من عذر میخوام که اینو اینهمه دیر دارم میذارم ولی این چالش به انعطاف پذیری زیادش معروفه😅سرم شلوغ بود کتابامم تموم نمیشدن. ولی واقعا چرا انقدر نوشتن درمورد کتابها سخته؟

 [وراستش نمره دادن برای فیلم وانیمه ها واقعا برای من سخته چه برسه کتاب ها که فرای این حرفان. نمیدونم باید بر چه اساسی نمره بدم ولی سعی خودمو می کنم)


رویای نیمه شب(5/5):
از گل سرسبد این روزام شروع می‌کنیم. مطمئنم که همتون اسمش رو شنیدید.یه زمانی خیلی پر فروش شده بود.حتی براش تیزر هم ساخته بودن.ولی من اصلا ترغیب نشدم به خوندنش. درسته که حس می کردم باید رمان خیلی قوی ای باشه ولی نه علاقه ای به چیز هایی که معروف می شن ومی ترکونن دارم نه رمان های مذهبی. چون کمتر رمان های مذهبی ای پیدا می شن که جذابیت داشته باشن،کلیشه ای نباشن وداستانشون بی طرف نوشته شده باشه(همه چی فانتزی وگل وبلبلی پیش نره) و خب واقعا اشتباه بزرگی می کردم که تا الان نرفته بودم سراغش. حدود یکسال پیش تو طاقچه پیداش کردم وقلمش خیلی جذبم کرد..گفتم برم ببینم اگه کتابخونمون دارتش از اون جا بگیرم دیگه پی دی اف نخونم کتابخونمونم گفت دوتا نسخه ازش داریم هردو رو بردن برو یه ماه دیگه بیا •-• مام دیگه بیخیالش شدیم تا چند وقت پیش که به آغوش گرم کتابخانه باز گشتم وبالاخره تونستم به چنگش بیارم وحالا بشنویم از خود کتاب.
تاحالا رمان مذهبی به این شیرینی،جذابیت وگیرایی نخونده بودم.نویسنده ی مذهبی ای که توی نوشتن واقعا سر رشته داشته باشه هم ندیده بودم. وخیلی هیجان زده بودم بابتش. می تونم بگم کتاب واقعا به شیرینی شکلات بود. قلم..عالی! نمیخوام بگم بی نقص بود چون اواخرش دیگه یکم زیادی کش اومد ولی در هر صورت..فقط برای توصیفش می تونم بگم شیرین!! و از اون عجیب تر وقتی بود که متوجه شدم نویسنده ی این داستان یه روحانیه*--* هی هی خیلی جالبههه^^ دیگه ترغیب شدم بزنم تو کار کتابهاشون. این خیلی جذابه که یه کالکشن از کتابای نویسنده های مختلف رو خونده باشی! درست مثل آقای کتاب فروش😂وقتی از یه نویسنده خوشم میاد میرم آثارشو شخم می زنم.
باید برم رویای نیمه شب،دعبل وزلفا ومرا با خود ببر رو به آقای کتاب فروش پیشنهاد کنم. اینکه بتونی کتابی رو به آقای کتاب فروش پیشنهاد کنی که قبلا نخونده باشه فرصتیه که شاید توی زندگی خیلیها هیچ وقت پیش نیاد!!! و خب،بله ماهم کتاب های ایرانی فوق العاده ای داریم ^_^ نظر آقای کتاب فروش هم درباره رویای نیمه شب اینه که از اون دسته کتابا که نمیشه زمینش گذاشت..!
کتاب رویای نیمه شب تونسته بود داستانی که از بچگی همیشه شنیده بودمش رو جلوی چشمم زنده کنه،وانگار یه جون تازه بهش داد..از الان به بعد دیگه هر وقت داستان ابوراجح حمامی رو بشنوم میگم آره آره..من خودمم اونجا بودم..😅یعنی نبودم ها..با رویای نیمه شب سفر کردم بهش!!
باعث شد آرزو کنم کاش یکی ورمیداشت همه ی داستانای تاریخی رو به این صورت می نوشت.
نکته ی منفی ای که به ذهنم میرسه اینه که بعد از اینکه اتفاق مهم داستان افتاد(تشرف ابوراجح)دیگه جذابیت داستان برای من از دست رفت. نه اینکه حالا کاملا ولی خب. فقط داشتن دیالوگ وتعارفات رد وبدل می کردن وخب ماجرایی که من دوستش داشتم تموم شده بود و فقط عاشقانه ی کار مونده بود که قابل پیش بینی هم بود وکشش خاصی نداشت.اگه زودتر جمع میشد بهتر بود.
ودومی شخصیت ریحانه؛زیادی کامل بود. از لطافت ونجابتش خوشم میومد ولی اینکه می تونست مثل ببر وحشی بشه رو نمیتونستم بپذیرم. با جمع شدن این ویژگی ها کنار هم مخالف نیستم اما انگار این شخصیت داشت زیادی اسطوره ای وبی نقص میشد. بعضی وقتا،بعضی آدمها یا کارکترا،لازمه فقط همون آدم معصوم،نجیب وظریفی که هستن باقی بمونن. واقعا همون جوری زیباتر ودل نشین تر هستن. (اصلا هم یاد یه مخاطب خاص نیفتادم. اصلا..!)
وشخصیت قنوا‍‌ رو هم خیلی دوست داشتم بین کارکترا. نویسنده تو خلق کردن دخترای جذاب کارشو خوب بلده. ولی بجز دخترای نقش اصلی که خیلی خیلی افسانه ای وبینظیر درشون میاره-__-
دوتا کتاب دیگه ازهمین نویسنده خوندم ولی بنظرم رویای نیمه شب از همشون قشنگتر بود. وکارهای تاریخیشون رو خیلی بیشتر دوست دارم. جذابیت خاصی دارن!!
(وی فن این نویسنده شده!😅)

