هایییییD: این چالش مال مانامی چانه واینجوریه که یه چالش قدیمی که یکسال پیش یا قبلتر توش شرکت کردینو دوباره برین انجام بدین،ببینین چه تغییراتی کرده جواباتون.
این سوالا مال خیلیییی وقت پیشه(سوالاشو همیشه تو صندلی داغ از بقیه میپرسم😅)جوابای قبلمو دارم وهیچ تغییر بخصوصی ایجاد نشده بجز اینکه از لوس بودنشون یکم کمتر شده•-•وگرنه در منظور..هیچ!
بریم که داشته باشیم
.
اسم:چوی زینب دمدمی
رنگ موردعلاقه:سبز
حیوون موردعلاقه؟جوجه های نرمالو وخنگ! (این توصیف بی نقصی از عشق من بود)
تایپ ایده آلت چطوریه؟ترجیحا آروم،عاقل،کیوت،عمیق،باجذبه،وباشعور باشه.
دوست داری بقیه بخاطر چی ازت تقدیرکنن؟بخاطر میزان تاثیر گذاری مثبتم روی زندگی هاشون..(این به این معنی نیست که من واقعا خیلی تاثیر مثبت رو آدما میذارم،دارم میگم دوست دارم همچین کسی باشم که بخاطر همچین چیزی ازم تقدیر کنن) وبخاطر داستانا وشخصیت هایی که خلق کردم(به سبک همون تشکرات ویژه ای که من از نویسنده های مختلف به جا میارم) (لعنت بهش چرا این سوال انقدر بهم حس خجالت میده انگار دارم از خودم تعریف می کنم..به خدا اینا فقط چیزایین که آرزو دارم بشهههه)
چقدر برای زندگی ارزش قائلی؟بعضی وقتا زیاد..بعضی وقتا هم کم..جدا بستگی به مودم داره ..ولی بطور کلی..یکم چیز بی معنی ایه بنظرم. هنوز نتونستم درست درکش کنم.
چی خوشحالت میکنه؟خودم،رویا پردازی،خلق کردن،وقت گذروندن با انسان های فرشته طور،دیدن زیبایی هایی که قلبمو به شور میارن،وقتایی که ایده های خوبی دارم ومیتونم خوب بنویسم.. وهمچنین ..آقای کتاب فروووووووش💛✨
حاضری برای عشقت بمیری؟به اون مرحله نرسیدم.نه.(ولی یه موقع هایی داشتم اینکه برای خانمRخودمو فدا کنمو تصور میکردم😂..یکی وسط خیابون میاد بهش چاقو بزنه منم یهو جوگیر میشم خودمو سپرش می کنم و..فکرنمی کنم حتی خود خانمRهم همچین چیزیو نادیده بگیره وتحت تاثیرش قرار نگیره..بی احساسیش در این لول نیست دیگه..نه نیست)
آدم بامحبتی هستی؟یک کلمه؛بستگی به آدمش داره. اگر محبت فیزیکی باشه من نمیتونم وخیلی توش بدم مگر درمورد اون کیوت های عسلی*___*(الهی قربونشون برمم^~^برای عشقم نمی میرم ولی برای اینا می میرم) محبت های کلامی هم که توش واقعا بدم ولی اگر طرف فاطمه باشه...حرفه ای میشم😂 ولی خب اصل محبت باید قلبی باشه.که اونم برای همه نیست خوشبختانه:))
چه وقتایی جدی میشی؟وقتایی که نیاز هست جدی برخورد کرد.
دسر موردعلاقه ت؟بستنی..کیک..شیرینی..هرچی بدی میخورم.
سریع حسادت میکنی؟فقط توی دو مورد.یکی وقتی پای آدمای مهم زندگیم در میون باشه. هرکسیو بیشتر از من دوست داشته باشن من بهم بر میخوره. دوم بحث نویسندگیه..حسادت خالص اصلا.
استایل خاصی برای لباس پوشیدن داری؟بله
به کی وفاداری؟به هرکس که بهم وفادار باشه:((
لیمو دوست داری؟بلههه البته..بوی خیلی خوشگلی داره.
