همیشه یکی از سرگرمی‌های مورد علاقه‌م فهرست نویسی بود. الآن هم می‌شینم وشروع می‌کنم. وقتی همه ی آدمهای رنگی رنگی مهربون زندگیم رو،دونه دونه کنارهم می‌چینم، قلبم کم کم مثل قوری روی سماور شروع می‌کنه به گرم شدن وقل قل زدن ومثل همون گل رزی که با نوازش دستهای گرم ومادرانه ی آفتاب از خواب بیدار شده،احساس سبکی می‌کنم. می‌بینی؟دوباره داره می‌تپه.

و تمام رنج هایی که دیدم،
باعث شدن باور کنم
که همه چی فاجعه ست؛
اما من میخوام خیال پردازی کنم!
میخوام خیال پردازی کنم...

دوست دارم بازهم بنویسم ولی فلج شدم. دلایل خیلی زیادی دارم برای ننوشتن. اما فقط نوشتنه که خوبم می‌کنه. چرخه ی عجیبیه نه؟ نوشتنه که خوبم می‌کنه،ولی وقتی خوب نیستم محاله بتونم بنویسم. 🤔 پس چه باید کرد؟ ولی اون داستان عاشقانه هه>>>>>> وای خداوندا اگه عشق نبود من چجور میموندم تو این دنیا؟(وی هیچ وقت ضدعشق نبوده فقط عشق انواع داره.بله)
از سرزمین قصه ها بگم؟ منظورم مدرسه‌ست. جدا،خودمم باورم نمی‌شه که چقدر توی مدرسه ی ما دلبریجات ریخته. طلا وجواهر اینه به خدا. نه اون چیزهایی که تو زرگری‌هاست. اگر بخوایم فقط اخلاق وشخصیت روحساب کنیم، 99 درصدِ مدرسه مون از دُر وگوهر تشکیل شده.اما اگر قرار باشه ظاهر رو هم داخل قضیه کنیم،خب گمونم 55 درصد بشه.
دلبرا فراوونن. حانیه ی خودم. خانم‌.R که دیگه اصلا ملکه ست. (ملکه ی قلبها^-^هق!) شالچیان قشنگم،اون دخترکوچولوی ریزه میزه که انگار پریه،خانم.n ..
زیبایی‌ها همیشه به وجد میارنم. حتی اگر زیباییهای ظاهر یه فرد باشنم،امکان نداره ستایششون نکنم. می‌شینم روی شبه نیمکت های حیاط. شروع می‌کنم به ترسیم کردنشون. انگار که یه نقاش واقعی باشم. انگار ون گوگم.
این دختره،نهمیه. به شدت ریز جثه وکوچولوعه(ریزه میزه بودن از ویژگی های معروف این خانواده بود😂).نمیدونم چرا رنگش برام بنفشه. واقعا دلیلش رو نفهمیدم هنوز. اما بنفشه.. زیاد به هم نزدیک نیستیم. اما میتونم حدس بزنم چجور شخصیتی داره. نرم ولطیف وشیرین. به شیرینیِ چاق وچله ترین ورسیده ترین هلویی که می‌تونید تصور کنید چسبیده به نوک شاخه ی درخت. همیشه باهم سلام وعلیک داریم. خب. خودش شروع کرد. منو که می‌شناسید. اهل اینکارا نیستم. شاید بنظر بیاد آدم خیلی نچسب وغیر معاشرتی‌ایم ولی من فقط خجالتی ام. باهرکس تو مدرسه صمیمی شدم،دلیلش این بوده که،تو مدرسه ی ما یه چیزی رسمه. همه باهم دیگه سلام علیک دارن. حتی اگه غیر از اون دوکلام باهم همصحبت نشده باشن تاحالا. کافیه این‌جا ثبت نام کنید. دوسه روز بگذره. بعدش تک تک اعضای مدرسه بهتون سلام می‌کنن. اون صمیمیتی که بین همه وجود داره.. آره می‌گفتم. سلام کردن آدمها هم مختص خودشونه. از روی سلامشون می‌تونید کلی فکت کشف کنید. وسلام کردن این دختر هلوییِ بنفش >>>>>>> 
موهاش مثل آبشار بلندن. دیروز دیدم از زیر روسری زده‌ن بیرون. روسریشم آخه بسی بلنده.که بیشتر به شنل میمونه. بعد،سرک کشیدنشون از اون پشت وجلا گرفتنشون زیر نورباعث شد اون دخترِفسقلی یه شاهزاده ی واقعی بنظر برسه. 
اینو که گفتم یادم افتاد. چندروز پیش پشت سر خانم.R نشسته بودم. قلبم هم توی دهنم بود قشنگ. از ذوق.(دلم میخواد بهش بگم استاد بیا پیش من بشین اما بعدش چجوری بفهمم چی میگذره دور وبرم دیگه؟) جوری تمرکز کرده بود روی یادداشت کردنش که اصلا دنیا ومافیها براش بی معنی بود. وموهاش زده بود بیرون. اما نه به شکل این دختر ظریف وچینی مانندمون،مرتب وجلایافته. بلکه کاملااا شلخته وار://اما ما خانم.R رو باهمین چیزاش به عنوان کراش خود پذیرفتیم. پس ایناهم کراشن. ولی هیچ‌کس به اندازه ی این استاد ما شلخته وبی نظم وعجیب غریب وبی حواس نیست. بگذریم‌. من که مردم برای اون موها. هرچند تاجایی که یادم میاد وز وزی بودن قبلا. اما اون روز صاف بود. الله اعلم.🙄🖐