دعبل وزلفا(3/5):
داستان دیگه ای از آقای سالاریه که روایت کننده ی عشق دعبل،شاعر پر آوازه وجسور اهل بیت به همسرش زلفاست ودر خلال داستان حکومت بنی عباس وظلم هایی که انجام دادن و برش کوتاهی از زندگی امام کاظم وامام رضا رو بهمون نشون میده.
این کتاب نسبت به رویای نیمه شب،شاید محتوای غنی تری داشته باشه ولی پرداختش ضعیف تره.به اشکالاتش در ادامه اشاره می کنم ولی فعلا اگر بخوام تعریف وتحسین کنم که البته صد درصد لایق تعریفه؛همچنان قلم گیرا وجذاب نویسنده رو ستایش می کنم.تصویر سازی به شدت عالی،توصیفات فوق العاده زیبا،منی که از اون دوره های تاریخی بدم میاد،انقدر دل نشین اون زمانه رو به تصویر کشیده بود که دلم خواست برم اون جا TT متن صمیمانه،روون ودل چسبه.شخصیت زلفا روهم صرف نظر از اغراقی که درموردش میشد دوست داشتم. جسارتش خیلی خوب از آب در اومده بود.این دیالوگش منظورمو میرسونه:من آن آهویی که فکرش را کردی نیستم! من پلنگی هستم که چنگ می اندازد وتوی صورتت تف می کند!(رجز نمیخونه الکی ها واقعا همچین چیزی هست😂)
اما بریم سراغ انتقاداتی که به کتاب دارم.
1_قهرمان داستان یعنی دعبل،بجز چند نمونه،نشونه های خاصی از جوونمردی نداره.واین واقعا باعث تاسفه. چون دعبل خزاعی یکی از شخصیت های تاریخیه که بهش ارادت دارم و واقعا مطمئنم یه چنین شخصیت سست عنصر وبی قید وحتی بی فکری نبوده.از دیدن رفتار هاش شوکه شدم واقعا. اصلا توقع نداشتم دعبل خزاعی،این شاعر نامدار اهل بیت، کسی که اونقدر قشنگ وکوبنده حرف میزد وهرچقدر استادش اصرار کرد وحتی فحشش داد حاضر نشد لب به شراب بزنه، از سر عشق یه زن بیفته به مستی ومیخوارگی وبره بشینه توی مجلس ساز وآواز ورقص وپای سفره ی مردان درباری ولقمه های حرومشون ودخترای نامحرم برهنه وترک نماز و..خدای من-____-  مخصوصا از شیعیان اون زمان که خیلی محکم وسرسخت بودن ومثل زمان حال نبودن خیلی بعیده انقدر راحت تسلیم هوا وهوس به این طرف و اون طرف کشیده بشن.فکر نمی کنه موقع ملاقات امامش میخواد چی بگه؟ من عشق یه دختر رو به عشق شما ترجیح میدم سرورم ..؟ خود اون دختره، زلفا، خیلی از دعبل مقاوم تر وسرسخت تر بود روی اخلاقیات وارزش هاش..حداقل کاش از معشوقتون کمی یاد میگرفتید..جناب دعبل!
اگر اونطور مجنون وار نصفه شبی بخاطر عشق "امامش" از خونه بیرون می زد وتو کوچه پس کوچه ها سرگردون می شد.. به دنبال امامی که زندانی بود ونمیدونست کجاست..خیلی شاعرانه تر وقشنگ تر میشد به نظر من واحساس لطیف تری داشت..شکوهش بیشتر بود..عشق چیز بدی نیست ولی از دست دادن عقل وهوش واختیار بخاطر عشق اصلا زیبا نیست و از بزرگمردان دوره همچین چیز هایی.
ومنی که اوایل داستان دعبل رو با جناب فرزدق(یکی دیگه از شاعرهای نامدار وآزاده ی اهل بیت) اشتباه گرفته بودم وفکر می کردم اونه😅شاید بخاطر همین انقدر شوکه شده بودم سرکاراش.راستش شخصیت دعبل رو خوب نمیشناسم ولی فرزدق واقعا خیلی بزرگمرد بوده.هیچی دیگه تصوراتم از دعبل داغون شد فقط وبخاطر این موضوع خیلی ناراحتم-___-
2_دومین مشکلم باعاشقانه ی داستانه!!اولا به قول یه عزیزی محتوای سطحی وعاشقانه از محتوای دینی وتاریخی پررنگ تر بود ودوما،عشق اونقدرررپر حرارت،با آب وتاب وافلاطونی توصیف شده بود که واقعا تو ذوق میزد ومطمئنا غیر واقعیه. کسی اینو بخونه فکر می کنه حتما عشق خودش یه مشکلی داره. چون به هرحال هر عشقی توی دنیا،یه فراز وفرودها وپستی بلندی هایی داره. این خیلی خوبه که زن وشوهر بعد از سال ها همچنان عاشق هم بمونن واز عشقشون کم نشه اما اصلا قشنگ نیست با اینهمه بچه هنوز مثل جوون ها بی قرار وبی تاب باشن ونتونن خودشون واحساساتشونو یکم کنترل کنن! اندکی وقار!
3_داستان بعد یه مدت یکنواخت شده بود وخط داستانی مشخصی نداشت انگار بیشتر خاطرات روزمره بود ونقطه اوجی نداشت. حتی زلفا هم دیگه برام هیچ جذابیتی نداشت. زیادی خانمانه شده بود. من همون دختر جسور وپر دل وجرئت رو میخواستم! البته این مشکل تا پایان داستان باقی نمیمونه وبه برکت حضور پر افتخار امام رضا برطرف میشه^^
از حضور خیلی خیلی کم امام کاظم توی داستان ناراضیم ولی وقتی امام رضا وارد شد مثل بخشی که رویای نیمه شب به امام زمان می پرداخت چنان حس خوب وشور واشتیاقی تو وجودم نشسته بود که مطمئنم می کرد نویسنده این داستان هارو خالصانه نوشته:))