گل موردعلاقه؟نرگس💛
تاحالا ازکسی ضربه خوردی؟اوه -__________- *استیکر کوبیدن به پیشانی*
چیو خیلی میخوای که نمیشه باپول خریدش؟آدم های خوب رو
جایی روداری که بهش تعلق داشته باشی؟فکر می کنم ..باشه..حداقل تو دنیای قصه ها که دارم.
به خونواده ت کمک میکنی اگه بخوان؟بستگی دارههه
ازچه چیزی میترسی؟اینکه یه روزی دیگه چیزی برای آنالیز کردن نباشه:((
خب البته از پشت صحنه اشاره می کنن که از دیگر فوبیا های این شخص ترس از آینده،ترس از بزرگ شدن،ترس از اجتماع،ترس از دست دادن عزیزان والبتهه،ترس ازموجود زننده ای به اسم سوسک هستش.
اجتماعی هستی یا غیراجتماعی؟غیر اجتماعی..البته..توی اجتماعی که هیچ سنخیتی باهاشون ندارم بایدم همین طور باشه.
میتونی یه ساز بنوازی؟نه
تاحالایه چیز مهمو ازدست دادی؟هوم.در واقع انقدر زیاد که خودمو عادت دادم به هیچی عادت نکنم وخودمم تعجب می کنم وقتی انقدر راحت باهمه چی کنار میام دیگه(همین بشر دیروز توی دنیای قصه ش داشت جیغ میزد وبه یه نفر میگفت گریه کن لعنتی..گریه کن!! من دارم خفه میشم! تو چطوری می تونی با وجود این غم کشنده نفس بکشی؟؟ اون مجبور بود یه نفر رو پشت سرش ول کنه وبره)و اینکه همین چندروز پیش وقتی کلاس خانمm.برای همیشه تموم شد نشست گریه کرد..T_T
تاحالاکاری کردی که پشیمون بشی؟اوهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم شرم بر منTT
به کدوم اعضای خونوادت نزدیک تری؟به نام خدا هیچ کدام!!
به کدام اعضای بدنت بیشتر علاقه داری؟چشم ها ولب هام(اخیرا هم موهام. الان که یکم بلند تر شدن خیلی بهم میان و واقعا خوشگلم میکنن^^)
به چیزی اعتیاد داری؟ رویا پردازی..کلمات..وشخصیت ها..
بین قدرت و محبوبیت کدومو انتخاب میکنی؟قدرت
عاشق بشی و اون جوابش نه باشه واکنشت چیه؟یکم گریه میکنم..سعی میکنم فراموشش کنم..
تو تنهایی هات چی آرومت می کنه؟نوشتن..تصور کردن..کتاب خوندن..نقاشی کشیدن..جیغ زدن؟ ورد دادن.
از چه اخلاقی متنفری؟قضاوت کردن،تحقیر کردن بقیه،خودشاخ پنداری،همرنگ جماعت شدن،به همه چیز بیش از حد واکنش نشون دادن،سبک بازی ومسخره بازی در اوردن وهمه چیو شوخی گرفتن،عوضی بودن.ذهن بسته داشتن واحمق بودن ونفهمیدن. تا صبح می تونم لیست بنویسم.
اینم لینکجوابای قبلیم(بدمممم میاد ازشون چرا باید بذارمشونننن😑😭)
یکم حرف..
+
میدونید،یه حقیقتی که در مورد من وجود داره اینه که من،نمیتونم با آدمی که ازش خوشم نمیاد حرف بزنم.
(یه نفر از پشت صحنه:وای بچه هاشنیدیدچی گفت؟ پاره شدم از خنده😂نه اینکه با کسی که ازش خوشش میاد خیلی خوب میتونه حرف بزنه!!)
من:خفه شید کسی که ازش خوشم میاد با کراش خیلی فرق میکنه از کسی که فرق این دوتارو نمیتونه تشخیص بده بیشتر از اینم انتظاری نمیشه داشت..
میگفتم. کسی که به هر دلیلی ازش خوشم نمیاد،بیشتر از یه بله وخیر ..نمیاد از دهنم بیرون. وخودمو بکشمم نمیتونم باهاش گرم برخورد کنم. با اینکه عذاب وجدانم میگیرم ولی نمیشه...البته،خوبیشم اینه که حداقل میدونم رفتارم فیک نیست.
