخوب بوداما خدایی اصلابه منزوی بودن ربطی نداشت ازشخصیت اصلی هم کلاخوشم نیومدشخصیت پاتریک وسم خیلی جالب بودن وچیزی که خیلی رومخم بوداین بودک همه ش مشروب،سیگار،پارتی و...این مسئله خیلی چندش بود.کلاچیزشاخی نبود!
    آب نبات هل دار:
    راستش داستانش قشنگ بود وآدموترغیب میکردبرای خوندن ادامه ش ویکمی هم طنزداشت اماخب من یه دلایل شخصی دارم که ازش خوشم نیومده ونمیتونم بگمشون متاسفانه.ولی خب بدنبود.
    پروفسوروخدمتکار:
    این تولیستم بودبالاخره پیداش کردم برای آشتی کردن با ریاضی اماوقتی درباره ریاضی حرف میزدن همه ش میزدم جلو فکرکنم نصف کتابوزدم جلوتقریبا😂اماقلمش خیلی قوی بوداولین کتاب ژاپنی ای بودکه میخوندم ومتوجه شدم کتابهاشونم مثل انیمه هاشون خیلی خفنن^^شخصیت روتوخیلی دوست داشتم.
    النوروپارک از رینبوراول:
    خب داستان خاصی نداشت صرفا روزمرگی بودولی بانمک بودمن کلا ازقلم این نویسنده خوشم میاد.همه شون ریتم آرومی دارن واصلاهیجان ندارن امادرعین حال متفاوت وجالبن.تاحالاچندتا ازکتاباشوخوندم همه شون خوب بودن فقط فنگرلش مونده😭ازشخصیت ریچی متنفرم آخ اون مامانشون حیف شد=__=
    چترتابستان:
    خیلی کوتاه وساده بودش من ازشخصیت خانم فینچ خیلی خوشم اومدخیلی مرموزوباحال بوداماچیزی که تواین کتاب خیلی خوشم اومدازش موضوع مرگ بودولی مرگ توی داستان اتفاق نیفتادبلکه قبل ازشروع داستان اتفاق افتاده بودواین جالب بود.لازم نبودحجم بالایی ازغم روتحمل کنیم‌.مانورداستان رواین بودکه چطوربامرگ عزیزانمون کناربیاییم وبخاطرهمین برای من خیلی مناسب بود هرچندبازهم کمک چندانی به من نکرد!🙄
    زایـو:
    راستش همه درباره این کتاب میگن یه داستان ایرانی به سبک هالیوودی و...بخاطرهمین خیلی تحسینش میکنن اما من زیادنویسنده های ایرانی میشناسم که قلمشون فوق العاده هیجان انگیزه نمونه ش(اسمشویادم نمیاد)نویسنده ی پارسیان ومن یعنی چقدرجذاب وهیجان انگیزنوشته شده بوداون کتاب ودرباره ی افسانه هاواسطوره های ایرانی بودو واقعادرحدخودهری پاترهیجان داشت(البته تفاوتش این بودکه فضاش انقدرسردواذیت کننده بودکه فقط میتونی یه باربخونیش.با اینحال ارزش یه بارخوندنوداره واقعا)اما این یکی واقعا اصلاهیجانی که بایدوشاید رونداشت باتوجه به تعریفایی که ازش شنیده بودم انتظاربالاتری ازش داشتم البته ایده وداستانش خیلی جالب بوداماجای کاربیشتری داشت بنظرم و واقعامنونمیکشید.برای کسایی که به ژانرعلمی تخیلی علاقه دارن کتاب خوبیه.ولی من اصلا این ژانرودوست ندارم.تازه به قول آیریس جان ایناکه همشون پسربودن یه شخصیت دخترنبودکه من بتونم باهاش همزادپنداری کنم؟اگه داستانی دخترنداشته باشه سخت میتونم باهاش ارتباط برقرارکنم😂
    با اینهمه کتاب فکرکنم دیگه دارم رقیب خوبی برای کارآگاهaمیشم!اصلاعادلانه نیست اون یه دوست کتابفروش داره که کتاباروهمه روبهش رایگان میدههههT--Tبروبمیییرخببب!
    اما اینا اصلاکتابای تولیستم نبودن اونارومیخوام!😞
    راستی،ببینیدناستاکاجان چی کشیده!😍هانارو(هانای خودم^^)


    خیلی خیلی خیلی قشنگهههههه واقعا.البته دوتاتفاوت باهاناداره یکی اینکه هاناموهاش کوتاهه😁دوم اینکه هاناچشماش سیاهه سیاه مثل شب.اماخب بازم مهم نیست.بعدشم هاناوقتی جوون تربودموهاش بلندبودازوقتی مامان شدکوتاهشون کرد!
    خلاصه عالیه مرسی عزیزم*---*آدرس وب نقاش:http://apparition77.mihanblog.com/
    وحرف آخـر:شهادت امیرالمومنین روتسلیت عرض میکنم وتواین شبای قدرالتماس دعادارم ازهمگیتون.اولین شب قدرخیلی خوب بود.تاحالاتوعمرم اینطوری گریه نکرده بودم!خدایاممنون.واقعاحس سبکی میکنم الان.آرامش ژرف.واقعاباورم نمیشه احمقایی هستن که میگن روضه افسردگی میاره.بیخیالشون اوناهیچی نمیفهمن!اصلا اهل بیت آرامـشن^_^❤اشک هم واقعایه نعمته.خدایامرسی که گریه روآفریدی.نمادپاکی رو...
    پ‌.ن:منبع عکس اول پست،پیج=sania_riaziاین بشرهم یکی ازعشقامه^^💚

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • چوی زینب دمدمی

    شخصیت هام

    بیاییدمعرفی شخصیتهامو اوردم*---*خیلی سعی کردم نقاشیاشونو بکشم ولی نشد:/حالانقاشی چنتاشونوکشیدم مدیونیدبخوایدتودلتون به این نقاشیابخندیدباخون دل کشیده شدن😓

    ادامه برید🙏

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • چوی زینب دمدمی
    بعضیا توکل زندگی شون نگرانیاشونو درمیون نمی ذارن.
    مثلابگن خیلی سخته...
    یازیادی دردناکه..
    هیچ وقت همچین چیزایی نمی گن وتوخودشون می ریزن.
    شاید...تاروز مرگشون..
    کلبه شون روداخل قلبشون می سازن...وتوکل زندگی شون ازکلبه شون بیرون نمی یان.
    حتی وقتی احساس تنهایی می کنن،هیچ وقت بهش اعتراف نمی کنن.درواقع،ترجیح میدن توتنهاییشون زندگی کنن.
    بیشترازخونواده شون دوستش دارن...
    ...
    آدم ها این حقیقت رافراموش کرده اند اما تونباید فراموشش کنی ...توتاوقتی زنده هستی نسبت به آنکه اهلی کرده ای مسئولی ...

    ..
    درد های بشری من رو میخکوب میکنن ولی زیبایی،اشک به چشمانم میاره..💚~