ودر کل شاید این ایراداتی که میگم بهش وارد باشه ولی قلم واقعا بی نقصه. بخونید وکیف کنید. حتی به کسانی که اهل رمان مذهبی نیستن هم پیشنهاد می کنم.
+ثقیف هم خیلی شخصیت بامزه ای بود مخصوصا مدل حرف زدنش😂عتبه رو هم دوست داشتم.

 

اولین تماس تلفنی از بهشت(5/5):

رنجی که می کشیم،راهیه واسه اینکه قدر اتفاقات بعدی زندگیمون رو بدونیم!

وای نمیدونم باید دوباره ش چی بگم. خیلی خوب بود!! تازه می فهمم چرا آقای کتاب فروش انقدر به این نویسنده علاقه داره. اسم کتاب رو که می شنیدم یه همچین تصوری ازش تو ذهنم شکل گرفته بود که مثل سه شنبه ها با موری،قراره یجورایی با یه آدم بزرگ وفوق العاده که احتمالا مرده یاچیزی شبیه این(درحال مرگه؟) ملاقات داشته باشیم واون بهمون یسری حرفای آرامشبخش ومفید بزنه. تماس تلفنیم یه جورایی استعاره واین حرفاست. وقتی شروعش کردم تعجب کرده بودم:یعنی واقعا داره از بهشت باهاشون تماس گرفته میشه؟ این دیگه چه ایده ی داستانی عجیبیه؟؟؟
جلوتر رفتیم. میخواد به کجا برسه آخرش با این داستان؟ خب حرف حسابش چیه؟
جلوتر..هی این میچ آلبومه؟ دارم ازش نا امید می‌شم.
ولی خب آخر کار اشکم در اومده بود. متوجه نبودم از اول مشغول خوندن چه داستان با ارزشیم. احساسات غیر قابل توصیف،یه عشق ناب که روح این داستان بود‌. با اینکه از اول از عشق سالی به همسرش حالم به هم میخورد واصلا هم نمی‌دونم چرا،فقط به دلم نمی نشست..ولی بعدش در نظرم انقدر عمیق شد که چند لحظه چشم هامو بستم وفقط همچین عشقی رو تصور کردم. یه نمای دیگه ای بود از مفهوم "عشق" برای من! 
البته که کل داستان فقط درمورد عشق نیست و خیلی والاتر از این حرفهاست. تاثیر گذار،امید بخش،روشن،تامل برانگیز وزیبا ..ولی کاش مدت به اون طولانی آدمو تو خماری خب که چی نگه نمیداشت وهدف ومنظور اصلی داستان رو زودتر رو می کرد. من صبر کردم ولی ممکنه یه نفر وسطش خسته بشه و ولش کنه :|||
شخصیت هاش هم جالب بودن. جک وتس رو دوست داشتم بی دلیل بهم حس خوبی میدادن. دلم برای سالی هم بدجور می سوخت واین غم وخشم فروخفته ش رو خیلی خوب می تونستم درک کنم وجولز،این پسر کوچولوی شیرین ومعصوم،دلم میخواد بغلش کنم. بچه ها برای تحمل همچین غم های سنگینی،خیلی کوچیکن. خیلی! خیلی..
این نویسنده واقعا قابل احترامه ^^ 