ولی خب برعکسش از کسی که خوشم میاد،می تونم خیلی راحت باهاش حرف بزنم واین ویژگی خوبیهD:
مدرسه مون فکر کنم جاییه که میشه بهش گفت بهشت من . واقعا اون جا خیلی راحتم. خود واقعیمم. اصلا اون جا خیلی شبیه برونگرا ها میشم. (انقدر حرف میزنم که خسته میشم اصلا😂خودمم تعجب می کنم میگم این منم؟ )من خارج از جو مدرسه خیلی خیلی اجتماع ستیز به نظر میام. نمیتونم با نود ونه درصد آدمای اطرافم کنار بیام وارتباط برقرار کنم..فکر می کردم مشکل از خودمه ولی پس چرا تو مدرسمون این طور نیست؟؟
توی مدرسه ی ما بدون اغراق بخوام بگم یک مسئله ی رو مخ و حال گیر وجود نداره!! (اینکه هی جا به جامون میکنن،برنامه ها هی عوض میشن،کلاسا سرده و کلاسای بی خودیو میدن به ما هیچ اهمیتی در مقابل خوبیاش نداره)
بر عکس اون جا پر از آدمای فوق العاده ایه که میتونم واقعا باهاشون خودم باشم. هیچ کس،به معنی واقعی هیچ کس اون جا هیچ کس دیگه رو قضاوت نمی کنه. همه باشعور وبا فرهنگن. همه دوست داشتنی دل نشین وشیرینن ومیتونن تا روز قیامت بخندونتت.. از استادا گرفته،تا دانش آموزا=)) انگار همه یه خونواده ی بزرگیم(اینم بگم مدرسه مون خصوصی وخیلی کوچولو عه.یعنی جمعیت سر جمع فکر کنم70نفر باشیم) اون جا یه آفتاب دل نشین داره،هرکی رو ببینی می تونی باهاش بخندی و یه کامیون پر از حس خوب دریافت کنی،می تونی بری پایین چایی بخوری..درست مثل مثل مثل دنیای قصه هاست. یعنی نظیر همونه برای من. اغراق نمی کنم. اگر مدرسمون وخیال پردازی نبود می مردم. از این دنیا متنفرم. از آدماش،آدمایی که فقط به خودشون ومنافعشون فکر می کنن،وفقط بلدن عیب های دیگرانو ببینن اما درمورد خودشون که میرسه هیچکس حاضر به تغییر خودش نیست... آدمایی که به هم لبخندمی زنن اما قلب هاشون به اندازه ی سالها با هم فاصله داره،من واقعا نمی تونم درک کنم چطوری خودشون دارن تو همچین دنیای مزخرفی زندگی می کنن،با این اهداف مزخرف،کارهای مزخرف،وضعیت مزخرف،روزمرگی های خسته کننده شون.اونا حتی چیزی به اسم رویا وتخیل هم ندارن. حتی سرزمین قصه هارو هم نمی شناسن و،آدمای اونجارو..من هیچ وقت نمی تونم درک کنم که چطور تا الان تو این وضعیت دووم اوردن ولی خودم،اگر جاشون بودم خودکشی می کردم.
اما توی مدرسمون اوضاع فرق می کنه. انگار یه گوشه ایه که کاملا خارج از همچین دنیای چندش آوریه. با اینکه همه ی آدماش در حقیقت دارن توی همین دنیا ولابلای همین آدما زندگی می کنن. ولی خب حسی که من بهشون دارم،اونجوری که دوستشون دارم،کنارشون حس آرامش می کنم وهیجان زده م می کنن دقیقا همون حسم به کارکترای خیالیه. وچند وقته دارم تصور می کنم که من وقتی می رم مدرسه وارد دنیای قصه ها میشم. من این قابلیت رو دارم که به یکی از سرزمین های افسانه ای سفر کنم. وبا شخصیت های خیالی یه مدتیو بگذرونم. باهاشون دوستم. وهمه ی اینا یه چالش فوق جذابه!! اگر بخوام در مورد تک تکشون دونه دونه بنویسم صفحه ها میشه..اگر بخوام از همشون استفاده کنم به عنوان کارکتر داستانی..اگر..
بجز فاطمه ی مهربون وحانیه ی بد اخلاق وجذاب و لیلی دیوونه و خانمRترسناک وخانمmبی نظیر وخانمnشیرین وسوییت وبقیه..امسال با دو تا آدم جدید آشنا شدم که هردوشونو به شدت دوست دارم. یکیشون فامیلیش شالچیانه وهمه فامیلیشو هرچی میگن بجز فامیلی اصلیش. شالبافان وفرشچیان و..😂به همشون صدا زده میشه.
