بازهم ماجراهای خانمR ..

پارسال بهمون یه سری برگه های نظر سنجی داده بودن راجبه استادا که انتقادات وپیشنهادات واین جور نظراتمون رو بنویسیم.. یه موردایی هم بود که باید مثلا میزدی عالی یا خوب یا متوسط وافتضاح،مثل قدرت مدیریت وتوجه به سوالات دانش آموزا واین حرفا.
به خانم Rبرگه های نظر سنجی رو همین امروز تحویل داده بودن.اونم اوردشون سرکلاس.هی شروع کرد سر هر موردی از خودش دفاع کردن...بعضیا نوشتن جذابیت کلاس پایینه(اینو واقعا نمیدونم کدوم دیوانه ای نوشته...چون جذاب تر از کلاس خانمR'کلاس کدوم استادی هست واقعا؟؟) گفت خب من همه ی سعیمو می کنم که کلاسمون خشک نباشه،من اون اولا که تدریس می کردم یه آدم بسیار بسیار جدی بودم هیچکس اصلا حق نداشت حرف بزنه (جلللللللل)ولی دیدم این روش درستی نیستتت.. اینم که میگید توکلاس همهمه ست واینا من اگه یه میرغضب باشم طبیعتا کلاس خیلی خیلی منظم تره برای خودمم کاری نداره فقط شما خوشتون نمیاد خب.
[ولی انصافا نمیتونم این موجود رو جدی تصور کنم .فوق العاده ترسناک هست،ابهتش خیلی وحشتناکه،اما تاجایی که من دیدمش نمیتونه نخنده یا حرفای مسخره ای نزنه که خودشم خنده ش بگیره..بعضیا هستن یه چیزی میگن ولی بنظرشون اصلا خنده نداره.خانمRولی نیاز به یه سیخونک داره فقط برای اینکه خنده ش بگیره/حالا ازش یع آدم سبک متصور نشید خنده هاش رو یه خنده های کیوت وگلگلی تصور کنید.]
بعدش گفت ظاهرا...اینطور که معلومه یه نفر حتی با محتوای درسم هم مشکل داره.
خب اونش دیگه اصلا دست من نیست شرمنده.
نوبت رسید به گزینه ی حسن برخورد ورفتار.گفتش خب منو عفو بفرمایید توی این مورد من واقعا هیچ دفاعی از خودم ندارم :|||😂(وقتی خودتم میدونی چه اعجوبه ای هستی)
احترام به شخصیت افراد...واقعا عذر میخوام.
رعایت ادب درکلاس..کلا ببخشید..😂(وقتی یه سایکو پثی ودست خودت نیست😂سایکو پث ها اصلا دست خودشون نیست که نمیتونن احساساتو بفهمن اون قسمت مغزشون که مربوط به احساساته اصلا کار نمیکنه😂😂😂)
عاشقا وکراشمندانش(ازجمله خودم)صداشون در اومد وگفتن استاد ادامه ندید الانه که اشکمون در بیاااد..واقعا هم جدی من داشت بهم بر میخورد جلو روی من-به کراشم-یه همچین توهین هایی..من حق دارم به کراشم هرچی دوست دارم بگم ولی این دلیل نمیشه کسی عین همونو بگه من ناراحت نشمممم..
بعدگفت من سعی میکنم از این به بعد با ادب تر بشم وکلا سعی می کنم بچه خوبی باشم(عین جملات خودشه بدون ویرایش وتغییر وتحریف)
یه سریا هم خیلی خیلی به من لطف دارن،همه رو الکی الکی عالی زدن..از این استیکرای چشم قلبی هم گذاشتن(به مولا کار من نبود ...😂یعنی عاشقان خیلی زیاد دیگه ای به جز من هم دارهههه.)لطف دارین وممنون واینا ولی کار خوبی نمی کنید که دروغ میگید..(می بینید؟وقتی با ما طرفدارات این جوری رفتار می کنی خب حقته دشمنات وحسودا اونجوری حسابتو برسن دیگهههههههههههههههههه)
بعدشم گفت بعضی شاگردا رو واقعا خودم می بینم دارن زجر می کشن سرکلاسم😅😐(من که نبودم...اگر دیدی اشتباه کردی..بعدشم..یعنی می تونی عشق رو هم ببینی؟یانه تو اون جور چیزا استعداد نداری؟؟)
البته؛منم خودم تو اون نظر سنجی جزو کسایی بودم که اکثر چیزا رو زده بودم عالی..بجز توجه به سوالات دانش آموزا که ضعیف زده بودمش هرچیم از خودش دفاع کنه بازم قبول نمیکنم سر جواب دادن به سوالا آدمو میکشه یعنی قشنگ پوستتو میکنه باهاش لباس درست میکنه برای خودش•-•
وقتیم درس دادنو شروع کرد دست از تیکه انداختناش که بر نداشت..سر یه قسمت داشت مثال میزد گفت آدما روحیه هاشون فرق میکنه یکی همه چیزو عالی می بینه،یکیم همه چیزو زشت می بینه..با اینکه هردوشون تو یه کلاسن..(قشنگگگگ کنایه به ما!!😐😐😂)
خوشم از همه منفی بین تره اصلا بهش توجه نکنید.مگه میشه تو اون همه عاشق ودلباخته داشته باشی وهمش انتقاد باشه ...شرط می بندم کسایی که زده بودن افتضاح خیلی کم بودن واکثرا همه عالی زده بودن ولی این موجود فقط وفقط روی منفی ها زوم میکنه.
ولی انصافا خیلی مظلوم شده بود وقتی می گفت ببخشید ...😂متاسفم که انقدر بی احساسم..همونطور که گفتم با اینکه میدونی هیچ نشانه هایی از مظلومیت در وجود این بشر نیست بازم ظاهرش انقدر سافت وکیوته که دلت براش می سوزه😂
میگفت منو حلال کنید یهو می بینم روز قیامت همه ی شاگردام منو به زنجیر کشیدن که آره،تو به شخصیت ما بی احترامی کردی...😂😂
ولی بخوایم با انصاف باشیم بچه امممم اصلاااا بی احترامی نمی کنه فقط تو گرما نشون دادن یکم مشکل داره...واینکه تیکه میندازه وگرنه بی احترامی...استغفر الله ربی واتوب الیه..بعضیا چقد لوس ومامانی ان :///////
تیکه هم بندازه آدم میخوادش به هر حال هرچه از لیلی رسد نیکوست..از دونگمه یاد بگیرید خب!! سیلی هم بخوره تا زمانی که از طرف گل سرخش باشه سر ذوق میارتش!

​​

  • ۵
  • نظرات [ ۹ ]
    • چوی زینب دمدمی

    به قول ناستاکا پست گمنام:/

    میدونم ستاره تازه روشن شده؛ولی این پست خیلی سافت بود.باید میذاشتمش^^

    شما بهشون فکر می کنید چه بویی رو حس می کنید؟؟

    پ.ن:گودونگمههههه خدای تناقض!😂😂

    اشین خانم؛لباسهای بوی گل ونرم کننده میدن وچون همیشه میره غذاهای خوشمزه رو امتحان کنه،وکلا تو شیرینی فروشیه،بوی شیرینی های مختلف.

    هی سونگ سااااااان*چشم قلبی*

    چقد خوبی شمااااا!!

     

    هینا خانم هم منو ببخشید من برای شما ایده ای نداشتم"-"بذارین بقیه بگن.

    هرچند می دونم بوی عطر و..سیگار و..

     

    پ.ن:ولی این دوتا دیالوگ مستر سان شاین،خیلی خوبن+_+

    اشین:

    توی روزنامه خوندم ما تو دوره ی عاشقانه ای زندگی می کنیم.

    ولی عشق من سر تفنگ آلمانیه.

    یوجین:

    تعجب نکن.تفنگ آمریکایی ها،اشراف زاده ورعیت رو یه جور تهدید می کنه.دموکراسی یعنی این.

  • ۷
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    سرد وخاموش مثل یه شب بارونی..

    _خونواده ی محبوبی نیستن.
    _چرا؟
    _دلیل خاصی نداره. توی جذب کردن مردم خوب نیستن.خودشون هم مشکلی با این قضیه ندارن.دیگران رو آدم حساب نمیکنن.توی دنیاشون فقط خودشون وجود دارن.گوشه گیر ومغرور هستن و نمیشه در مقابل نگاهِ تحقیر آمیز از بالا به پایینشون مدت زیادی محکم ایستاد.همشون خصوصیات عجیبی دارن.ولی نمیشه انکار کرد که جذابن.به طرز عجیبی جذاب.

    از فرق سر تا نوک پاشون اشراف زاده ست. خونوادگی اصیل،سنتی،باوقار،خوشگل،مغرور،سرسخت،یکدنده،گوشه گیر وگستاخ هستن .
    ۱۲تا خواهر وسه تا برادر هستن(حقیقتا جلل خالق!) وممکنه هرکدوم شخصیت متفاوتی داشته باشن،اما مطمئن باش توی همشون،این خصوصیات پیدا می شه.سرسختی ویکدندگی،مغرور وگستاخ!
    ممکنه همشون واقعا هم گستاخ نباشن. اما مطمئنا به چشم مردم اینطوری میان.شاید چون رک حرف می زنن،خواسته یا ناخواسته طعنه چاشنی حرفاشون هست واون جوری که مردم واقعا توقع دارن رفتار نمی کنن؟
    اما ویژگی که دارن اینه که به خونواده،خیلی وفادارن.یعنی حتی اگه باهم مشکلی هم داشته باشن،مقابل یک غریبه کاملا هوای همو دارن. کسی به یکی از اعضای خونواده شون توهین کنه حتی اگه اونا چشم دیدن اون شخص رو نداشته باشن ولی حس می کنن داره به خودشون توهین می شه ونمی تونن ساکت بنشینن. به قول معروف،گوشت همو بخورن،استخون همو دور...؟نمی ندازن.این ویژگی توی خون همشوووون هست.
    واین که واقعا خوشگل هستن.قد وبلند وکشیده وچشم های سیاهشون معروفه.توی چشم هاشون که مثل چاله های پر آب زیر نور ماه هستن،کلی حرف موج می زنه. دریای اسرار..چشم هاشون مسحور کننده ست وبه قطع هرکسی رو جذب می کنه. معمولا کسایی که ازشون متنفرن هم از این چشم ها بیشتر نفرت دارن وحتی می ترسن.اینطور می گن که اونا چشم هاشون جادوییه.با چشم هاشون می تونن فراتر از روحشونو ببین،با چشم هاشون حرف می زنن،هیپنوتیزمت می کنن،حتی قورتت می دن،می شورنت وپهنت می کنن رو بند! همش فقط با یک نگاه. درسته،نگاه های تحقیر آمیزی وحشتناکی دارن.واگه غمی توی این چشم ها باشه اونقدر قدرتمند بازتاب داده می شه که خردت می کنه.
    البته موهاشون هم معروفه. ولی نه به اندازه ی چشم ها .اونا موهای صاف ولطیفی دارن که مثل شب سیاهه والبته کمی حالت هم داره.
    یه جورایی شبیه ماری های نیومون هستن.اما حتی خاله های امیلی هم از اینا گرم ترن.شبیه بانو شیم میونگ یو وشیم میونگ جو هم هستن ولی...اونا‌‌‌...خب بیخیال.محاله که حتی تا روز مرگت صدای هق هق گریه ی یکی از دخترای این خونواده رو بشنوی.داشتم فکر می کردم اوه! یعنی بچه ی من11تا خاله داره وسه تا دایی داره؟پس چرا انقدر تنهاست؟ اگه خاله ها ودایی هاش می دیدنش چی می شد؟ اگه می دونستن چه خواهر زاده ی نازی دارن؟ ولی خب بازم،مگه خیری قراره ازشون به بچه برسه😐😑...البته،چون روی هم خونشون حساسن؛ ممکن بود یکم اوضاعو عوض کنن. لا اقل مطمئنم اگه می فهمیدن هم خونشون بین چه آدم های سطح پایین وبی ارزش وعوضی ای گیر افتاده به غرورشون بطور جدی بر می خورد.
    اما نمیدونم خود بچه م چطوری می تونه باهاشون رفتار کنه،وچه نظری راجبشون داره.هرچند از جنس همن ولی بازم خیلی فرق دارن. با این حال اون نیرویی که همشونو به خونواده متصل می کنه باعث میشه هرجور هست از هم خوششون بیاد.اینا اینجورین که با اینکه از هم متنفرن ولی بازم همو دوست دارن:/
    یکم شبیه نازنین نیستن با این حساب؟اممم...خب،چرا.ولی نازنین به پای جذابیت اونا نمی رسه .واقعا نمی رسه.با این وجود غرور وسرسختی و نگاه تحقیر آمیز واصالت و وقارش رو داره.

