_حاضری ولش کنی؟؟ 
_آره. من براش آرزو می کنم که همیشه حالش خوب باشه. وامیدوارم بدونه که همیشه چقدر برام عزیز بوده.
_گریه کن لعنتی!! جیغ بزن!! من دارم خفه میشم!! خفه کننده ست!! اصلا درکت نمی کنم. چطوری می تونی تحملش کنی؟ چطوری می تونی قبول کنی؟ 
_خب... فکر اینکه حالش خوبه وخوشحاله کمکم میکنه بتونم ادامه بدم.می‌دونم که خوشحاله.می‌دونم این براش خیلی بهتره. می‌دونم این برای همه بهتره.
_سخت نیست ؟واقعا سخت نیست؟
_چرا..راستشو بخوای چرا.. داره داغونم می کنه.تو اولین کسی هستی که دارم بهش میگم! ولی،میدونی که چاره ی دیگه ای نیست.کاری از دستم بر نمیاد. پس باید لبخند بزنم.باید ادامه بدم. فکر نکن راحت باهاش کنار اومدم. من فقط دارم تظاهر به خوب بودن میکنم!! باور کن که با تمام وجودم دلم براش تنگ شده! باور کن منم همیشه به این فکر می کنم چی میشد اگه هیچ کدوم از این اتفاقا نمی افتاد تا من هیچ وقت مجبور نبودم همچین انتخابی بکنم.ولی می‌دونم اگر اون کارو می کردم قرار نبود هیچ وقت خوشحال باشه.
_پس اینو می دونی کسی که الان دیگه زجر نمی‌کشه اونه وکسی که باید این دردو برای مدت طولانی تحمل کنه تویی. یکم ناعادلانه ست. ولی حداقلش،نگرانش نباش. مطمئنا اون دیگه قرار نیست هیچ دردیو حس کنه. هوم؟ *لبخند دردناک*

تو با انتخاب قدرتمندانه ت نجاتش دادی. بنظر من،اون خیلی خوشبخته که تورو داره:)) ومطمئن باش یه روزی دوباره همو می بینید..

+چقدر وایولت اورگاردن طوری شد..
+همون داستانیه که تو پست قبلی گفتم.
+ولی حقیقتا هققققققققققق..کسی اسم بیماری ساختن دردناک ترین سناریو ها برای آزار دادن خودت ولذت بردن ازشون افتخار بهشون رو می‌دونه؟؟ مازوخیسم؟

+ولی اون عکس بالا داستان زندگی خیلی از آدماییه ک میشناسم..💔