 

طلسم آرزو،واکسیر جادویی(4/5):
اوه! حتی یادم نمیاد چند ساله که که طلسم آرزو تو لیست منه..!طاقچه چندتا جلدشو بهم هدیه دادT~~~~T منم رفتم اونایی که تو بی نهایت بودنو بخونم.
کتابای فانتزی خیلی جالبین اینا. خلاقیت وروونی وشخصیت هایی که میتونی راحت باهاشون صمیمی بشی انگار که چندساله می شناسیشون. خوشحالم که تاریخ مصرف این کتابا برای من نگذشته بود😅 واقعا حس خیلی قشنگی داشت همزمان سفر کردن به شهر ٱز وپیتر پن وسرزمین عجایب وداستانای قدیمی کنارهم.بین شخصیت هاش هم،مامان غازه واقعا عالی بود وگلدی لاکس! 
دوست داشتنی ان خلاصه. از این که هدیه گرفتمشون خیلی راضی ام!
به علاوه یه شخصیت(البته مرحوم شده) داره که خیلیییی شبیه آقای کتاب فروشه! D:
بهم یه ایده داد درمورد گذشته ی آقای کتاب فروش. آقای کتاب فروش توی همین تعطیلات عید یه قول بزرگ به همه جامعه ی دنیای قصه ها داد. به گوگولی ترین ومعصوم ترین بچه ی خودم که برای اولین بار رفته بود کتاب فروشی قول داد دفعه ی بعدی که بیاد اونجا براش درباره ی بچگیش وگذشته ش میگه. چیزی که تاحالا حاضر نشده بود برای هیچکس بگه. درمورد اون گذشته ی مرموزش که خیلیها کنجکاون. (وایمان بیاورید که فقط همچین کیوت هایی می تونن همچین کارهای بزرگی انجام بدن..تو باز بگو من یه آدم معمولیم ومن نمیتونم مثل شماها باشم ..کدوم یکی از ما که برات قهرمانیم می تونستیم همچین کاری بکنیم؟)
وخب این یه نشونه نیست که همون روزا منم داشتم همین کتابو میخوندم؟ اون کارکتری که میگم یه کتاب فروشه که دوتا بچه داره وعجیب اینکه بچه هاش هم خیلی شبیه سارا وپارسا(بچه های آقای کتاب فروش) هستن! و وقتی کسی ناراحته میره باهاش حرف میزنه واون براشون قصه هایی میگه که راه حل مشکلشون توش هست یا بهشون کمک میکنه به مشکلشون از زاویه ی بهتری نگاه کنن. بعدا کاشف به عمل میاد این بزرگوار اهل سرزمین قصه هاست واز دنیای قصه ها به دنیای ما اومده تا با زنی که این جا عاشقش شده ازدواج کنه وهمین جا بچه دار میشه وهمین جا میمونه.
اگر این درمورد آقای کتاب فروش درست باشه خیلی چیز هارو توضیح میده. این که ایشون انقدر لابلای صحبتاشون راجع به احتمالاتی که میگن دنیاهای دیگه ای بجز دنیای ما وجود داره حرف میزنه وبه این تئوری هاواقعا باور داره،واین که چطوری میتونه با شخصیت هایی که مال دنیاهای دیگه وقصه های مختلفن دوست باشه واونا توی کتاب فروشیش دیده میشن،همه ی اینا توجیه میشه.
پس،دفعه ی بعدی که بچه ی کیوتم بره اون جا،آقای کتاب فروش باید از همین راز پرده برداره؟ این که مال این دنیا نیست واز دنیای قصه ها اومده؟ با اینکه خیلی خیلی این ایده رو دوست دارم ولی یه بخشی از وجودم میگه اگه آقای کتاب فروش اصالتا اهل این جا نباشه خیلی تو حال زننده ست..عامممم..چطوره خودش اون شخصی نباشه که اومده این جا. پدر یا پدر بزرگش باشن؟ اونوقت خودش میشه دورگه وهم به اینجا تعلق داره هم دنیای قصه ها وجییییییییییغ..این ایده بهتر تر تره چون درگیر شدن آقای کتاب فروش با یه ماجرای عاشقانه واقعا چیز رو اعصابیه. خب پس. تصویب شد. والان شما اولین کسانی هستین که درمورد گذشته ی آقای کتاب فروش یه چیز هایی میدونین. جزئیات بیشتر تو ملاقات بعدی کیوتکم با آقای کتاب فروش مشخص میشه^^