     

    پ.ن:چون نرگس خانم دستور دادن ستاره تو روشن کن بعد از کلی سعی وتلاش روشنش می کنم"-" امروز حس می کنم اگه بنویسم غرغر نمیشه. واقعا حرف زیاد دارم ولی نمیتونم بزنم•-•
    پ.ن۲:واهایی خونواده ی خیلی جذابینننننن! درسته که برای زندگی کردن جذاب نیستن ولی بازم جذابن😐😂
    پ.ن۳:وااااااااییییییی نستستنسنسنههستست کی باورش می شه من خانمRرو بغل کردم؟عرررر..مرگگگگ..غیر ممکن ترین آرزوم...خدایا چقدر جیگرهههههه این موجودT___T با اون ابهت و وحشتناکیش حتی نمی تونستم برم از نزدیک باهاش حرف بزنم(خودمم باورم نمیشه چطوری چند بار سر کلاسش بطرز خود شیرینانه ای سوالاشو جواب دادم ولی خب.. :/) بغل کردنششششش آرزوی همیشگی ولی محال نه فقط من بلکه مطمئنم همه ی کساییه که میشناسنششش. اون روز کلا خیلی رفته بود رو مخم این موضوع ومدام داشتم تو ذهنم تصور می کردم همچین موقعیتیو ولی کی فکرشو می کرد همون لحظه واقعی بشه؟@~~~@منم شدم از اون آدمایی که یکدفعه ای یه کاریو انجام میدن وبه عواقب بعدش اصلا فکر نمی کنن.
    خانمRبخواد مهربون بشه یه جوری میشه که من باورم میشه واقعا وتو یه لحظه تمام اون حرف هایی که راجبه بی حس بودن وبی احساس بودن وترسناک بودن وبی رحم بودن وغیر قابل درک بودنش می زدم رو فراموش می کنم"-"
    ولی تازگیا خیلی چیزای بیشتری راجبش کشف کردم! یه خوبیش اینه که با اینکه درونگراست بیفته رو دور حرف از زندگی شخصیشم خیلی حرف میزنه(نمیخواد غر بزنه میخواد ما یاد بگیریم)
    بعد خلاصه منی که همش فکر می کردم اصلا اصلا لوس نشدم با شنیدن حرفاش به این نتیجه رسیدم نسبت به بچگی وکلا زندگی این موجود من لای پر قو بزرگ شدممم :/
    خب اونم اگه مثل ما لای پر قو بزرگ می شد انقدر خشن نمی شد قطعا !
    ولی بازم این باعث نمیشه نخوام ازش فرار کنم نسبت به حد تحمل من زیادی سنگینه.
    پ.ن۴:یکی از نقاط قوت پلی لیست بیمارستان،پیشرفت ورشد شخصیت هاست.چقدر تغییر کردن بچه هامممم چقدررر زیبا..هی آندریا با اون اشکای گوگولیت این خودتی که داری میگی خودتو سرزنش نکن،ما نمی تونیم همه رو نجات بدیم؟ ببینم این همون جونان عصبی وترسناکه که اعلامیه زده مردم برای همدردی با اون بیماره بیان؟ سوک هیونگ خودمون،همون خرس پیش قدم شده واینهمه سناریو چیده که بالاخره ،دست به عمل بزنه؟
    هی روزگار یه قسمت دیگه تموم میشههه! ولی اعصابم خرده.من تا همین لحظه آخر به برگشت چی هونگ امیدوار بودم. چطوری روتون میشه در کمال پررویی تو حرفا وفلش بکا بهش اشاره کنید؟ این یعنی ما اونو یادمونه فقط نمیخوایم بیاریمش همین!!
    هعی شخصیت آندرریتد منننT_T  

    پ.ن۵:ولی من بچه ی همشونو می خوام بچه ی ایکسونگو میخوام بچه ی بیلدوگی رو میخوام نوه م رو هم میخوام بچه ی خرسی وچوچو رو میخوام بچه ی سوبین واون یکی (اسمش یادم نیست خب:/) رو هم میخوام.

    خانم نویسنده:خب به همین خیال باش😐

  • ۵
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    دوستت دارم های فراوان~

    اول اینکه اهم.همزادمو بهتون معرفی میکنم.این دختره دقیقا منه.مدل موهاش،تیپش،وایبی که میده،حتی منم زیر همون چشمم یه خال دارم^^ عیـن همممم!
    امروز حوصله م سر رفته بود؛بعد رفتم جمله ی دوستت دارمو به کلی شخصیت مختلف گفتم که واکنششونو ببینم(وی هر وقت حوصله اش سر میرفت به سوی دنیای قصه ها پناه میبرد)
    واقعیتش یه همچین کاری؛مثل یکی از قسمتای سختِ بازی جرئت حقیقته.بری به کلی آدم مختلف بگی دوستت دارم تا فقط واکنششونو ببینی.فقط از یه نویسنده بر میاد،ومن فقط تو دنیای قصه ها توان انجامشو دارم😂
    نتیجه ش بانمک بود گفتم برای شما هم بذارمشون.
    +آره. من واقعا بجز از دنیای قصه ها نمیتونم راجبه هیچی حرف بزنم یا پستی بذارم.لا اقل تا مدتی..

    وپیش نوشت:جواب بعضیاشون خطاب به خودمه ولی اکثریتشون کلیه.چون اگه قرار بود نسبت به من بگن خیلی عوض میشد واکنششون.


    آی لاویو بانوی من!!
    _ممنون عزیزم ولی دلتو به من خوش نکن جوونیتم پای من نریز من نمیتونم کسیو دوست داشته باشم•-•


    استادمن دوستتون دارم.
    _تو غلط کردی.میخوای بمیری؟
    _ولی جدی جدی دوستتون دارم شما بهترینید.
    _ ممنون از حسن نظرتون بقیه که اینطور فکر نمیکنن حالا برو پی کارِت ودیگه هم نشنوم از این حرفا بزنی ..


    دوستت دارم^-^
    _به درک من وقتی برای این ادا ها ندارم خیلی کارها برای انجام دادن دارم مزاحمم نشو~
    چی؟صبر کن گفتی دوستم داری؟باشه ولی برام اصلا مهم نیست[خود درگیری دارهXD]


    دوستت دارم موسیو
    _ها؟دوستم داری؟جالبه.


    دوستت دارم کیوووت!
    _منظورت چیه؟


    دوستت دارم خانم عزیز.
    _نداشته باش بچه سوسول.من به درد خوشبخت کردن کسی نمیخورم.من یه دیوونه ام.دیوونه ترین آدم دنیا!

     

    دوستت دارم وبهت افتخار میکنم.
    _واییییی ممنون سافت شدم کهههه:))⚡

     

    دوستت دارم مستررر جذااااب^^
    _آه،متشکرم لیدی عزیز:))❤

     

    دوستت دارم ای عوضی خوشگل.
    _اوکی.توهم خوشگلی‌‌.پس بیا بغلت کنم!😋

     

    دوستت دارم
    _ولم کن جان هرکی دوست داری:/ .من اصلا معنی این جمله رو نمیفهمم.یعنی درک نمیکنم.اون بهتر میفهـ...صبرکن!طرفش بری کشتمت!!!اون مال منه:|| -__- [خودش یک شیپ بوووود*-*یکی از جذاب ترین شیپ های جهانه]


    دوستت دارم.
    _واقعا؟منم عاشق خودمم^^درکت میکنم.


    دوستت دارم
    _0-----0 امممم...آه...خب...شرمنده...من قلبمو خیلی وقته که سپردم دست یکی دیگه.واقعا متاسفم.


    دوستت دارم.
    _تاحالا کسی به من ابراز عشق نکرده بود.ولی عشق خیلی ضعیفه.عشق...اصلا وجود نداره همش شعار وحرفه.نمیتونم بهت اعتماد کنم.من ممکنه بخاطر رسیدن به اهدافم تو رو له کنم.مشکلی نداری؟


    دوستت دارم.
    _ولی این مشکل خودته!خودت حلش کن.


    دوستت دارم.
    _چاکریم.بیا بغلم.خیلی گوگولیم نه؟


    دوستت دارم.
    _ای کوچولوی شیطون.معلومه که نه تنها باهوش وخوشگلی خوش سلیقه ام هستی؛))

     

    دوستت دارم عوضی لعنتی.
    *بی روح وار میخنده* :هاهاهاها برام مهم نیست!

     

    دوستت دارم کراش بزرگوار.
    _ممنونم لطف داری دخترم.صبر کن تا عشقی رو به پات بریزم که در تمام دنیا نظیرش پیدا نمیشه تا مطمئن بشی انتخابت اشتباه نبوده.


    دوستت دارم.
    _ها؟تو غلط کردی!![نمیتونی با خالقت درست حرف بزنی؟]


    دوستت دارم^^
    _دوستم داری؟منو؟ای واااااای ای واااااای واااااااااای حالا چیکار کنم ...[ادا اطوارای الکی که یعنی ذوق زده شده://]

     

    دوستت دارم.
    _*اول با بی اعتمادی بهت نگاه میکنه وچند بار پلک میزنه.بعد سرخی ملیحی میشینه روی گونه هاش ولبخند کم رنگی میزنه:خوشحالم که میشنومش:))


    دوستت دارم.
    *خنده های معذب* *تا ابد سکوت مطلق*


    دوستت دارم.
    *کلی سرخ وسفید میشه تا بتونه اینو بهت بگه:
    _من ندارم!!
    بعدش هم قطعا فرار میکنه.


    دوستت دارم کیوووت.
    _سرتا پاش به رنگ توت فرنگی در میاد وصورتشو تو دستاش قایم میکنه..(ای جاااانممم خجالتیِ منننن)


    دوستت دارم^_^
    _عزیزممممم منم دوستت دارممممم+کیوت ترین خنده های دنیا.


