همه ی ما یه جورایی درگیر سندرم استکهلم ایم. به چیزایی وابسته میشیم که بهمون صدمه میزنن. وضعیت مثل بغل کردن کاکتوسه :))
همه ی ما یه جورایی درگیر سندرم استکهلم ایم. به چیزایی وابسته میشیم که بهمون صدمه میزنن. وضعیت مثل بغل کردن کاکتوسه :))
مایل به صحبت کردن درمورد موریارتی وطن پرست؟ میس دمدمی :))
+اونقدر متناقضم که از طرفی دلم صحبت کردن میخواد از طرفی بودن تا اطلاع ثانوی توی یه غار بدون حتی وجود کمترین موجود زندهای!
یعنی میخوام بگم در واقع یه چنل داشتم. چند روز پیش ادرسشو دادم به یکی. بعد از ترس (؟) حذفش کردم رفتم تو لاکم قایم شدم.
هنوز از تو لاکم باهات صحبت میکنم؛
امم... خب...
آه. نمیدونم چطوری باید شروع کرد. فقط میدونم هر بار واتسون رو میبینم یاد تو میفتم میس دمدمی!
میدونی نه که از اینکه یکی آقای کتابفروشم بشه بدم بیادهاا... فقط اینکه فقط من حرف بزنم و از خودم بگم، جدا از اینکه طرف مقابل بخواد تایید یا ردم کنه یا هر واکنش دیگهای، باعث میشه احساس حماقت کنم.
اصلا کلا حرف زدن با هرکسی درمورد خودم، مخصوصا احساساتم به نظرم احمقانه میاد!
درثانی خودمم نمیدونم دقیقا این حسی که من دارم چیه؟ یعنی باید یکی بیاد اول خودمو برای خودم توضیح بده تا بفهمم الان به این مود چی میگن؟ یا اصلا چرا اینطوریه؟
+ نمیدونم دیشب کامنتم به دستت رسید؟ نه کاملا همین اما مثلش رو برات نوشتم. نمیدونم به دستت رسید بعد نتم تموم شد؟ یا نرسید؟
فقط نظرمو بگم...
خب. اینکه ایدهش قشنگ بود. تبدیل کردن یه کاراکتر کاملا سیاه به خاکستری با هدفهای بزرگ.
پر و بال دادن به شخصیتهای فرعی. و رابطه شرلوک و موریارتی که توی بقیه اقتباسها و داستان اصلی رابطه شرلوک با جان خیلی پر رنگتره (اما من همچنان شرلوک و جان شیپ میکنم و تامام) البته بعضیها میگن که معماهاش پیچیده نبود و وقتی اسم شرلوک میاد ما انتظار معماهای پیچیده داریم که به نظرم بی معنیه. چون هدف این داستان به چالش کشیدن سلولهای خاکستری مغر مخاطب نیست که :/ هدفش انتقاد به نظام سرمایه داری و جامعه طبقاتیه تا حد زیادی هم خوب تونست از پسش بر بیاد.
پایانش رو فقط اصلا نمیپسندم. اصلا... خوب نبود.
من تو سریال شرلوک هم جان رو دوست میداشتم :))
اینجا هم که همه کاراکترا خوبن. از موریارتی و جان و شرلوک تا برادرای موریارتی و اون پسر قد کوتاهه.