عکس که نمی‌تونستم بگیرم ازش. ولی ای کاش نقاشی بلد بودم تا حداقل می‌کشیدم اون صحنه رو TT
شالچیان. از این دختر بهاری بگم. وای شالچیان دوست داشتنی!! شالچیان بهاره! دلم میخواد بگم،منو یاد یه دختر مزرعه ای میندازه ولی توصیف خوبی از اون خانم نیست. چون درسته که سادگی دل‌نشینی داره اما، به شدت شیک وباکلاس واتوکشیده ست. شما یه اتو کشیده ی خاکی وساده رو تصور کنید(وی نمیداند چگونه توصیفش کند)برق می‌زنه!! همه ی اجزای صورتش بی نقص ولی با سادگی خاصی کنار هم قرار گرفتن. واین یه چهره ی به یاد موندنی می‌سازه که هیچ وقت نمی‌شه فراموشش کرد. چهره ای نداره که مثل خانم.R،زیبایی‌ش هوش از سرت بپرونه. ولی وقتی نگاهش می‌کنی سادگی ودل‌نشینی‌ش حالت رو خوب می‌کنه. ظرافت وتناسب اندامش هم منو یاد ساقه ی گل سوسن میندازه. شالچیان برای من سبز بهاریه. ترکیبی از سبز روشن لعابدار وسبز چمنی .حتی زرد هم بینش می‌بینم. موهاش،دقیقا رنگ سیاه‌ترین شب سالن. موهای مشکی که میدونید،منو مجنون می‌کنه. من تو زندگی قبلیم عاشق یه آدم مو مشکی بودم مطمئنمممم. اکثر موها قهوه ای تیره وخرمایین. هم اون دخترکِ شاهزاده نام،هم خانم.R وهم حتی خودم(وهم حتی عشقم.موهاش حناییه. ولم کنید. اصلا همه موهای مشکی برن به جهنمTT) اما موهای شالچیان،آخرین درجه ی مشکی بودنه. وصاف وبراقم که هستن،وقتی از گوشه های روسری می‌ریزن روی پیشونیش..خب من،واقعا فکر می‌کنم این موها واین دختر لیاقت اینو دارن که یه عاشق واقعی داشته باشن که در وصفشون شعر بگه.
(حالا قسمت جالبش میدونید کجاست؟ موهاشو رنگ کرده. از پشت سر که نگاه کنی خوشه های گندم می‌بینی،از جلو سیاه ترین شب سال رو😅)
مایه استاد کیوت دیگه هم داریم(نه. اینا که تموم نمی‌شن اصلا. مدرسه هم تموم شه من بازم نگفته هام میمونه) اسمش خانم.n. عه. این استاد بستنی شیریه. خنک. خنک. خنک. زلال وخوش طعم. وای اخلاقششششش. ای خدا اخلاق قشنگش وسافت بودنش. واون صدای ملیحش. صداش مثل موسیقی طبیعته. صدای رود. آواز پرنده ها. به همون لطافت.
این استاد یکی از خالص‌ترین آدماییه که دیدم‌. 
خدایا. چطوری می‌تونم قدردانت باشم؟هم بخاطر خلق این انسان های باشکوه، هم بخاطر این توفیقی که نصیبم شد وشناختمشون. خدایا پاداش کدوم کار خوبمه؟ولی همیشه دلم میخواد با همه تقسیمشون کنم. با همه ی آدمهای خوبی که لیاقتشو دارن ولی تنهان توی دنیایی که "آدم" کمیابه.
البته پام رو که از مدرسه بذارم بیرون،واقعا دیدن آدم واقعی دشوار می‌شه.
امسال سال آخریه که این‌جام. ولی چطوری می‌تونم؟ چطوری می‌تونم با این همه زیبایی خداحافظی کنم؟ سرزمین اکالیل؟ بخاطر همینه که هر روز رو باهمه ی وجودم زندگی می‌کنم. نمیتونم هدرش بدم. این بهشتـو..! سکوتِ محو وسایه روشنِ کتابخونه رو،باغچه ی ساده رو،آفتاب حیاط رو،چای‌خونه رو،سالن اجتماعاتِ قندیل بسته رو،میزها وصندلی هارو،راه پله هارو،راهروهارو..وبخاطر همینه که هرگز نمی‌تونم این حانیه احمق!! رو درک کنم وقتی می‌گه از محیط اینجاخوشش نمیاد. :‌/
این سخن سامانتا از کتاب پیش از آن‌که بمیرم،توصیف خوبی از حال وهوای این آخرین روز های من می‌کنه.