    دوستت دارم.
    _منو؟منو؟منو میگی...(کتابها وهرچی دستش بوده میفته زمین)ببخشید..یه لحظه...صبر کن...واقعا منو میگی؟


    دوستت دارم.
    _واییییی ممنون کیوتتت*--*
    _توکه کیوت ترییییییییییی آخهههه:)))


    دوستت دارم.
    _کلاهشو از سرش بر میداره وتعظیم میکنه:باعث افتخارِ منه بانوی زیبا!...عه تو که زینبی! داری مسخره م میکنی؟
    _نه فقط چالش بود.
    _باز دوباره این مسخره بازیاش شروع شد:/


    دوستت دارم.
    *از گوشه ی چشم نگاهی بهت میندازه وچشماش برقِ وحشتناکی میزنه.بعد درحالی که مثل دیوانه ها میخنده میگه:دوستم داره...هاهاهاهاها...من جای تو بودم اینکارو نمیکردم...(دست هاش رو به نرمی روی صورتت میذاره وصداش رو در حد زمزمه پایین میاره) عزیزم...


    دوستت دارم.
    _درحالی که ازخجالت سرخ شده وسعی میکنه بی تفاوت باشه ونگاهش به چشمات نیفته:اَه خفه شو...
    وتا آخرِ اون روز خوشحاله.


    میتونید حدس بزنید کدوم شخصیت ها بودن؟
    اولیه بنظرم خیلی خیلی خیلی مشخصهD:
    بعضیاشون مالِ دنیای قصه ها نبودن و آدمای واقعی هستن ولی از بس جذاب وجالبن من مطمئنم از دنیای قصه ها بیرون اومدن:))
    ری اکشن شما نسبت به دوستت دارم چیه؟
    خودم که پنیک میکنم اگه یکی بهم بگه =| اصلا نمیتونم توصحنه های احساسی مثل آدم رفتار کنم.

  • ۱۰
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    ترسناکترین چیز توی این جهان چیه؟؟

    "ترسناکترین چیز توی این دنیا،فقط یه مرد معمولیه که نا امید شده"

    سیگما از اون کارکترای فوق العاده خاصیه که جاذبه ی بسیار عمیقی دارن اونچنان که حتی اگه فقط تیکه های کوچیکی ازش توی داستان باشه،ازهمون تیکه های کوچیک هم پرتوی روشنی از الهام بخشی واسرار آمیز بودن خوشایندی بیرون میزنه.
    هنوزم نتونستم سیگمارو خوب توصیف کنم. ولی به شدت دلم میخواد که بیشتر وبیشتر توی داستان ببینمش.
    سیگما از همون کارکترا بود که حتی قبل از شناختنش بهش علاقمند بودم وبه سمتش کشش داشتم. این شخصیت ها هیچ وقت منو نا امید نمیکنن.انقدر عمیقن که فقط باشنیدن اسمشون میتونم یه نیروی شگفت انگیز رو حس کنم که مثل سیاهچاله من رو به سمت خودش میکشه.وحس غریزی بهم میگه اینا،خب...خیلی قراره خاص باشن[آره واقعا آخه کلمه یی که توصیفش کنه ندارم]

    شاید علتش،که خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که انگار توی این کارکترا همه چیز بطرز جادویی سرجای خودشه.تکه های پازل،باچینش چشم نوازی کنارهم قرار گرفتن و چیزی کم نیست.درمورد سیگما همینطوره.حتی طراحی شدنش،چشم های روشنش،رنگ های روشن وسفیدی که توی طراحی شدنش به کاربرده شده انگار درونشو منعکس میکنن.
    سیگما سافت وآروم وبسیار غمگین در عین حال ترسناک وغیر قابل پیش بینیه.
    زیبایی،غم وتنهایی این کارکتر بهش جاذبه ی خاصی بخشیده.
    زیبایی وغم.این ترکیب خارق العاده دقیقا همون چیزیه که من رو به سمت هرچیزی میکشه.
    سیگما برای من مثل یه اثر هنریه.روح نواز،پرفکت،عمیق،درگیر کننده،زیبا وهنرمندانه.
    ودرست مثل توصیفی که ازش شد؛ملودی غم وانده توی رگهاش جریان داره.
    غم که اونقدر با وجودش آمیخته شده که حتی توی رگهاش هم جریان داره اما لبخند ملایمِ روی لبهاش، موسیقی آشناییه مگه نه؟ =))))
    حتی کم بودن حضورش هم به خاص بودنش برای من اضافه میکنه.وقتی یه چیزی کمیاب باشه بیشتر قدرشو میدونی وخیلی جالب تر از چیزیه که همیشه دم دستی وتو چشمه نه؟
    دلیل علاقه ی معروفم به شخصیت های فرعی هم همینه.چون کمتر حضور دارن ویجورایی تو سایه ان.نور افکن روی اونا زوم نکرده.پس کنجکاوی من رو تحریک میکنن،و راه رو هم برای تخیلات وحدس وگمان های من باز میذارن تا هرچقدر بخوام درموردشون رویا پردازی کنم.

    "توشاید در او هیچ چیز نبینی.من در او همه چیز میبینم. او راهها وروش های جدید نگار گری رو پیش روی من بازتاب میده.من او رو در پیچش بعضی خطوط میبینم.در کشش وظرافت بعضی رنگها"
    👆این دلایلیه که گاهی وقتا برای یه هنرمند یا نویسنده،بعضی چیز ها انقدر شگفت انگیز والهامبخش میشن.درحالی که آدم های دیگه شاید هیچ چیز خاصی نتونن توی اون فرد یا شئ ببینن.حس من به سیگماو کارکترای جذابی از این دست دقیقا همینه.
    دیالوگ بالا هم از کتابِ "تصویر دوریان گری" هست.

    +دلم الان یه کتابفروشی با بی نهایت تا کتاب میخواد.زمان هم،توی یه صبح رنگ پریده ی برفی برای مدتی متوقف بشه[کاملا معلومه چقدر از تابستون خسته شدم:||😂]

  • ۷
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • چوی زینب دمدمی

    go dung mae(شاعرانه ترین💔)

    منِ بی شعور که تا ده قسمت جذابیت دونگمه رو نمیدیدم وکلا بهش توجه نمیکردم باید باخودم چیکارکنم؟
    عوضش الان دارم جبران میکنم. ولی خدایی چطور تونستم؟اون لحنش،اون برقِ چشماش،اون...
    شما کجا عاشق دونگمه شدید؟
    من با این دیالوگ❤👇
    _چرا نجاتش دادی؟
    +همه بهم التماس میکردن ازجونشون بگذرم ولی اون مرد ازم خواست بکشمش.اونموقع بود که فهمیدم،باختم!!!
    _هومممم.بعضی چیزا تو دنیا هستن که حتی شمیشر هم نمیتونه از بین ببرتشون.مثل علاقه وقلب پرشور.تو باختی دونگمه💔

    اصلا انرژیشو ندارم تحلیل اشینو بذارم.بخاطر همین،امروز میریم سراغ فرزندم دونگمه باجذابیت کورکننده ش😅

    دونگمه از اون دسته کارکتراییه که باتمام وجودم درکشون میکنم ودردشون رو میفهمم.حتی با اینکه هیچ وقت جاشون نبودم وهیچ وقت تجربه شون نکردم.اما حس وحالشون به اندازه ی خونی که تورگهام جریان داره برام واقعیه.دلیلشو نمیدونم.واقعا نمیدونم و یه بار که باغزل درباره ی همین موضوع داشتیم حرف میزدیم تنها توجیهی که تونستم پیدا کنم براش این بود که من تو زندگی قبلیم جای این آدما بودم😂.وگرنه چطور میشه چیزهایی رو که هیچ وقت تجربه نکردی انقدر عمیق درک کنی؟من واقعا بعضی داستانهارو که میخونم احساس میکنم قبلا تجربه شون کردم.نمیدونم چرا بعضی قصه ها،بی هیچ ربط خاصی،انگار بازتابی از خودم وشخصیت خودمن. جررررر پس جونگ وونم دقیقا حس منو داره.وقتی یسری داستان ها رو میخونه میگه چرا انقدر برای من آشناست؟
    میدونی چیه دونگمه،من خیلی خوب میتونم حستو درک کنم،چون یکی از بچه های خودمم بود که یه نفر همینطوری از بالا به پایین بهش نگاه میکرد.دیروز که داشتم توصیفاتشو میخوندم یاد تو افتادم.صبر کن ببینم،یعنی تو هم همچین حسی داری؟توهم حس میکنی حرارتِ نگاهِ تحقیر آمیزش داره ذوبت میکنه؟توهم حس میکنی،درشان اون چشمهای ملکه وار سلطنتی نیست که تصویر موجود حقیری مثل تو توشون منعکس بشه؟

    مظلومیت این بچه قلب آدم رو ذوب میکنه.کسی که پول روبهونه میکنه تا هرماه فقط برای چند ثانیه،گل سرخش رو ببینه.کسی که لحظات آخرِ زندگیش لبخند میزنه،با فکر کردن به اینکه توی خاطرات معشوقش،به عنوان یه خاطره ی ناچیز وبی ارزش حضورداشته.‌‌..همین براش کافیه!!!
    این بچه از این دنیا واقعاچی میخواست مگه؟حتی با یه سیلی خوردن هم خوشحال میشد.
    دلیل زندگیش فقط پونزدهم های هر ماه بود...حاضر بود یک صبح تاشب منتظر بشینه...چون مطمئن بود که گل سرخش میومد...
    ولی این زندگی حق این بچه نبود...باید یه زندگی دیگه وجود داشته باشه...جایی که هیچ چیزی از برندگی شمشیر ندونه...اونجا هم خون وجود داره...ولی خون براش نماد زندگیه نه مرگ!!!
    این بچه باید تو زندگی بعدش تاجایی که ممکنه از هرچیزی که به گو دونگمه مربوطه دور باشه.
    من ایمان دارم که آن جونگ وون همون گو دونگمه ست.


    خب.بگذریم.بریم سراغ دیالوگ های شاهکار این بشر.قبلا هم گفتم شخصیتش خیلی به پروفسور اسنیپ شباهت داره(که اونم اسطوره مه)ویکی از وجه های مشترکشون همین دیالوگ های شاهکارشونه.

    فقط باید خوند وگریست...😭💔

    "تو فقط یه اشراف زاده ی لوس احمقی که لای پر قو زندگی میکنه"

    "توی چوسون،افرادی هستن که حتی جلوی رعیت هم باید زانو بزنن...
    ازاون مهمترتا وقتی که باهاشون حرف نزدن،نباید حرف بزنن...
    تو چوسون بهشون میگن باک جونگ...
    باک جونگ ها چاقو داشتن...
    ولی نمیتونستن باهاش کسیو بزنن...
    هرشب تحقیر میشدن...
    مادر ها درچوسون برای نجات بچه هاشون،
    جون خودشونو میگرفتن...
    به قتل میرسیدن...
    یا...
    تصمیم میگرفتن بچه هاشونو ترک کنن..
    میدونی اولین کاری که بعد از اومدن به چوسون کردم چی بود؟
    گذاشتم همه بفهمن پسر فراری یه باک جونگم...
    برخلاف پدرم،من می تونستم همه رو ریز ریز کنم!"

    _تو همون باک جونگه ای!
    _پدر ومادرم باک جونگ بودن.من نیستم.من مرغ وخروس رو تیکه تیکه نمیکنم.چیزی که من میکشم انسانه!!!
    هرچند که ظاهرا برای بانو؛همچنان یه باک جونگِ حقیرم!


    "همه ی لحظه هایی که منو نابود کردن رنگشون قرمز بود..."
    قرمز،مثل پارچه ی ابریشمی..
    قرمز،مثل آبنبات..
    وقرمز،مثل خون...

    ابریشم دامن تو،برنده تر از شمشیر منه!!!