همسران خوب(5/5):
این دنباله ی زنان کوچکه که خیلیم دلم میخواست بخونمش وچه حس خوبی داشت. انگار همشون پخته تر وبالغ تر شده بودن وچقدر لحن ساده وطنزآمیز وپر نشاط نویسنده به دل میشینه^^ شخصیت پردازی های این داستان هم خیلی زیبان‌. زنانگی وظرافت مگ،روحیه ی پرشور وقوی وبلند پرواز جو که بسیاااار دوست داشتنی عه(متوجه شدم جو مارچ هم یکی از کارکتراییه که باهاش میتونم تقریبا همزات پنداری کنم. از این نظر که مثلا به شدت دمدمی مزاجه ویه لحظه گریان یه لحظه خندانه ودرمواقع زیادی بدجنس وباوجود همه ی شیطنتش وروحیه ی پسرونه مادر بقیه ست وبه بقیه میگه بچه هام ولحن صحبت کردنش حتی..ترجیح دادن آقای بائر به لاری به عنوان همسرکه باعث شد بهش افتخار کنم..😅واون هدف نهاییش که آه از نهاد من بر میاد کاش منم مثل اون بتونم به هدف مشترکمون برسم TT)وایمی لوس ومغرورگذشته که عجب خانم برازنده وتحسین برانگیزی شده بود ومهمتر از همه بت..بت کوچولوی شیرین،معصوم وبی حاشیه ی عزیزمون :")))))
وامامیخوام در باره ی بت کوچولوحرف بزنم؛بتی که قبلا دوستش نداشتم. درمورد اون می تونستم با شخص"عالی جناب عالی مقام" همدردی کنم ودرکش کنم که ،ساده وخسته کننده بدون جاه طلبی وارزش خاصی برای ارائه دادن..(با این که این بشر استادمه،به شدت براش احترام قائلم وبه شدت تحسینش می کنم ولی توی این یه مورد سختتتتتت در اشتباهه وامیدوارم یه روز بتونم استادم رو از این اشتباه در بیارم/از اون جایی که بر عکس خانم R ایشون با وجود همه ی سرسختیش هیچ پافشاری روی موضعش نداره واگر قانعش کنی حرفتو قبول می کنه واعتراف می کنه که اشتباه می کرده،وقبلا که یه بحث خیلی کوچیک باهم داشتیم تقریبا تونستم به سمت ملایمتر شدن بکشمش،واز اون جایی که دخترکش یه پونگسانه،پس مطمئنم میتونم اونو به سمت حقیقت هدایت کنم😅😂) اما این بار از این اشتباه بیرون اومدم وتونستم اون شیرینی واون شعله ی کوچیک ولی درخشان وجود بت رو ببینم که همه ش به لطف بچه ی عزیزم بود TT بت کوچولویی که حالا فکر می کنم بدون اون این جمع خواهرانه هیچ جلوه وهیچ جذابیتی نداره. نه خردمندی مگ،نه شور واشتیاق جو ونه وقار ایمی نمیتونن جای سادگی وشیرینی بتی رو پر کنن. وقتی بت نباشه حتی سه نفری در کنار هم نمی تونن چیزی رو بازسازی کنن که اون به تنهایی به وجود می آورد.
تعجبی نداره. بت یه isfj واقعیه وخاصیت این دسته آدمها همینه. وقتی که هستن هیچکس متوجه ی اهمیتشون،قدرتشون،واین که چه نقشی توی این دنیا دارن نمیشه. ولی وقتی میرن تازه متوجه میشی چقدر همه چیز بدون اونا خالی وبی روح وبدون جلوه ست وهیچی نمیتونه جای خالی شونو پر کنه واگرچه اونا ملایم،متواضع،صبور وبی حاشیه ن وهمیشه پشت صحنه ن وتو هیچ وقت شاید متوجهشون نشدی،دلیل نمیشه بی فایده باشن و دقیقا چون در نهایت فروتنی هستن هیچ وقت بهت نشون ندادن که چه توانایی های بزرگی دارن وچه نقش مهمی تو این دنیا بازی می کنن. اون ها تقریبا به چشم نمیان. در نظر خیلی ها از جمله استاد بزرگوار خودم،ساده وخسته کننده ن،وبود ونبودشون هیچ فرقی نداره. سیاه لشکرن،وهیچی از خودشون ندارن.
اما ما بهشون می گیم لایق ترین ها. لایق ترین ها برای دریافت عشق خالص وهمه ی چیز های خوبی که تو این دنیا وجود داره. بخاطر همینه که ما برای اونا می جنگیم. من،شارلوت،مامان سادات،آقای کتاب فروش وچند نفر دیگه. چون اون ها باعث می شن دنیا در نظرمون هنوز ارزش جنگیدن رو داشته باشه. دنیایی که هنوز همچین کسانی توش زندگی می کنن،پس باید بجنگیم برای اینکه دنیا رو برای اون ها به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم. اونا شاید مثل ما جنگجو نباشن،ولی همون هایی هستن که ما جنگجو های سرسخت برای سر پا ایستادن بهشون نیاز داریم. به انگیزه ای که بهمون میدن. به لبخند شیرینشون ومعصومیت وخلوصشون ومراقبت بی چشمداشتی که ازمون می کنن ودرس هایی که باصبوری بهمون میدن. درس پخته شدن..اونا ارزشی ارائه نمیدن؟ اونا بهمون خلوص وتواضعی رو آموزش میدن که هیچ جای دنیا نمیشه پیداش کرد. اینکه میگیم لایق ترینن به این دلیله که هیچ وقت قرار نیست هیچ کدوم از نعمت هایی که بهشون تقدیم میشه اون ها رو مغرور یا سرکش ویاغی کنه.قرار نیست از تواضع ومحجوب بودنشون کم کنه. قرار نیست هیچ وقت فکر کنن بالاتر از کس دیگه ای هستن. هیچ وقت حتی ذره ای به خودشون مغرور بشن. هیچ وقت با این جور چیز های بی ارزش که مخصوص آدم های بی ارزشه آلوده بشن. وهمیشه بابت کوچیکترین چیزها سپاسگذارن.پس اون ها لایق ترینن برای این که پادشاهان این دنیا باشن. وهمه هم می تونن اینو بپذیرن.چون اونا بیش از اندازه صمیمانه،مهربون وخاکی ان.
بچه ی عزیزم باعث شد بتونم بت رو دوست داشته باشم چون داشتم انعکاسش رو توی بت میدیدم. روحش رو،ذاتش رو،همه ی رفتار هاش رو .این که وقتی درد داره انقدر صبورانه وبی صدا تحملش می کنه که باعث میشه کسایی که نمیشناسنش فکر کنن این که مشکلی نداره وکسانی که خوب می شناسنش وقتی کمی صداش بلند میشه متوجه بشن چقدر وضعیت وحشتناکه که همچین فرشته ی کوچیک ونجیبی صدای ناله اش بلند شده.پس حتما دردش فراتر از این حرفاست. این که حتی وقتی واقعا نیاز به چیزی داره خیلی کم دهنش رو برای کمک خواستن از کسی باز می کنه چون نمیخواد مزاحم کسی بشه. این که همیشه فکر می کنه من آدم مهمی نبودم،من یه آدم معمولی وساده م وباری روی دوش بقیه م در حالی که بقیه فقط بخاطر خودش تونستن تا الان سر پا وایستن. با قدرتی که از اون میگیرن. وچه چیز هایی که ازش یاد نگرفتن. ما توی این دنیای زشت وتاریک و وحشتناک،بدون پاکی قلب شما وکورسوی روشناییتون، نمی تونستیم حتی به اندازه ی یک قدم ادامه بدیم.خسته کننده؟ نه نه. اون ها ساده ان. اما نمکین. شیرینی شون اونقدر مطبوع وملایمه که هیچ وقت قرار نیست زده ات کنه!!!
این شعر جو واقعا خوب بود. 
آه خواهر من که از نزدم می روی
واز محدوده ی رنج وعشق انسان ها در می گذری..
برای من آن فضائل پسندیده ات را همچون هدیه ای باقی گذار..
 فضائلی که زندگی ات را زیبایی بخشیده..
برای من آن صبر وحوصله ات رابگذار 
 که توان وبردباری به انسان می بخشد..
ای وجود همیشه شاد وبی شکایت وگله
که در زندان درد زندانی شده ای..
به من ببخش که بسیار به آن محتاجم..
آن شهامت،دانایی وشیرینی ات را
که راه وظیفه شناس بودن را
سبز وزیبا کرده زیر گام هایت..
به من ببخش روح متواضعت را
که یک موهبت الهی است..
وبا آن می توانی با عشق ومحبت همه ی بدی هارا ببخشی..
ای قلب ملایم وبردبار،بدی های مرا نیز ببخش!
که این جدایی تدریجی ما،چیزی تلخ تر از همه ی درد هاست..