از همون اول خیلی ازش خوشم میومد مثل یه رایحه ی لطیف توی فصل بهار میموند(واینکه منو یاد همچین چیزی میندازه علت داره) ولی حس می کردم بعضی وقتا.. یکم سرد برخورد میکنه..یا از من خوشش نمیاد؟؟
ولی خب الان فهمیدم اینطور نیست..خیلی دختر خوب ونازیه وخیلییییییم خوشگلههههه*--*خوشگله خداییش. قد بلنده وخیلی خوش اندام وچهره ی دلنشینی داره. لبخندشم خیلی قشنگه.از اون نوع آدماییه که کلا هر حرفی بزنه وهرکاری کنه دوست داشتنی یه. از اونا که میشه باهاشون دنیا رو از یه لنز دیگه دید..افرا درمورد اینجور آدما حرف میزنه..ولی افرا اغراق نمی کنه کاملا صحیحه.اینا اصلا اینطوری نیستن که همه چیزو جذاب وفوق العاده ببینن یا همش ذوق داشته باشن وبگن همه چی چقد خوبه ها،فقط حرکاتشون،ذاتشون یه سادگی ای داره که برای ما خیلی قشنگ وآرامش بخشه. آدم رو از هر چیز بی ارزشی که به این دنیای مزخرف مربوط میشه جدا می کنن. نمیدونم تاحالا بهشون برخوردید یانه.
دومین نفر خانمsکه اصلا این بشر خداست. دوست صمیمی فاطمه وحانیه ست وخب مگه میشه کسی که اون دوتا باهاش دوستن چیزی کمتر از خفن باشه؟؟ آدم بسییییااااار صمیمی ایه بطوری که من اولش نمیخواستم خیلی باهاش راحت باشم ولی اون یجوری رفتار میکرد که انگار دوست چندین صد ساله ایم. وخب بعد مدت کوتاهی منم کم کم به خودش پیوستم. چون ازش واقعا خوشم میاد. اولش یکم خودمو میگرفتم ولی از یه جایی به بعد..الان منم دارم باهاش یه جوری رفتار می کنم که انگار دوست چندین ساله ایم. خیلی آدم فانیه از اونایی که پیششون هیچی ناراحت کننده نیست..میشه راحت باهاشون حرف زد..خندید..زندگی کرد..خب به هرحال،دوست صمیمی حانیه وفاطمه ست^^
باید باهاش بیشتر و بیشتر حرف بزنم.میخوام،بیشتر بشناسمش.جدای از اینکه حرف زدن باهاش خیلی خیلی دلچسبه.
یه چیزیو تازه کشف کردم! از آدمای اجتماعی ای که می تونن راحت صحبت کنن خوشم میاد. به شدت خوشم میاد وتحسینشون می کنم.خیلی خوبن.
امروزم با شالچیان برگشتم خونه.اولین روزی که دیدمش هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی انقدر با هم صمیمی بشیم که دوتایی باهم اسنپ بگیریم وبرگردیم خونه.حقیقتا خیلی کیوت بود^^ اولش داشت می گفت یکی بیاد با من بریم خونه من دوست ندارم تنهایی برم. بعد قرار شد با هم تا سر خیابون بریم. گفت تو چطوری پیاده می ری من تا همین سرخیابون به زور میرم خب.منم گفتم برام زیاد سخت نیست چون کلی افکار وخیالات تموم نشدنی دارم که میتونم تو مسیر بهشون فکر کنم. من قدرتی دارم به اسم خیالپردازی😂
بعدش یهو گفت ول کن بذار زنگ بزنیم اسنپ باهم بریم. من اولش میخواستم قبول نکنم چون حوصله نداشتم منتظر اسنپ وایستم ومی خواستم زودتر برگردم خونه ولی به خودم گفتم هی دختر این شالچیانه!! برگشتن خونه با شالچیان..هیجان انگیز نیست؟؟خیلی خوب بنظر میاد. پس قبول کردم ورفتیم باهم وحقیقتا خیلی خوب بود:))😅هیهیهی..