    _آبنبات میخواین قربان؟
    +نه.چرا باید برای همچین چیزی پول بدم؟بیشتر از اینکه شیرین باشه،تلخه!
    [خطاب به هوتارو]:بیا اینارو تو بخور.انقدر شیرینه که دلمو میزنه!!!
    (متناقض حرف زدنشT_Tفقط میخواد بگه آبنبات ها اذیتش میکنن.ولی نمیتونه دست ازشون برداره.درست مثل همین عشق)

    _باید باتو چیکارکنم؟دفعه ی دیگه که ببینمت حتما میکشمت.
    +آیا من سریع تر از شما نبودم بانوی من؟
    _از سر راهم برو کنار.فکر نمیکنم کاری که من میتونم بکنمو،تو بتونی انجام بدی(منظورش اینه که من میتونم بکشمت ولی تو نمیتونی منو بکشیT__T)


    "من بادقت دردناک ترین کلمات رو انتخاب کردم.
    فکر میکنیدخیلی آزارش داد؟
    بعضی وقتا امیدوارم هنوز براش دردناک باشه..
    وبعضی وقتا امیدوارم اون اتفاقو به کل فراموش کرده باشه"


    "بهم بگو!درد داری؟
    باید منو همونجا ول میکردی بمیرم.
    چون نجاتم دادی،امیدوار شدم.
    این امیدواری،باعث شد امروز اینکارو باهات بکنم.
    همه ی اینا تقصیر توعه"

    _یعنی میخوای همه ی مارو بخاطریک زن ول کنی؟
    +توکه دیگه باید بدونی.آیا اون برای من فقط یک زنه؟

    "سیاه پر رو با تیر زدم.امیدوارم این باعث بشه که دیگه تو آسمون پرواز نکنه"

    _چرا نجاتش دادی؟
    +همه بهم التماس میکردن از جونشون بگذرم.اما اون مرد ازم خواست بکشمش.اونجا بود که فهمیدم یه بازنده م.
    _هوممممم.بعضی چیزا تو این دنیا هستن که حتی شمشیر هم نمیتونه از بین ببرتشون.مثل علاقه وقلب پرشور.تو باختی دونگمه!

    _حق باشماست.ما از طبقه های متفاوتی هستیم.بخاطر همینم میتونیم راحت شمارو بکشیم.چون ما میتونیم بدون پشیمونی هر لحظه بمیریم.
    +اگه وزیر هایاشی درمورد این موضوع بشنوه تضمین نمیکنم که آسیبی بهتون نرسه.
    _نه.بذار بشنوه.حتی وزیر هایاشی هم جرئت نداره به افراد من دست بزنه.فکر میکنی بخاطر اینه که همو دوست داریم؟بخاطر اینه که به هم احتیاج داریم. احمق عوضی!
    (+من قبول ندارم به شدت همو دوست دارن اینکه از سر نیاز به کسی وفادار باشی وحتی حاضر باشی بخاطرش بمیری با عقل من جور درنمیاد)

    پس توی چوسان برده بوده.من فکرشم نمیکردم که اون دوتا یه همچین سابقه ی تراژدیکی داشته باشن💔(پسرم فکر میکنی فقط خودت بدبختی😂؟اینجا دونگمه فهمید حتی یه نجیب زاده مثل هی سونگ هم میتونه سرشار از ناکامی باشه)

    محض اطلاعت اسمش هوتاروعه.توی ژاپن که بودم یکی از افرادم بهم خیانت کرد و وقتی فرار میکردم مجبور شدم تو خونه ی یه جادوگر بخوابم.اونجا دیدمش.به محض دیدنش فهمیدم این دختر زندگی بدتر از یه حیوون داره!
    (دقیقا یاد خودش افتاد نه؟💔💔)

    اگه آسمون ها بهم کمک کنن...
    وتلگراف بخاطر خدمات ضعیفش دیر برسه...
    وآب وهوا باعث تاخیر کشتی بشه...
    اگه همه ی این اتفاق ها بیفته..
    تا از ژاپن بخوان بیان سراغم یه مقدار طول میکشه...
    وفقط10روز مونده...
    فقط 10روز مونده...
    اگه یکسالم باشه من زنده میمونم!!!
    بعدش میمیرم..
    (این چه عشق تلخ ودردناکیه آخهههه💔😭)

    از تک تک واژه های این بچه غم ودرد چکه میکنه... چقدر اینجا گریه کردم من.مگه داریم مظلومتر از گودونگمه؟😭👇ولی داریم😂
    بدهیت تموم شد.دیگه لازم نیست بیای اینجا.حالا منم دیگه میتونم برم..
    _کجا میخوای بری؟من کمکت میکنم.
    _تو نمیتونی بهم کمک کنی بانوی من!هیچکس نمیتونه.
    _بذار بهت کمک کنم.
    _چطوری میخوای بهم کمک کنی؟یه بار دیگه میخوای تو کجاوه ت قایمم کنی؟ایندفعه دیگه کمکتو رد میکنم بانوی من!
    ..چون اگه بهم کمک کنی جون تو هم به خطر میفته...
    اگه بیخیال من بشی اونا فقط میان سراغ خودم!
    بانوی من تو باید...به اوج برسی...

    ای خدا طنز بودن دونگمه😂😂😂چقد این بچه بانمک وکیوته!
    این دیالوگش👇
    "کی فکر میکرد کفش فروشی انقدر توش پول باشه؟انجمن موشینو ول کنم بزنم تو این کار"😂
    خودتون کامل متوجه میشید که حرفای دونگمه همشون جنبه فان،وکنایه دارن(شوخی نمیکنه،مسخره میکنه دونگمه یه طنز تلخه)
    دونگمه امکان نداره انجمن موشینو ول کنه ولی همیشه خودشو یه آدمی نشون میده که بخاطر پول هرکاری میکنه درحالی که اینطور نیست.

    یوجین: کمکم میکنی؟
    دونگمه: نه.چرا باید بهت کمک کنم؟
    یوجین:میگن دشمن دشمنت دوستته.
    دونگمه: باشه.پس بهت کمک میکنم😅

    اما واقعا معنی واقعی سخت جون دونگمه ست! هرموقع این کلمه رو میشنوم فقط یاد خودش میفتم!

    عاوووو راستتتتتتتیییی نستیتستستست میخواستم یه حقیقت بزرگ راجبه دونگمه رو بهتون بگم.ای عاشقانه دونگمه،آیا میدانستید دونگمه از اون آدماییه که میگه،اینکارو بکن اونکارو نکن،دختر که نباید فلان کارو بکنه،بشین تو خونه و ...غیره؟
    بخاطر دختر بودنتون نمیگه هااا.ولی کلا محافظت کردنش اینطوریه.
    یوجین اینطوریه که حتی اگه باکارت مخالف باشه هم جلوتو نمیگیره وازت حمایت میکنه ودرمورد هی سونگ هم نظری ندارم اما دونگمه از اوناییه که حرف فقط باید حرف خودش باشه وبهرحال اگه عاشق یه سامورایی هستین باید ازش انتظار رئیس بودن هم داشته باشید.
    اگه میتونید با این این رفتارش کنار بیایید بگید که پسرمو بهتون بدم😂
    من که خودم از اون دخترا نیستم که یجا بند نشم واین حرفا بازم اصلا خوشم نمیاد کسی بخواد بهم دستور بده چیکار کنم چیکار نکنم.چه برسه بقیه تون.خوشبختانه من مامانشم😂

    میدونین دلیل انتخاب یویون سوکِ کیوت توسط کارگردان برای نقش دونگمه چی بود؟؟؟
    طبق گفته ی خودشون،باهم قرار داشتن وکارگردان بهش گفته،برق چشمات عالیه!وبخاطر همین برای نقش دونگمه انتخابش کرده^~^
    عجب کاشفِ استعدادی بوده دمش گرم!

    لی بیونگ هان وقتی رفت جایزه شو بگیره،درمورد یویون سوک میگفت:
    میخوام از یویون سوک عزیز تشکر کنم.چون اون خیلی خوش اخلاق ومهربون بود ونگران بودم میخواد نقششو چطوری بازی کنه.ولی اون نقششو عالی بازی کرد ومن به عنوان سونبه ازش ممنونم^^

    از یویون سوک میپرسن نظرت درمورد پاتونگ جو چیه؟(پاتونگ جو مخفف پابو،تینشین،جودا،لقبهایی که هینا به این سه تا داده بود)
    میگه:یکی از ما پابو عه که یکمی احمقه ویکی دیگه جودا که یکم بیشتر احمقه ومن تینشینم که خیلی خیلی احمقم😂😐من فکر میکنم اینا اسمای کیوت وبامزه ای برای ما به عنوان شخصیت هایی با ویژگی های جدی هستن.ممنون بخاطر این اسمهای ناز*-*
    آخه کیوت نیست؟بهش میگن احمق میگه چقدر ناز❤😅👌

    +راستی،یه بخش جدید به منوی وب اضافه شده به اسم دیالوگ های طلایی💛خاصترین ومعنا دار ترین دیالوگ های زندگی م که برام مثل گنجینه هستن رو اونجا گذاشتم.میتونید ازشون لذت ببرید:)))آپدیت میشه.