(+بچه ی ناز من همیشه میپرسه من چی دارم که انقدر منو دوست دارید. باید برم وهمین شعر رو بهش نشون بدم.)
جو وبت،یاد آور همون هایی بودن که،یک نفر با اینکه بزرگتر وقوی تره،ولی در مقابل اون یکی احساس ضعف می کنه. دلش میخواد سرشو بذاره روی پای خواهر کوچیکتر وضعیف ترش وبهش بگه،مراقبم باش. بهم کمک کن. من بهت نیاز دارم. برام بزرگتری کن. لطفا..من از نظر فیزیکی ازت محافظت می کنم. اما تو باید محافظ روح وروان سرکش من باشی. باید روحمو آروم کنی. باشه؟
ولی واقعا چی می تونه از این قشنگتر باشه؟ خدایا اگه یکی از اینا بچه ی من باشه،من دیگه هیچی از تو نمیخوام. ورژن دخترش هم میتونه مثل بت دل نشین باشه. بتی کوچولوی قشنگم^^ همیشه گفتم وهمیشه هم قراره بهم ثابت بشه،که همیشه اون کسایی که از همه بی آزار تر ومعصوم تر ومظلوم ترن،زودتر از همه میمیرن!
اون وقت دونگمه ی ما میگه؛آدم های بد باید زودتر بمیرن.اینطوری آدم های خوب میتونن بیشتر زنده بمونن.
متاسفانه تو دنیای ما برعکسه. ولی می دونین چیه،خود دنیا هم میدونه که لیاقت این فرشته هارو نداره. فرشته جاش توی بهشته. نه توی دنیایی به این رقت انگیزی وکنار انسان هایی که انقدر پایین اومدن وخواستن که انقدر بی ارزش باشن.
قطعه ی مخصوص جان سپردن بت میره توی قلبم کنار بقیه ی این لحظات کم نظیر وملکوتی💕💘🍃