+خانم R میخواد بره عمل کنه(حسادت به دکتر ها وپرستارها) و داشت ازمون حلالیت می گرفت. می گفت بچه ها من دارم میرم معلوم نیست زنده برگردم مرده برگردم.. منو ببخشید من حق وحقوق شمارو به عنوان شاگردای عزیزم!!!! رعایت نکردم..اگر یه موقع ناخواسته یه حرفی زدم که بی احترامی برداشت کردید من اصلا منظوری نداشتم(بمیرم😂)..از اون دیر اومدی نخوا زود برو ها بودم..البته من که دیر میومدم دیرم میرفتم😂
امروز دوباره از اون برگه های ارزیابی اساتید بهمون دادن منم رفتم سراغ خانمR. اهممم خب شکستن قولنج ها وشروع می کنیم از اول جدول عالی . عالی . عالی . عالی . رسیدم به گزینه ی پرحاشیه ی حسن برخورد ورفتار.. یهو کرمم گرفت گفتم بذار بزنم متوسط😂 بعد گفتم نه گناه داره بقیه به اندازه کافی از خجالتش در میان سر این مورد ودوتا مورد بعدیش(توجه به شخصیت افراد،رعایت ادب در کلاس) بذار من یکی هوای استاد کیوتمو داشته باشم.. به علاوه بنظر من رفتارهاش اصلا توهین آمیز نیست بلکه بامزه ست!! بعدشم من که میدونم هیچ منظوری نداره..بچم اصلا دست خودش نیست بی احساسه دیگه. ولی به شدت متواضعه وشخصیت یه آدم رو پایین نمی بینه. فقط بهشون حس نداره.(یه موقع هایی میخوام آقای کتاب فروشو نشونش بدم بگم فقط یکم یاد بگیر!!)
بعد رسیدم به گزینه ی توجه به سوالات دانش آموزان اولش زدم متوسط بعد یهو حرصم گرفت از دستش خطش زدم زدم بسیار ضعیف!!
واقعا تو این مورد رو اعصابمه. ازش سوال می پرسی اصلا توجهم بهت نمی کنه نمیگه بعد درس بپرس نمیگه فلان و... کلا خودشو میزنه به کری حالا من که تاحالا هیچ هیچی نپرسیدم ازش ولی بچه ها که میپرسن به شدت سوال منه...اما قشنگ می گیره به جهاتش.
بعد خواستم با حانیه درمورد اون روز که خانمR برگه هارو اورده بود سر کلاس وبقیه براش زده بود حسن برخورد ورفتار ورعایت ادب افتضاح حرف می زدم حانیه این جوری بودش که:راجبه چی حرف می زنی اصلا؟؟
من:مگه نبودی اون روز؟
کاشف به عمل اومد حانیه اصلا اون روز نبوده نشستم از اول براش تعریف کردم یکی دیگه از بچه ها هم اومد سه تایی باهم حرص خوردیم(البته حرص خوردن من اصلا شباهتی به حرص نداشت😂😐) دختره می گفت ادبو زدن برای خانم R افتضاح آخه فکر کن خانم R!!!!!!! چقدر یه آدم میتونه بی شعور باشه خانم R دیگه ادب نداشته باشه پس بقیه چین(منصفانه نیست بقیه استادامون به این باشعوری مودبی عههه!!)
من:خیلی زشت بود واقعا.
_بعد بنده ی خدا اومد کلیییی معذرت خواهی کرد ..
من:وای واقعا خیلی مظلوم بود😂
_خانم Rاگه یه چیزی میگه مقتضای درسشه لحنش تنده چطوری بعضیا انقدر بی درکن..
من:لوسن!!خیلی زیادی لوس تشریف دارن.میگیرن به خودشون(خود من شخصا هرچی خانمR میگه حال میکنم باهاش هرچقدرم میخواد توهین آمیز باشه چون یک. میدونم شخصیتش اینطوریه کلا وته دلش هیچی نیست دو.خیلیم برام فان وخنده داره حرفاش)
حانیه ام در تمام مدت با دهن باز خیره شده بود بهمون.
من:پس حانیه تو واقعا نبودی اون روز ؟
حانیه: نه.
من:همون خوبه نبودی وگرنه خیلی حرص می خوردی.
به قول هلن چان..چجوری پستو تموم می کنن؟