  • ۸
  • نظرات [ ۸ ]
    • چوی زینب دمدمی

    پخش کننده ی خاطرات

    اون قدیم ترا که خاطرات کمتری داشتم،با خودم فکر میکردم چقدر گذشته هام خاص بودن.دیگه هیچ وقت مثلشون تکرار نمیشه وبه شدت ناراحت بودم از این فکر اما وقتی بیشتر زندگی کردم فهمیدم،نه اینطور نیست هر برهه ی زمانی ام وقتی میگذره تبدیل به یه تیکه یاقوتِ جذاب وناب میشه تو زندگیم.خاطراتش جوری فوق العاده ان که نمیتونم توصیفشون کنم(هرچند اگر بهشون نگاه کنید صرفا یه روز مرگی ساده میبینید.به هرحال عمقشو فقط منم که حس میکنم)ویه طعم،یه موسیقی،یه بو،یه کتاب،یه فیلم،فرقی نمیکنه به هرحال یکی از اینا مسئول نگه داشتن یکی از اون هزاران خاطره ی خاص توی خودشونن.ومن خیلی وقته یاد گرفتم دست از دلتنگی براشون بردارم.فقط برم وبا همون چیزی که اسمشو گذاشتم نگهبان خاطره ام،دوباره توشون زندگی کنم.
    اون زمانی که فهمیده بودم اون خاطره ها تکرار شدنین ودرسته که مثلشون دیگه تکرار نمیشه ولی در همون سطح عالی دوباره ساخته میشن باخودم فکر کردم آخه چه فایده من الان حاضرم همه چیزموبدم،برگردم تو اون دوران زندگی کنم(حقیقتش هنوزم حاضرم هرچیییی دارم وندارمو بدم وبرم به سالهای۹۲.۹۳توی همون خونه)اما نمیتونم از الانی که قراره بعدا به یکی از همین خاطره های عسلی تبدیل بشه لذت ببرم.چون فقط وقتی مزه ی عسل میدن که تبدیل شده باشن به خاطره:///
    اما خب به مرور زمان تونستم یاد بگیرم از همون حالش لذت ببرم.وهمین یکی دوروزه یه حالتی برام میگذشت که خودم حسش میکردم،اینکه این روزام قراره بشن یه خاطره ی خیلی خیلی خیلی شکلاتی.وحس میکردم الان دارم توی یه خاطره زندگی میکنم😅آراااامش،حس های ناب ورویا وحتی،یه چیزایی که نمیتونم توضیح کاملی براشون پیدا کنم.پیدا کردن مفهومی که خیلی وقته دنبالش بودم؟
    من دلم برای همه چیز تنگ میشه حتی شاید باورتون نشه برای یکی از بزرگترین تنفراتم تو این دنیا،یعنی بیماری😐😅چون اونم خاطره های منو تو دلش جا داده.حتی برای دوران وحشتناک تابستون ۹۸.البته زیاد تنگ نشده.فقط بهش یه حسِ...مثل بخشیدن دارم.حس نرمی وسافتی.یاد شخصیتم میفتم.از بدترین خاطرات زندگیشم خوشش میاد.فقط چون،طعم شیرینی دارن!!! ما همینقدر عجیب وغیر قابل درکیم.
    وفقط دلم برای اون روزگارِ وحشتناااااک ونفرین شده ی دبستانم تنگ نمیشه.به طرز خیلی خیلی عجیبی ازهمه ی اون سالها نفرت دارم حتی نمیتونم یه ذره حس خوب نسبت بهشون داشته باشم.احساس میکنم صفحه های اون قسمت از زندگیم سوختن!!! البته مهم نیست.به اندازه کافی خاطراتی مثل آبنبات دارم که برای اونا لازم نباشه حسرت بخورم.
    ولی یه چیز دیگه هم یاد گرفتم.هرچند از آینده هنوزم خیلی میترسم ولی امید دارم آینده هم قراره پر از لحظاتی باشه که تبدیل میشن به *خاطره*
    چون چیزی که باعث همه ی اینا شده فقط وفقط چوی زینب دمدمی بودن من بوده.وگرنه روز های من چیزی به جز روز های ساده و عادی نبودن.هرچند هیچکس نمیتونه تجربه شون کنه و واقعا هیچکس!این خیلی جالبه که هرکدومشونم حس وحال مخصوص خودشونو دارن.با طعم مخصوص. مثل یه منوی جالب و خوشمزه میمونن^^
    فقط حیف که اصلا نمیشه نوشتشون.چون میگم که،ساده ن.هیچ چیز خاصی نیستن.وحس هارو،حس هارو اصلا نمیتونم بنویسم.تنها کاری که از دستم بر میاد همینه که توی همون نگهبان ها جاسازیشون کنم.
    +خیلی حس خوبی داره که یه استاد رو تشویق کنی وایولت اورگاردن رو ببینهT__Tفقط مشتاقانه منتظرم بدونم تحلیلش روش چیه!!

  • ۵
  • نظرات [ ۷ ]
    • چوی زینب دمدمی

    قرصِ مسکنِ شما چیه؟

    چرا سریال پلی لیست بیمارستان لقب قرص مسکن رو داره؟
    خب،نگاه کنید،این سریال نه داستان خیلی پیچیده وپرهیجانی داره نه شخصیت پردازی اون چنان خاصی(شخصیت پردازی هاش خوبن منظورم از نظر پیچیدگی وتازگیه)
    پس برای خود من،اگه شیرینیش اونقدر منو وسوسه کنه که بخوام یه مدت پشت سرهم ببینمش اعصاب خرد کن میشه.از چه لحاظ؟بهرحال من دوست دارم داستانی که دارم دنبالش میکنم نیاز به تحلیل کردن داشته باشه.دوست ندارم چیزی که میبینم به حد مرگ نفس گیر وپیچیده وهیجان انگیز باشه اما دلم میخواد فکرم به چالش کشیده شه.حتی اگه داستان این خاصیتو نداشته باشه خودم مجبورم ازش در بیارم مثلا برای پلی لیست چیزی که فکرمو مشغول میکنه نظریه م راجبه جونگ وونه😂واینکه هی بشینم شباهتاشو به دونگمه در بیارم واحتمالات این نظریه یی که به شدت جدیش گرفتمو بررسی کنم:)))دیگه ماهم دلمون به همین چیزا خوشه دیگه.
    یا مثلا مگه این ذهن من بیکار میشینه؟دلش میخواد جانگ گیوول ویا آن چی هونگ،شخصیت های آروووووم ودرونگرای ما تو موقعیت های خطرناک وپر تنشی قرار بگیرن تا یه وجهه ی پنهان از شخصیتشونو رو کنن براش.تو ذهن خودش میبینه گیوول،بایه رقیب(که به دلایل نامعلومی خیلیم شباهت به هی سونگ داره😂مدیونید فکر کنید خودم دخالتی دارم تو این موضوع)باید برای به دست آوردن دکتر آن بجنگه.اونموقع هست که یه ساید دیگه از گیوول بیرون میاد.به شدت مصمم،ریسک پذیر وحتی شاید خطرناک!!!
    یا ذهن من آن چی هونگ رو توی موقعیتی قرارمیده که باید...عام،دست به یه کار پرخطر بزنه.حالا مثلا،جلوی کسی بایسته یاهرچی.اون موقع ما دیگه نباید چی هونگِ سافت وکم حرف رو داشته باشیم.مایه آدم جدی وخطرناک میخوایم.من دلم میخواد بدونم این چی هونگی که دوست ایکسونه وقبلا ارتشی بوده چند مرده حلاجه.همونی که یکی از خاصترین شخصیت فرعی های دنیاست:)))
    اما پلی لیست بیمارستان این آیتم هارو نداره.انتظاریم ازش نداریم.چون اصلا تو این فاز هانیست وسازندگانشم هدف دیگه ای از ساختش داشتن.هرچیزیو باید تو جایگاه خودش دید.
    پس پلی لیست بیمارستان به چه دردی میخوره وچه استفاده ای باید ازش کرد؟
    اون به حق یه قرص مسکنه که باید هر چند وقت یکبار وبا فواصل مشخصی مصرفش کرد.وقتی حال دلت خوب نیست،کمی بهونه میگیره،ناراحته،انگار یه چیزی سنگینی میکنه روی قلبت.پلی لیست بیمارستان برای این قسمت از زندگی من ساخته شده.
    یه فضای ساده،گرم وصمیمی وبه شدت دلنشین.باهاش گریه میکنی تا احساس سبکی بهت دست بده.وبعد میخندونتت تا برای لحظاتی مشکلاتتو فراموش کنی ویکم کامت شیرین بشه.خنده های از ته دلی که پلی لیست بیمارستان به من هدیه داده برای من مثل یه جعبه شکلاتن که با یه روبان بنفش تزئینش کردم و وسطشون عسل دارن.همینقدر خاص وبا ارزش وشیرین.وهمینقدر به یاد موندنی.اون حالمو خوب میکنه.با زمانی که بهم میده تا گریه کنم،بخندونتم،وبذاره برای چند لحظه از این معجونِ غیر زمینی ونایابِ یه عشق خالص بنوشم.درس های ساده ولی زیادی هم میتونم ازش بگیرم.از سونگ هوای سختکوش،از ایک جونِ باهوش وسرزنده،از جونگ وون با قلب گرمش،حتی از رزیدنت های خل وچل.
    سوک هیونگِ بانمک وساکت و وظیفه شناس،ایک جون پر انرژی ودوست داشتنی،جونانِ بداخلاقی که همه دوست دارن سربه سرش بذارن وسونگ هوای جذابی که احساس قدرت میده به آدم.ایک سونی که میتونه همزمان یه مارشمالو و یه ببر وحشی باشه وبرادر زاده ی خوش سر وزبونش که دست کمی از خودش نداره(خانوادتا خفننTT) مین ها وجه هاکِ دست وپاچلفتی با خنگ بازیاشون.یون بوک وهونگدوی کیوت واکلیلی وآن چی هونگِ درونگرا ودلنشین با لبخند ملیحش که حس یه فنجون چای گرم وخوش عطرو میده،جانگ گیوول با اون قیافه ی بی حالش واون عشق بانمکش و وینترگاردنشون*_*رزاو اون یارو مدیر بیمارستان،وهمدردی بامادری که یه بچه ی به شدتتتت کیوت داره(همدردی الان کلمه ی مناسبیه؟😅)
    کنار دختر کوچولوی درونِ من یه خانم پیر زندگی میکنه که از دیدن جوون ها وشور وشوق درکنار آرامششون لذت میبره پس این سریال دقیقا برای اونه!
    پس؛حرف آخرم،پلی لیست بیمارستان رو با شناخت انتخاب کنید.فقط اگر مخاطبش هستید وانتظار همچین چیز هایی رو دارید‌.علت اصلی اینکه خیلیها ازش خوششون نمیاد همینه.که توقع چیز دیگری رو ازش دارن واین سریال وهدفش رو خوب نمیشناسن.هدف سریال روایت یک داستان شگفت انگیز وعجیب نیست.میدونید که؟
    من واقعا به این سریال لقب قرص مسکن رو میدم‌.هم بیماری های جسمی هم روحی رو تسکین میده.

    ایک جون وجونان نمونه ی واقعیِ سخنِ :"مردا هرچقدر بزرگ بشن بازم بچه ن"هستن
    قسمت اول هم به اندازه ی کافی هم خنده برام داشت هم اشک واحساساتمو خوب در گیر کرد واقعا حس آرامش دارم هم حین دیدنش وهم بعدش^^چقد یه سریال میتونه خوب باشه

    ایک جون از اون آدمای خوش بینیه که همیشه نیمه ی پر لیوانو میبینه و وسط این دنیای پر از درد ورنج میتونه نشاط وخوشحالی به آدمای دیگه ببخشه...ودقیقا نشون میده آدمهای محبوب،پرطرفدار وبه ظاهر بی نقص هیچ وقت کامل نیستن وچه بسا اونا مشکلاتی بزرگ تر از ما داشته باشن توی زندگیشون.دقیقا بخاطر همینه که میگم این سریال رئاله.حتی باوجود آدمهایی که تو دنیای واقعی،سخت میشه پیداشون کرد.
    بنظرم یه آدم فوق العاده باهوش وعاقله👌وشرافتش مثال زدنی واعتماد به نفسی که داره واونو منتقل میکنه به آدم هم فوق العاده ست.

    جونگ وون تجلیِ عشقِ خالصه.همچنان هم نظرم اینه که این شخصیت میتونه یه قهرمان واقعی باشه!!خیلی خوشحالم که مشابه آدمهایی که تو سرزمین خیالاتم زندگی میکردنو توی این شخصیت می بینم^^خیلی خیلی دلنشینه وحس خوبی داره.این کارکتر هوش عاطفی بالایی داره وتوی درک کردن دیگران فوق العاده ست وقلب بزرگی داره که توی بخشیدن عشق ومحبت ولطافت خیلی سخاوتمنده.
    کارکتر خیلی کیوت وشیرینیه.همیشه بانمک وگاهی اوقات رومخ😂یویون سوک واقعا شبیه یه پسر بچه ست😅

    _رفیق عزیزم ایک جون،چطوری تو از همه ی موضوعات این عالم باخبری؟
    _رفیق عزیزم جونگ وون،چون من به تمام موضوعات این عالم علاقمندم!
    ایک جون محشره😂👌

    وقتی که دونگمه تو زندگی بعدیش،به شدت شبیه یوجین میشه!
    من مطمئنم تاثیر گرفته از یوجینه!!!!