این نهایت ناشکری است که کسی تمام نعمت هایی که در اختیارش قرار گرفته را فقط بخاطر اینکه چیزی که میخواسته به دست نیاورده نادیده بگیرد!!

 

کتاب فروشی کوچک بروکن ویل(4/5):
یکی دیگه از کتابهایی که واقعا منتظرش بودم *______*
واقعا دوستش داشتم. اولش خیلی خسته کننده بنظر میومد اما بتدریج تو دل داستان جا میگرفتی وباهاش مانوس می شدی. درست به قشنگی سریالای ملودرام بود. آروم،با جزئیات،زندگی روزمره وپرداختن به دنیای واقعی با آدم های واقعی. یه شهر کوچیک،یه محیط صمیمانه. ومخصوصا برای افراد علاقمند به کتاب،حس خیلی خوبی داشت. مثل یه کلوپ کتاب کوچیک ودوست داشتنی بود. وقتایی که درباره ی کتابی حرف میزد که خودم خونده بودمش..(مثلا وقتی اسم پیش از آنکه بمیرمو دیدم)
شخصیت های داستان،آدم های نه چندان خاص،معمولی ولی بسیار دوست داشتنی بودن. گریس،جوووورج(چقدر من این مردو دوست داشتم!)ویلیام،سوفی^^،خود سارا..که یه شخصیت اصلی کاملا معمولی بود،ونشون میداد حتی اگه معمولی ترین آدم دنیا باشی بازم آدم هایی تو دنیا وجود دارن که تو براشون خاص ترین باشی واصلا مهم نیست که خوشگلی یا با استعدادی یا هرچی. تو کلی توانایی های بزرگ داری اگر بهشون باور داشته باشی. سارا با این که شخصیتش زیادی ساده بود ولی تاحدودی منو یاد خودم مینداخت.
البته نمی‌تونم بگم شخصیت پردازی ها بی نقص بود. میتونست خیلی بهتر از این هم باشه.
مشکلی که کتاب داشت این بود که روندش خیلی آروم بود انگار یه رودخونه ی خیلی آروم وبدون موج از وسطش می‌گذشت وباوجود حجم خیلی زیادش،بعضی وقتا این یه ویژگی منفی حساب می‌شد.
پایانبندی هم خوب بود. مخصوصا برگشتن سوفی.
یه قسمتی بود که سارا دنبال ایده می گشت که چطوری مردمو به کتاب خوندن ترغیب کنه.
اگر من بودم می رفتم تا بهش ایده بدم برای جذب مشتری چیکار کنه. بهش می گفتم مثل کتاب فروشی شب خوب برای قفسه های کتاب همچین عنوان های جذابی بذاره.مثل:
کتابهایی مناسب برای خواندن در مواقع خوردن فنجانی چای در یک روز سرد زمستانی..
کتابهایی برای خواندن در سرویس بهداشتی :||
هشدار:پایان های تلخ!
کتاب های دخترانه برای لم دادن..
~~~
آدمها تا این حد عجیب بودند که می توانستند نسبت به تو کاملا بی اعتنا باشند.اما به محض اینکه کتاب بر میداشتی،این تو بودی که بی نزاکت محسوب می شدی.
شاهد بارش رگباری از حق هستیم!!! 
~~~
وخب ارزش خوندن رو داشت پیشنهاد میشه^^