ولی همین که بدونی یکی هست به نظرم کافیه. حتی اگر هیچ حرفی بینتون رد و بدل نشه :]
خب نظرت چیه؟
من تو این مدت سریال جدید لی دونگ ووک یعنی بد و دیوانه رو در حال پخش دیدم و سریال راننده تاکسی که بعدش که موریارتی وطن پرست رو دیدم بعضی کاراشون به شدت منو یاد راننده تاکسی مینداخت و به نظرم هر دوتاشون خیلی خوب بودن:`)
فعلا هم دارم سریال چینی میبینم :| یعنی خودمم نمیدونم چی شد گرفتارش شدم :|||
زینب میتونی برام توضیح بدی که فرق intp و intj چیه؟
یعنی اون p و j دقیقا چیرو مشخص میکنن؟
خوب شد پست گذاشتی وگرنه داشتم کم کم کاتانامو در میاوردم •-•` (هیچکس: نه که حالا خودت تو وبلاگت... ‹پاشیده شدن خون به اطراف› )
+ نصف کردن گلبرگ با کاتانا سخت تره؟ یا زدنش با تفنگ؟ یا بستن نیشت موقع دیدن مستر سان شاین؟
اوه شت...
یادم رفت بگم دستت درد نکنه بابت توضیحات^^
خوب توضیح دادی.
خب منم همیشه جانلوک رو فرند شیپ میکنم و اصلا نهایت فرند شیپ هستن ㅠㅠ
یعنی در حد مرگ بهشون حسودی میکنم :\
سلامم خوردم -_-
سلام...
یادم رفت چی میخواستم بگم :|
آه چیز... کتاب قلب جوهری رو خوندی؟ㅠㅠ
واقعا قبلا کیوتتر بودی •-•`
ولی نه که با خشونت الانت مشکل داشته باشمااا( به یاد آوردن اون مکالمه که... من: حس میکنم چند وقته دوست داری منو بزنی. زینب: من همیشه دوست دارم تو رو بزنم.)
عمرا اگر کاتانامو غلاف کنم حالاXD
یه جوری گفتی پست بذارم، دوست داری... حس میکنم یه نقشه شومی پشت پرسشته... ولی آره دوست دارم خو...
+TT
آره دارم میبینمشTT احساس میکنم باید زودتر شروعش میکردم... زندگی رو بهم برگردونده...
خیلیم خوب توضیح دادی :/ نه و نوچ هم نداریم :/ آه
میخواستم با هم بهش حسودی کنیم (یعنی انتظار داشتم تو هم به نویسندهش حسودی کنی XD) ولی خوب هر موقع خوندی نظرتو بهم بگو... یه فیلم سینمایی هم داره که البته کتابش بهتره...
الان وایب هیسونگ رو ازت دریافت کنم یا چی؟XD
البته همه کاراکترای این سریاله خودشونو دوست دارن و از خودشون تعریف میکنن اما هیسونگ یه چیز دیگهست...
ذهن منفی؟ من؟!
آقااا باید بذاری! پیرمرد رویا و آقای کتاب فروش هم توش باشن لطفا^^~
اتفاقا من هرچی این دراما رو بیشتر میبینم بیشتر حس میکنم زندگی بهم میده... اصلا خودش به کنار، با بیشتر صحنههاش کیلو کیلو خاطره تو ذهنم ریویو میشه که جذاب ترش میکنهㅠㅠ
نمیدونم... من کتابشو از کتابخونه گرفتم...
ولی اصلا خیلی شاهکارهㅠㅠ
خود زنی*
نه کاملا XD
همون قبلش هم من چندتا کتاب و فیلم خاص داشتم که چننندین بار دیده بودمشون/میبینمشون/ خواهم دید(؟) (این آخری رو هنوز نمیدونم)... و الان فقط مستر سان شاین هم بهشون اضافه شد...
واقعا هنوزم نمیتونم مثل تو فکر کنم -_-\
سلام•~•`\
در واقع اینجوریم که اگر کتاب یا فیلمی که قبلا خوندم یا دیدم رو بازم بخونم و ببینم حس میکنم به خودم و وقتم خیانت کردم :|
یعنی من به جای دوباره وقت صرف کردن سر یه چیز میتونم انبوه چیزایی که تاحالا تجربه نکردم رو امتحان کنم! یو نو؟
ولی من هنوز منتظر اون پست شخصیتهاتمTT
این پست آخریتم دیگه TTTTTTTTT