    من به یه جونگ وون یا یوجین تو زندگیم نیاز دارم.
    صدای درونی:تو فاطمه h رو داری.
    من:سافت شدن*____*خیلی راست میگی!😍💫


    من هرچقدر بیشتر توسط جونگ وون سافت میشم بیشتر به این نتیجه میرسم که:
    من دونگمه رو از تو بیشتر دوست دارم!!!
    خودمم نمیدونم روش کارم چجوریه ولی عین حقیقت همینه‌.
    بهرحال انتخاب من دونگمه ست.قبلا نمیتونستم انتخاب کنم ولی الان خب...
    هرچند هردوشون یه نفرن پس فرقی نمیکنه در واقع.
    منننننن که نمیتونم باور کنم اینهمه ابهت واقتدار تو زندگی بعدیش سر اینکه چرا من همش باید وسط بشینم سر دوستاش غر میزنه ومیره رو مخشون😂نه اصلا شعورم قبول نمیکنه. تازه دوسالم از دونگمه بزرگتره‌.
    چرا جونگ وون همش غر میزنه؟😂

    چرا یویون سوک رو انقدر تو این سریال پیر کردن؟بچم۳۷سالشه ولی میگن ۴۱سالللل!اصلا بهش میاد آخههه؟یویون سوک درست مثل یه پسر بچه ست!مخصوصا اینجججججااااا
    مامانشم با من موافقه میگه بخور هنوز تو سن رشدی😂😂😂گفتم پسر بچه ست ولی انصافا نه دیگه انقدر کوچولو😅
    جونگ وون خوشبخت ترین شخصیت این داستانه.خونواده ش ک عالین.ماشاالله پولدارم که هستن.بچه آخریه وعزیز دردونه ی مامانشه،خواهر برادراشم که تارک دنیان بخاطر همین هرچی ارث ومیراث هست میرسه به خودش[برعکس واقعیت که خواهر وبرادرای بزرگتر حق اون کوچیکه رو ازش میگیرن)همه ی دوستاش تو مسائل عشق ورابطه یه مشکلی دارن.شکست خوردن،مجبور شدن کنار بکشن،بهشون خیانت شده،طلاق گرفتن،جونان بدبخت که حالا پارتنرش یه فرشته ست ازهم دورن،ولی این بشر،کلا علاقه ای به این چیزا از خودش نشون نداد نداد نداد تا وقتیم که نشون داد طرف قشنگ نیمه ی گمشده ی خودش بود وکوچیکترییییین مشکلییییی باهم نداشتن تا الان حداقل.
    همه هم ک دوسش دارن.خوشگله،موفقه،پولداره،باشخصیته وخیلی شیرین ودوست داشتنی یه...دیگه مگه میشه دوستش نداشت؟
    چی میتونه این همه خوشبختیو تو یه نفر توجیه کنه؟این که اون تو زندگی قبلیش دونگمه بوده واین زندگی جبران اون زندگیه😂تو اون دنیا از حق طبیعی هر انسانی هم محروم بود،اینجا حق داره همه چیز داشته باشه واقعا!
    چرا این ملت میخوان جونگ وونو بچسبونن به سونگ هوا جونگ وون جای پسرشه به خدا!!!هرچقدرم خودتونو بکشید که ماباور کنیم این بچه همسن دوستاشه قیافه ش داد میزنه که نیست خب😅اصلا فکرشم خنده داره جونگ وون رقیب ایک جون باشه(ولی تو مستر سان شاین رقیب لی بیونگ هان بود😐)جونگ وونو هرکارش بکنی فقط یه پسر بچه ست حالا چه مشکلی داره همسن دوستاش نباشه شما هم با این کاراتون.نه واقعا خب هم قیافه شو ور داشتین مثل پسر بچه ها کردین هم اخلاقش حقیقتا...اگه یکم شبیه دونگمه بود با اونهمه ابهت راحت تر باور میکردیم همسن بقیه شونه:||| (وی نمیتواند باور کند جونگ وون۴سال از دونگمه بزرگتره😐🤐)

    شیپِ حانیه وفاطمه😍😅💚

    شیپشون میکنم. خیلیییی حانیه وفاطمه ن خیلییییییی.شاید شخصیت مستقلشون در اون حد شبیهشون نباشه اما وقتی کنارهم قرار میگیرن بدون تردید خودشون میشن!

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • چوی زینب دمدمی

    کتاب

    خب به مناسبت اومدن جلد چهاردهم جودی(قلبممممم)که به کتابم مربوطه،گفتم تو این چالش هم شرکت کنم.
    حالا معلوم نیست کی میتونم بخونمش😭(میگم مگه از قبل کتابخون نبود خودش؟:/🤔)


    یادداشت ها:
    +منه بدبخت بچگیم اصلا کتاب نداشتم و راستش نمیدونم کتابی که بچگیم عاشقش بودم چی میتونه باشه.اگه کلاس شیشم هم بچگی حساب بشه،با جودی از همون موقع آشنا شدم وتا100سالگی هم عاشقش خواهم ماند:))))
    +چرا من هرچی فکر میکنم می بینم کم سر کتابا گریه کردم؟؟چرا واقعا؟مگه من همیشه نمیگم احساساتی که تو کلمات وجود داره هیچ جا دیگه پیدا نمیشه؟؟
    بهرحال...فکر کنم هیچ کتابی به اندازه ی هری پاتر منو جر نداد...من برای اسنیپ نابود شدم وهمچنان هم نابودمTT💔شاید اون اوایل زیاد گریه نکردم ولی مدتها بعدش که حتما گریه کردم واگه بخوایم اشکهای درونی ام رو حساب کنیم که...
    +قصه های خوب برای بچه های خوب...شاید بی ربط به این نباشه که تنها کتابیه که تو زندگیم هدیه گرفتم😂ولی انصافا کتاب خیلی شیرین وآموزنده ایه خوشحالم که هدیه گرفتمش^^
    +اون دوتا کتاب پیشنهادی،پیشنهادِ دوتا از دوست داشتنی ترین آدمای زندگیم بودن.آیریس وسانیا.و انقدر برام حس خوب داشتن که...😘😢هیچ وقت فراموششون نمیکنم وهرموقع بهشون فکر میکنم اون دوتا عشق بزرگ وپر رنگ میان تو ذهنم^^
    +نارنیا هم که واقعا یه شاهکاره...حس های شگفت انگیزشو که بیخیال شیم چنان احساس دلاوری وانسانیت وشجاعت به آدم میبخشه که...وخیلی حقه همیشه میگم جلد آخرش دقیقا دنیای الان ماست.
    +چرا نشد اسم خیلی از کتابای موردعلاقه مو بیارم اینجا؟😅
    منبع چالش

  • ۱۱
  • نظرات [ ۷ ]
    • چوی زینب دمدمی

    eujene choi

    خب.فقط قسمت آخرِ لعنتی مونده تا دور سوم مستر سان شاین تموم شه!وقتی خیلی غمگینم تراژدی لازمم😂آدم عجیبی هستم.

    اول میخواستم یه پست مخصوص براش بذارم ولی،دیدم خیلی طولانی ودرهم برهم میشه.این سریال انقققققدر حرف برای گفتن داره وانقدر کامله که واقعا نمیدونم از هر نظر بخوام بهش نگاه کنم کم کاری میشه در حقش.توهمه چی عالیه آخه لعنتی👌
    بخاطر همین تصمیم گرفتم پستا رو تفکیک کنم.میخوام یه تحلیل جامع تر راجبه شخصیت ها بنویسم چون واقعا این شخصیت ها جزو فوق العاده ترین وتکرار نشدنی ترین شخصیت هایین که تاحالا باهاشون آشنا شدم،وخیلی حیفه که سرسری ازشون گذشت.این کاراکترا نظیرشون تو هیچ داستان دیگه ای وجود نداره.احتمالا چهار یا پنج تا پست داریم.درباره ی سه تا مرد داستان وشایدم اشین(اگه نه توی یکی از پست ها درباره اشینم میگم.نمیخوام زیاد از اشین انتقاد کنم ولی حتما باید یه بار نظرمو درست حسابی درموردش بگم) وپست آخریم در مورد روابط وبرومنسشون وصحنه های خیره کننده ودیالوگاشونه و احتمالا فان هم هست😅.خب،پست امروز درمورد گل سرسبدمون وآقای آفتابمون یوجینه.یکی از کامللللللللللللل ترین ومتفاوت ترین و ایده آل ترین کارکتر ها.که من کمتر کارکتریو تاحالا دیدم،به این دلنشینی،به این منطقی بودن وبه این کلیشه شکنی و...چی بگم واقعا.
    درحق یوجین کم لطفی میشه. واقعا و واقعا.همه یا بخاطر جذابیت وجنتلمنی بازیگرش دوستش دارن،یا کلا به لطف دونگمه بهش توجهی نمیکنن😅به خود شخصیتش اون چنان دقت نمیشه که چقدر ساختار شکن وعالی وپر از درسه👌یه نفر بود میگفت من یوجینو ازهمه بیشتر دوست دارم چون انگلیسی حرف میزنه:||| ودهل؟؟؟اینم شد دلیل؟انگار بچه هیچ چیز دیگه ای نداره که آدم بخاطر همچین چیزی باید ازش خوشش بیاد‌.خب اگه اینجوریه دونگمه هم ژاپنی حرف میزنه حالا شما چون به جذابیت زبان ژاپنی پی نبردین شیفته اون نمیشین!😅یا اصلا هینا چهار زبون حرف میزنه پس چرا اونارو بیشتر دوست نداری اینکه نشد دلیل خواهر من!!!
    یه چیزی بگم بچه ها دونگمه وهی سونگ هردوشون خیلی باهوش هستن،ولی الحق والانصاف یوجین از هردوشون باهوش تر وتیز بین تره.یه عده میگن هی سونگ باهوش تره.اینطورنیست واقعا.هی سونگ خیلی آدم زیرکیه،ولی به پای یوجین نمیرسه.البته خب...نظر هرکس میتونه فرق داشته باشه.
    تازه از اونطرفم یه عده میگن دونگمه بین هر پنج تا کارکتر باهوش ترینه...ولی بازم قبول ندارم.میدونید،دونگمه نوعِ هوشش متفاوته بایوجین.یه جورایی میتونم بگم منطقه یا دنیا بینی...آره.خیلی میفهمه.دنیا رو خوب میشناسه.ازهمون بچگیش.مثلا قصد ونیت آدما وذاتشونو میتونه تشخیص بده.اما یوجین توی استراتژی چیدن،کشف کردن نکته های ریز،برنامه های بی نقص چیدن،تا جایی که من دیدم کارش از هر پنج کارکتر بهتر بوده.بماند که هوش عاطفیش هم خیلی بالاست.درک کردن افکار واحساسات مردم..
    یوجین،یه شخصیت کامله.ومتفاوت؟آره‌.اون یه شخصیت خوبه،اما متفاوت با اون خوبی که ما می شناسیم واکثرا تو شخصیت های مثبت می بینیم.
    غزل میگفت بعضی چیزا،معنیشون عوض شده.خوبی هم یکی از اوناست.ازخوب بودن تفسیرهایی میشه که واقعا هیچ شباهتی به خوبی نداره.اما خوب وقهرمان داستان از نظر من یه مقدار متفاوته.
    یوجین واقعا برای من خاص بود،چون شبیه دونگمه واشین وهی سونگ ممکنه پیدا بشه (هرچند تو نوع خودشون بی نظیرن)اما تاحالا شبیه یوجین تو هیچ داستانی ندیده ام.