+تو تعطیلات عید موفق شدم بعد مدتها قلمم رو بذارم روی کاغذ وتکونش بدم یکمی. وموضوع خوشحال کننده اینه که نسبتا،از نوشته هام راضی بودم واز نوشتنشون هیجان زده می شدم. چیزی که داشتم می نوشتم درست کردن یه دفتر خاطرات برای همون بچه ی کیوتم بود که سرتاسر این پست زیاد ازش حرف زدم. معمولا دوست دارم از زبون بچه هام بنویسم ولی اونا نمی پذیرن. بچه های لوس وسرکشم -___- تا الان دونفرشون قبول کردن باهاشون اول شخص بنویسم اولی افرا بود مربوط به سالهای خیلی خیلی دور ودومی الان ایشونه^^ درسته که نویسندگیش به اندازه ی افرا فوق العاده نیست ولی کیوتی وشیرینی ازش میچکه.وانقدر تو این زمان دیالوگ های سوییت نوشتم که خودم بهشون فکر می کنم از قلبم اکلیل میپاشه بیرون:)))) بچم خیلیییییی نازههههههه.
میدونین،باشه.شماهایی که قبول نمی کنید من اول شخص باهاتون بنویسم‌. هیچ وقت قرار نیست سوگولی هام بشید. باکسایی که راحتترم اینجوری می نویسم‌. براهرکی که نمیشه.باید از زبون یکی داستان تعریف شه که وقتی یه تلنگر کوچیک بهش بزنی کیوتی بپاشه بیروووون*-*

+وتو تعطیلات عید یه قسمت از سریال جدید کیم ته ری رو دیدم! چون غزل بهم پیشنهاد کرده بود. ولی انگار اصلا حوصله کی دراما ندارم. دلم داره بهونه میگیره برو گابلین یا پلی لیست بیمارستان ببین ولی سریال جدید رو قبول نمی کنه.اماااا خدااا چقدر این کیم ته ری کیوت ونمکهههههه😍😄 معرفی می کنم.سوژه ی جدید چوی زینب دمدمی که قراره بهش گیر بده: اشین در زندگی بعدی اش!!!
انگار کیم ته ری توی همه ی نقشهاش باید یه دختر پرشور باشه که رویاهای بزرگی داره وبرای رسیدن بهشون به شدت سرسختی به خرج میده وهمیشه یکمی هم سبکسره ونمیدونه هر حرفو کجا بزنه!! ولی خیلییییی کیوته😍
یوجین تو زندگی بعدیش فرانت منه(حیف اونهمه درخشش وبزرگی-_-)اشین یه دختر خنگ وکیوته وچون اینجا اشراف زاده نیست دیگه خبری از اونهمه غرور نیست ولی همچنان همون دختر سرسخت وپرشور وبلند پروازه وچون دیگه اون غرور رو هم نداره کاملا میشه دوستش داشت. دونگمه هم تو بهترین ورژنشه. یه دکتر بی نهایت کیوت واز هر نظر خوشبخت. واما هی سونگ،من مطمئنم همون طور که تو آخرین لحظاتش آرزو کرد،تبدیل به یه ستاره شده ودرمورد هینا هنوز هیچ خبری به دستمون نرسیده.

_..من فکر می کنم اگه همه ی آدمهای دنیا یکی مثل شما رو داشتن هیچ وقت تو دنیا هیچ آدم بدی وجود نداشت.
_میتونم بپرسم،چرا؟
_چون اگر میدونستن عشق چیه؛دیگه نیازی به پول وقدرت حس نمی کردن.
_البته،تو نباید همه ی آدم های دنیا رو با وجود معصومانه ی خودت مقایسه کنی.بعضی ها هر چقدرم که نعمت داشته باشن وشرایط براشون عالی باشه باز هم دوست دارن به راه کج برن. ولی خب تقریبا باهات موافقم. اگر عشق عادلانه بین همه ی آدمهای تقسیم میشد شاید خیلی ها با الانشون فرق می کردن. اگر عشقی که حق طبیعیشون بود رو دریافت می کردن دیگه هیچ خلائی درونشون وجود نداشت که بخوان با قدرت و ثروت ومقام پرش کنن.
ولی یه واقعیت تلخی تو دنیای ما وجود داره.معمولا برای آدمهایی که هیچ شایستگی ای ندارن کلی عشق ومحبت صرف میشه وبه اونهایی که لیاقتشو دارن هیچی نمیرسه!!

+اگه دوست دارید به پستهای قبلی هم یه نگاهی بندازید🍃