"وقتی میدونین،مثل اینه که ازتون بخوان لبه ی پرتگاه بایستین.تنها کاری که دلتون میخواد انجام بدین اینه که روی دوتا پاتون بایستین. زمین سختو ببوسین.بو بکشین. بهش تکیه کنین.فکر می‌کنم خداحافظی کردن همیشه اینطوریه."
+
امروز برده بودنمون اردو.وما تلاش کردیم تا با این دوتا دختر افغانی کیوت سال پایینی مون دوست بشیم. اسم یکیشون زلفا بوووود^^❤ خیلیم ناز وگوگولیه. ولی نظرات حانیه درمورد من واقعا جالبه. می‌گفت ببین اینا خجالتین. ولی تو خجالتی نیستی. 
من:تو واقعا فکر می‌کنی من خجالتی نیستم؟ خوشحالم که از بیرون خجالتی بنظر نمیام ولی حتما بقیه چقدر فکرای بیراهی درموردم می‌کنن با این حساب*کوبیدن سر به دیوار*
موقع ناهار خانم.s گفت چوی زینب دمدمی زیاد عادت نداره با استادا بپره نه؟
من:مشکل اینجاست اونایی که من دلم میخواد باهاشون بپرم کلا اهل پریدن نیستن:|
خانم.s:مثلا کی؟
من:خودتون میدونید دیگه انقدر نپرسید.خانم.R *بغض*
اون اهل پریدن نیست منم اهل پریدن نیستم وضعیت رابطه ی ما از داغون هم کمی اون ور ترهXD (افکار سمی ای به سرم زده که برم از شیپ خودم وخانم.R یه وبتون درست کنممم😂)
حانیه می‌گفت من اصلا وقتی خانم‌.R رو نگاه می‌کنم با خودم میگم خدا چی خلق کرده..؟
من:صیمممممممممممم
خانم.s:از چه نظر یعنی؟ هوش..؟ ..؟
من:هوش.شخصیت.(منظور از شخصیت ادب داشتن واینا نیستXD)زیباییییییی.
 اون استادمون که دختر عموی خانم.R عه میگه خانمR نابغه ی خاندان‌شونه:)) کاملا هم صحیح فرموده. ولی خود این استاد..کتابخون بودنش>>>>>>>>>>
خانم.R زمینه های مطالعاتی‌ش از سطح من بسیار بالاتره وبا سبک فاطمه.h وآقای کتاب فروش بیشتر جوره اما این استاد مثل خودم تو کار ادبیاته بخاطر همین خیلی دوستش دارم. یعنی باید برم با این یکی بپرم؟ چند باری پیش اومده داشتم کتاب میخوندم بهم گفته عه این کتابه منم خوندمش..^^
امروز خانم.R می‌گفت شما چهارشنبه ها خیلی عذاب می‌کشید نه؟همه‌ش منو میبینید(نمیدونم چرا عادت داره خودشو تخریب شخصیتی کنه همش)
ماهمه شروع کردیم گفتیم که اتفاقا ما عاشق چهارشنبه هاییم چون همش شماییدوچه وچه وچه.
خانمR:شما که لطف دارید ولی خب بالاخره آدم خسته می‌شه هی همش قیافه ی تکراری..
چطوری باید به این زن بفهمونم هیچ‌کس از دیدن یه پری‌چهره خسته نمی‌شه؟؟
باید تو قسمت فکت هایی از خانم.R این موردو هم اضافه کنم. ارادت عجیبی به دستشویی داره آخه همش برای مثال زدن میره سراغ دستشویی.
مثلا امروز می گفت شما انقدر طلا رو دوست دارید که حتی اگه بیفته تو چاه توالت حاضرید دستتونو بکنید تا اعمااااق دستشویی ودرش بیارید😂(می‌خواست مثلا بگه رفیقتون اگه اشتباهاتی کنه بازم طلای وجودش که تغییر نمی‌کنه هنوزم براتون با ارزشه)خب آخه این چه مثالیه قربونت برم من؟😂
پ.ن:گفته بودم موهامو کوتاه کردم؟..الان دیگه کاملااااا شبیه کیم یومی ام^^ خوبه که آدم یه شکلی باشه که وقتی میره جلو آینه لذت ببره😃چه حسی بهتون دست میده وقتی خودتونو توی یه کیدراما رؤیت می‌کنید؟

مخصوصا با این هودیه دیگه خودخود منه.
پ‌پ.ن:سارتر می‌گه:
حتی اگر کسی از شکم مادرش فلج به دنیا بیاید،اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسئول ومقصر است :|||
واین دقیقا منطق خانم.R ماست. خودخودشششش.

پ‌پ‌پ.ن:سلام بر جــــاااانــم اصـفـهــان❤

"به یاد داشته باش برای تمام جهان ها پایانی هست ومرگ شرافتمندانه چنان گنجی است که هیچ‌کس برای خرید آن فقیر وبی چیز نیست.."
-حماسه نارنیا.