    ویژگی های براق شخصیت یوجین:
    ۱.استراتژیست فوق العاده ایه و واقعا صبوره اکثر شخصیت های سریال دلشون میخواد عجولانه وبی فکر دست به عمل بزنن واگه یوجین جلوشونو نگیره خرابکاری به بار میارن اما اینکه یوجین تا این حدمنطقی ومتعادله واقعا زیباست.همیشه بهشون کمک میکنه نقشه های عالی بکشن.همین صبر کردن وزود تصمیم نگرفتنش،نکته سنج بودنش،باهوش بودنش...واقعا عالیه این مرد😭قوی،باهوش،منطقی،با احساس،باشخصیت وانسان.کی واقعا همه شو باهم داره؟
    ۲.اون به تک تک شخصیت های سریال درس داده.تک تکشون.حتی شخصیت منفی ها.اشین،دونگمه،هی سونگ،سفالگر هوانگ،لی جونگ مون،امپراطور،موری تاکاشی،لی وان ایک...تنها کسی که از این بشر هیچی یاد نگرفت گوساهونگ بود:||||
    ۳.درک کننده ست وبا احساسه برخلاف شخصیت های منطقی کلیشه ای که هیچ بویی از احساسات ودرک کردن دیگران نبردن یوجین احساس ومنطق رو در کنار هم داره واز این نظر واقعا برای من الگوعه من به همه ی کسانی که میگن احساس جلوی منطقو میگیره واحساسات ضعفه ودر مقابل کسایی که میگن منطقی ها خشک وبی احساسن یوجین چوی رو معرفی میکنم تا این رو ثابت کنم که احساس ومنطق مکمل همن.مکمل.وهرکدوم بدون اون یکی فاجعه به بار میاره وآدمها باید یاد بگیرن بینشون تعادل ایجاد کنن.
    یوجین خدای درک کردنه.
    قبلا تو پست نقد مستر سان شاین گفتم.ما انواع درک کردن داریم.ساده ترین نوع درک کردن اینه که ما چیزی که تجربه ش کردیمو درک کنیم.یا شخصیتی رو می بینیم که تو موقعیت خودمونه خب درکش میکنیم.اما قدرت درک یوجین چویی چندین پله بالاتره.اون کسانی که رو درک میکنه که باهاش متفاوتن.طرز فکر های مختلف رو درک میکنه.طرز فکر دونگمه صد وهشتاد درجه با یوجین متفاوته وبنظر من حتی هی سونگم خوب نمیتونه درک کنه دونگمه رو اما یوجین میتونه.یوجین از منظر دونگمه به دنیا نگاه میکنه.به این فکر نمیکنه که دونگمه باید مثل خودش باشه چون با اینکه درد هاشون مشترکه اما زندگی یکسانی نداشتن درسته؟آدمهای معمولی غالبا نمیتونن کسی رو به این شکل درک کنن.کسی که جاش زندگی نکردن اما قدرت فکر یوجین خیلی بالاست وخب چه بگویم.کاملا دونگمه رو میفهمه وهیچ وقت قضاوتش نمی کنه وقتی همه اونو یه مجرم وگناهکار میدونن یوجین بهش اعتماد داره وهدفشو میفهمه.معنی پشت تک تک کلماتش وادبیات مخصوصش.انگار یوجین یه دفترچه ی راهنما داره برای معنی پشت هر حرکت وهر حرف دونگمه.همین درک عمیقش باعث میشه دونگمه بهش جذب بشه و...دوستش داشته باشه.برای پسرم خوشحالم که همچین آدمی سر راهش قرار گرفته.دونگمه کسیه که دیگران حتی به عنوان یک انسانم درکش نمی کنن اما یه نفر وجود داره که به عنوان یه سامورایی درکش میکنه=)))


    یوجین هیچ وقت زود قضاوت نمیکنه حتی برای رئیس گروه موشین(قضاوت کردن حقیقتا چیز خیلی نفرت انگیزیه.فکر نکنم از هیچی به این اندازه نفرت داشته باشم).که به چشم همه یه خیانتکار،وحشی ایه که برای پول هرکاری میکنه وگناهکاره.از اشین وهینا درموردش میپرسه تا بتونه منطقی نتیجه گیری کنه درموردش.که بفهمه اون چرا به چنین آدمی تبدیل شده وچراباهاش مشکل داره میدونید منطقی بودن سنگی بودن وازجنس آهن بودن نیست منطقی بودن به بهتر شدن روابط انسانی کمک میکنه اگه یوجین بخواد مثل بقیه با دونگمه از روی احساساتش رفتار کنه پس دونگمه رقیبشه،دونگمه باهاش مشکل داره بهتره یوجینم باهاش مشکل داشته باشه وبجنگه نه؟اما یوجین اینکارو نمیکنه تا کامل نشناختتش تا داستان زندگیشو نفهمیده قضاوتش نمیکنه(کاملا برعکس اشین)وهمین طرز کارش قلب دونگمه رو گرم میکنه وباعث میشه پسر سرکش ما رامش بشه=))*هق اشکهایم💔*

    یوجین کاملا منطقیه ومنطقی بودن نادیده گرفتن احساسات و مثل عوضی هارفتار کردن نیست.میخوام به سکانسی که دونگمه موی اشینو برید دقت کنید.خب فکر میکنید احساسات فقط احساسات مثبت ومهربون ودلسوز بودنه؟عصبانیت هم یه جور حسه.اگه یوجین بخواد اونجابر اساس احساساتش رفتار کنه نتیجه اینه که،من از دستش شدیدا عصبانیم پس باید برم وحالشو جابیارم.اما منطق میگه اون یه انسانه ویه انسانِ سالم بی دلیل کاریو انجام نمیده.درسته که من خیلی عصبانیم ولی تا زمانی که بهش اجازه ندادم حرف بزنه وازخودش دفاع کنه حق ندارم قضاوتش کنم وتصمیمی بگیرم درموردش!
    همه بدون هیچ سوالی فقط گرفتن بچه رو کتک زدن وتهدیدش کردن.دونگمه هم میدونست نتیجه ی این کارش،"نفرت"تمام آدمها ازشه!!! اما یه چیزیو پیش بینی نمیکرد.یوجین ازش متنفر نشد!
    یوجین تنها کسی بود که قبل از اینکه دست به هرکاری بزنه از دونگمه سوال کرد:"چرا این کارو کردی؟" واین سوال کردن دوتا چیز رو مشخص کرد.انسان بودن خودش،وانسان دونستن شخص مقابلش😭
    بله.باور کنید که بقیه دونگمه رو یه آدم نمی بینن.فقط یوجین،هی سونگ وهینا بودن که تو این کشور،دونگمه رو به چشم یه آدم میدیدن(حالا بماند یه سری افراد که روی واقعی دونگمه رو دیده بودن ودیگه ازش نمیترسیدن نمونه ش اون صاحب شیرینی فروشی فرانسوی😂)
    وقتی دونگمه جوابشو داد یوجین گفت اومده بودم باهات مبارزه کنم ولی فکر کنم بی حساب شدیم!!!!بعد میدونید اینکه ازش سوال کردبه کنار،دلیل دونگمه رو هم خیلی خوب میفهمید.اگه یوجین خودش جای دونگمه بودخب قطعا این کارو نمیکرد اما اون میفهمه دونگمه دونگمه ست ویوجین یوجین.ممکن بود اگر پدر بزرگ اشین،خود اشین وهی سونگ هم از دونگمه دلیل کارشو سوال میکردن وجوابشو میشنیدن بازم اهمیتی نمیدادن.چون نمیتونستن طرز فکر دونگمه رو درک کنن.روششو.اینکه چرا اون از این روش استفاده میکنه واصلا چرا باید بکنه.اما یوجین میتونه.خب...تعجبی نداره که چرا باید،احساس علاقه واحترام نسبت به رقیب در وجود دونگمه شکل بگیره.فکرشو بکنید برای کسی که هیچ وقت تو زندگیش درک نشده پیدا کردن همچین آدمی چقدر میتونه لذت بخش باشه؟ =))) تا چه حد بهش احساس امنیت وگرما میده که اون بیخیال رقابت وجنگ ونفرت میشه واین رابطه رو تبدیل به رابطه ی دوستی میکنه؟خیلیا از اینکه چرا سه تارقیب باید اینقدر باهم دوست باشن خوششون نیومده،اما واقعیت اینه که همه چیز توی مستر سان شاین دلیل منطقی داره.
    مورد دیگه اینه که یوجین ازنشون دادن احساساتش هیچ وقت ترسی نداشته.هیچ وقت احساساتشو سرکوب نکرده چون اون یه آدم قوی ومحکم ومنطقیه،هیچ وقت همچین طرز فکری نداره که احساساتم منو ضعیف جلوه میدن.یوجین میدونه که احساسات قوی رو فقط آدمهای قوی دارن.کسی که حتی جرئت ابراز احساساتشو نداره،اون ضعیفه[چی؟یه لحظه صبر کن!منظورم درونگرا هانیست که بخاطر درونگرا بودنشون معمولا بی احساس خطاب میشن.اونا بحثشون فرق میکنه.بعدم درونگرا ها هم دیگه یه حد واندازه یی دارن واقعا)
    یه چیزی بگم،اشین آدمیه که زیاد به احساسات بها نمیده اما احساساتش میتونن راحت کنترلش کنن.اینم یکی از مواردیه که توشخصیتش رو مخمه.اما یوجین به احساسات بها میده،واحساسات هم کنترلش نمیکنن.یوجین کاملا متعادله.
    داشتم با یه نفر حرف میزدم که میگفت من از شخصیت های منطقی متنفرم!ودرکشون نمیکنم.اما نمیدونم چرا انقدر یوجین رو دوست داشتم.یوجین منطقش خیلی احساسی بود.بهش گفتم احتمالا شخصیت های منطقی که تودیدی از اون کلیشه ایاش بودن.ودرسته.حقیقتا آدم عجیبه این یوجین.کسی که منطقو با احساس وعشقو با انتقام ترکیب کرده...و واقعا بجز کیم اون سوک کی میتونه این شخصیت ها رو خلق کنه؟من که خودم آدمای منطقی رو خیلی دوست دارم. حس احترام درمن به وجود میارن وعاشق آدماییم که میتونم براشون احترام قائل باشم!
    باید اینو بگم که یوجینم یه آدمه اگه بعضی جاها اشتباه نکنه آدم بودنش میره زیر سوال.سر مسئله ی هی سونگ بعضی وقتا تحت تاثیر احساساتش رفتار میکرد و واقعا هم نمیشه ازش انتظار داشت مثل یه ربات همیشه کامل وبی نقص رفتار کنه.اما اگه همون درک بالا ومنطقی بودنش نبود،هیچ وقت نمیتونست همچین تصمیم سخت ولی شجاعانه ای بگیره،وباهی سونگ کنار بیاد.تصمیم یوجین برای دوستی با هی سونگ وگذشتن از پدر ومادرش به خاطر اون حتی از تصمیم دونگمه برای دوست شدن با رقیبش هم سخت تر بود وتصمیم هی سونگ هم برای دست کشیدن از عشقش،بخاطر احساس دینی که به یوجین داشت...هرسه تاشون به اندازه ی هم باشعور وفهمیده بودن وهمین خاصیتشون باعث شد بتونن همچین رابطه ی سالم وجذاب ودیدنی ای رو بسازن.


    ۴.این مورد رو خیلی دوستش دارم.همه ی این ویژگی های خاص شخصیتی یوجین دلنشینن اما این یکی،واقعا جالبه‌.انتقامجو بودنش!
    یوجین آدم انتقامجوییه وبنظر من این واقعا یکی از نکته هاییه که جذابش میکنه.اولا که متوجه میشیم یوجین همیشه قرار نیست خوب وبزرگوارباشه.اینکه از یه آدم اسطوره ساخته بشه برای من غیر قابل تحمله حتی اگه یوجین باشه.
    دوما من آدمای انتقامجو رو دوست دارم چون خودم موافق انتقامم.دونگمه هم همین انتقامجو بودنش جذابه.این باعث میشه بهش احساس نزدیکی بیشتری داشته باشم.
    خب،.یوجین میتونه آدم بخشنده ای باشه.مثلا درمورد دونگمه میتونه خیلی وقتا به دل نگیره کارهاشو.یاپدر ومادر هی سونگو نبخشید.تاکید کردکه نمی بخشم امابخاطر دوستیش با هی سونگ از جونشون گذشت.اما باید مراقب باشید.اگه کاری میکنید یوجین بهتون برش میگردونه پس منتظرش باشید.چه کاری که میکنید خوب باشه،چه بد.
    انتقامی که از لی سه هون گرفت،کاری که موری تاکاشی کردو عملا سر خودش اوورد(آویزون کردنش از بالای پل)،وحتی تو مسائل کوچیکم انتقام میگیره.مثلا وقتی اشین به سمتش اسلحه گرفته بود یه مدت تنبیهش کرد که من خیلی کیف کردم از کارش😂👌
    انتقام گرفتن باعث میشه بعضی آدما حساب کار دستشون بیاد،ویاد بگیرن حدو اندازه ی خودشونو بدونن ویوجین همین کارو میکنه.
    ۵.قدرشناسی درست مقابل انتقام جو بودنش قرار داره.یوجین یکی از قدر شناس ترین شخصیت هاییه که دیدم طوری که کوچیکترین خوبی ای که کسی درحقش کرده رو یادش میمونه وباتمام قدرتش سعی میکنه جبرانش کنه.درسته که کشورش بهش آسیب زد،پدر ومادرشو ازش گرفت وباعث شد فرار کنه،اما همونایی که بهش کمک کردن هم هم وطنش بودن.سفالگر هوانگ وشکارچیای برده.واین قدرشناسی یوجین،باعث شد دوباره به سمت کشورش برگرده...چون،چطوری بگم،محبت اون هم وطن هاش ناخواسته توی قلبشه ولطفی که درحقش کردنو هیچ وقت یادش نمیره.دیدید آخرش یوجین قبول کرد که چوسانیه؟وقتی که تو آمریکا اون یارو ازش اسمشو پرسید،به جای یوجین چوی گفت چوی یوجین!!!
    ۶.آدم ها وشخصیت هایی که زیاد سختی می کشن،به این نتیجه میرسن که از خودشون بدبخت تر،مصیبت زده تر ومظلوم تر وجود نداره. فکر می کنن تنها کسی که درد کشیده خودشونن،کسی بیشتر از اونا رنج نکشیده وکسی درکشون نمیکنه.
    اما منطقی بودن یوجین یه جای دیگه هم نمود پیدا میکنه.یوجین به این حقیقت واقفه که با وجود همه ی سختی هایی که کشیده کسانی وجود دارن که از اون رنج کشیده ترن.یه عده شدید تر از خودش مورد تبعیض واقع شدن و...
    درسته یوجین درمورد خودش دیالوگی داره که میگه:
    ممکنه هرکس فکرکنه مشکلات خودش بزرگتره...
    ولی وقتی مقابل مردی ایستادی که قلبش تیکه تیکه شده...دیگه نباید ازآسیب دیدن خودت حرف بزنی...چون نهایت بی شرمیه.
    اما میدونه ممکنه کسی باشه که حتی از مردی که قلبش تیکه تیکه شده هم،وضعِ قلبش بدتر باشه!
    اون موقعی که داشت به اشین میگفت برده بوده،یه چیزی گفت که باعث شد احترامم نسبت بهش چندین درجه بالاتر بره.
    "این کشوری که سعی داری ازش محافظت کنی،
    جایی برای زندگی یه باک جونگ هست؟
    جایی برای زندگی یه برده هست؟"
    اینکه اسم باک جونگ رو قبل از خودش اورد،شاید برای بقیه ساده وبی اهمیت بنظر برسه.ولی اتفاقی نبوده.اونم تو دنیای مستر سان شاینی که یه واو هم اتفاقی وبی منظور نوشته نمیشه:///یوجین_باک جونگ هارو_ازخودش_بیشتر_موردظلم_واقع شده_میبینه!وبنظرش اونا مقدم ترن.
    یاد دیالوگ دونگمه افتادم^^ به یوجین میگه:از بین همه ی رعیت زاده هایی که تاحالا دیدم تو از همه شون با ادب تری😂😅
    خلاصه که من به این شخصیت کامل وبی نظیر افتخار میکنم و واقعا آقای آفتاب بودن برازنده شه اکثر شخصیت اصلی ها یا آدم های بی مصرفین یا خود محور و حال بهم زن...اما یوجین یکی از معدود شخصیت اصلی هاییه که واقعا لایق جایگاهشه.کسی که اگه نبودکل داستان به هم می ریخت.شخصیت اصلی باید همچین کسی باشه وگرنه به درد نمیخوره.حالا میفهمم چرا اشین شخصیت اصلی نیست.یوجین چوی یه کلیشه شکن واقعیه.یه قهرمان که نه اسما بلکه حقیقتا قهرمانه.یوجین چوی کسیه که نشون میده انسان های شریف همشون ضعیف واحمق وماست نیستن.وبنظرم،بیایید انسانیت واقعیو از یوجین چوی یاد بگیریم.

    خب خب درحق یه شخصیت دیگه واقععععا کم لطفی میشه.تا حالا ندیدم جایی کسی از جوزف بزرگوار حرفی بزنه.بنظر من جوزف همون کسی بود که یوجین رو اینجوری تربیت کرد.شخصیتش منو به شدت یاد جان مردیت توی آنی شرلی میندازه😅اگه کسی خونده باشه حتما متوجه میشه چرا.یوجین یه بچه ست.یه بچه ی آسیب دیده.چی باعث شده یه بچه ی بی پناه ومورد ظلم واقع شده تبدیل به همچین انسان بزرگی بشه؟چیزی به جز جوزف؟شرایط زندگی یوجین توی آمریکا گل وبلبل نبود. ولی من از یه چیزی مطمئنم.تفاوتی که یوجین با دونگمه داره دقیقا تو همین جاست.یوجین برخلافِ دونگمه از نظر معنوی وتربیتی وعاطفی،ساپورت میشد.وهمون فلش بک های کوتاه وکمی که از جوزف ویوجین توی آمریکا دیدیم تاییدش میکنه.جوزف به این بچه پدر داشتنو داد،خانواده رو،ونذاشت حس های منفی وانتقام از وجودش سر ریز کنه و دیگه نتونه به خوبی ها فکر کنه.یوجین توی سنی بود که هرچی توش میکاشتی همون جوونه میزد و واقعا زمینش آماده ی پذیرفتن هر بذری بود مخصوصا تو اون موقعیت خطرناک وتو اون کشور غریب...سرنوشت میتونست به بدترین جاها بکشونتش اما جوزف بهترین بذر هارو توی این زمین کاشت وبهترین محصولو هم دریافت کرد..💫
    به جوزف کبیر،پدر حقیقی یوجین،احترام بگذارید!!!!آدم فوق العاده ایه.

    می میرم برای این سکانسش انقققققدر که غم داشت وتلخ بود...و واقعا اون نگاه یوجین بعد از شنیدن جواب دونگمه...دلم میخواد از یوجین یه چیزیو بپرسم،وقتی کسیو انقدر خوب درک میکنی پس حتما میتونی دردشو هم حس کنی...زیادی دردناک نیست این حس لعنتی؟؟؟
    از نظر من با اختلاف،دردناک ترین سکانس کل مستر سان شاین.
    ⬇⬇⬇⬇
    دونگمه:اگه میخوای توهم بیا منو بزن.با اینکه بدجوری کتک خوردم ولی بازم میتونم تحمل کنم.
    یوجین: چرا این کارو کردی؟
    دونگمه:بهت نگفتم؟لازمه که در امان بمونیم(چرا منظورشو نمیفهمم؟😐)
    یوجین:ازت دلیلشو پرسیدم!!!
    دونگمه:لی وان ایک...داشت دنبال اصل ونسبش میگشت.
    ..
    _اومده بودم باهات مبارزه کنم.ولی انگار بی حساب شدیمTT💔


    یوجین:تریاک مصرف میکنی؟
    دونگمه: تو همیشه مچمو میگیری!برای اینکه دیگه رازهام لو نره دیگه نباید ببینمت.
    یوجین:ولی من دوست دارم ببینمت.اگه کمک لازم داشتی به من بگو.من تو هواوولو میمونم.بعد کارت برمیگردی هواوولو؟
    دونگمه:(لبخند)تو واقعا همه چیزو درمورد من میدونی!!!
    همه چیزو درموردش میدونه از اینکه کجا بوده چیکار میکرده چه حسی داره به چی فکر میکنه اقدام بعدیش قراره چی باشه و...
    ترسناکه نه؟ولی خب دوست داشتنی یه!

    من چقدرررر این قسمت رو دوست داشتم وچقدر خیره کننده وزیبا بود...یوجین حتی درجایگاه یه استاد هم فوق العاده ست وچه سرباز هایی رو تربیت کرد!سخنرانی آخری که براشون کرد،شیر باشید!!! واون دیدار دوباره با شاگردش توی قطار ودیالوگش؛
    راستی،دلم برات تنگ شده!!!💔

    راستی من از یه چیزیم خیلی بدم میاد همه هرچقدر دلشون بخواد از این بشر استفاده میکنن وآخرشم میگن تویه خارجی هستی نمیتونیم تو گروهمون قبولت کنیم:///کاش یه ذره قدر شناسیو ازش یاد میگرفتین!

    باید چندتا دیالوگ هاشو بنویسم.یوجین دیالوگ های عمیق زیاد داره ولی چرا من الان یادم نمیاد؟😂
    _هی سونگ من هیچ کار اشتباهی نکرده!گناه اون فقط اینه که تو خونواده ی ما به دنیا اومده.
    +اون وقت من چه کار اشتباهی کردم؟بجز اینکه تویه خونواده ی برده به دنیا اومدم گناه من چی بود؟؟

  • ۹
  • نظرات [ ۲۷ ]
    • چوی زینب دمدمی
    بعضیا توکل زندگی شون نگرانیاشونو درمیون نمی ذارن.
    مثلابگن خیلی سخته...
    یازیادی دردناکه..
    هیچ وقت همچین چیزایی نمی گن وتوخودشون می ریزن.
    شاید...تاروز مرگشون..
    کلبه شون روداخل قلبشون می سازن...وتوکل زندگی شون ازکلبه شون بیرون نمی یان.
    حتی وقتی احساس تنهایی می کنن،هیچ وقت بهش اعتراف نمی کنن.درواقع،ترجیح میدن توتنهاییشون زندگی کنن.
    بیشترازخونواده شون دوستش دارن...
    ...
    آدم ها این حقیقت رافراموش کرده اند اما تونباید فراموشش کنی ...توتاوقتی زنده هستی نسبت به آنکه اهلی کرده ای مسئولی ...

    ..
    درد های بشری من رو میخکوب میکنن ولی زیبایی،اشک به چشمانم میاره..💚~