سلام به اهالی این سرزمین.
خیلی وقت بود ننوشته بودم نه؟؟
خسته ام. حوصله ی توضیح ندارم. ولی واقعا نیاز داشتم از اینجا فاصله بگیرم.
اما به هرحال برای نوشتن طومار های طویلم بالآخره باید یه وقتی به اینجا پناه بیارم.
خونه ی سبز من💚 الانم باز،اومدم برای نوشتن از دنیای قصه ها. یه سبد ستاره براتون چیدم از اونجا^^
صدای جادو یه سریال شیش قسمتی پر از جادو وزیبایی بود و از اون دست سریالایی که واقعععااا برای خودم ساخته شدن. چرا؟ هم تمام عناصر محبوب ومورد علاقه ی منو داشت،هم داستان وکارکترایی که میتونستم باعمق وجود،درکشون کنم. خلاصه که خیلی من بود.

ومن الان،اصلا انرژی وحالِ تحلیل وبررسی ندارم. فقط میخوام شیشه ی احساساتمو خالی کنم اینجا همین.
از همین اول بگم،داستان فوق العاده،خاص،ترکوندنی و وای این رو دست نداره واینا نداره. فقط زیباست. زیبا وشیرین،خوشمزه وسحر آمیز. یعنی فقط باید دوستش داشته باشید تا بتونید دوستش داشته باشید-__- وگرنه که میگم،اصلا بترکون نیست وچیز خاصی نداره.
ولی همیشه سریالا وفیلما وکتابا خودشون به موقع منو پیدا می‌کنن. داشتم به این فکر می‌کردم چند وقتی میشه که در دروازه ی دنیای قصه ها انگاری به روم بسته شده.که اینو پیدا کردم. یه پل انداخت روی اون دره ی ترسناک،دستمو گرفت ودوباره گذاشتم تا دم در دنیای نور.
اگه یه مختصر وخلاصه ای بخوام از داستان بگم،این داستان سروکله زدن بچه ها،با آدم بزرگای بی منطق وغیر قابل درک وزورگوعه. داستانِ لبخند زدن،متفاوت بودن،تخیل رو انتخاب کردن ودر کل از همون داستانای تیم برتونی ولی ورژن کره ایش. باید یه اعترافی کنم که ریول خیلی منو یاد ویلی ونکا می‌انداخت. ولی خب هرکدومشون دوست داشتنی بودن منحصر به فرد خودشونو دارن. ویلی ونکا اصلا فرست کراش وکسی به پای جذابیتش نمیرسه ولی من فعلا ریول رو بیشتر دوست دارم.هاها😌


در مورد کارکترا،ری یول که اصلا خوشگل مامانT---------T نمیدونم بیشتر از این درباره ش چی بگم. خیلی خوشگله. این خوشگلی که میگم صرفا به ظاهر محدود نمیشه. البته که ظاهرش هم عاااه.. اما منظورم شخصیت،روح وکلا وجودشه.
کلا جی چانگ ووک همیشه قیافه ش استایلم بوده. از اون قیافه هایی که من می‌پسندم یعنی خب اولین دفعه ای که تو ملکه کی دیدمش اینجوری بودم که دختر اینو ببین چقدر خوشگله😍😛
ولی اینجا با این تیپ وقیافه دیگه آخر آخر آخرکراش بودن بوووووود!
موهای بلند،قیافه ی عجیب غریب ونامتعارف واز دنیای قصه ها بیرون اومده.خیلی دوست داشتنی بود.

آدم دیگه چی میخواد بیشتر از یه کارکتر جادویی،خوشگل،اسرار آمیز،غیرمتعارف ودیوونه؟😂

ریول بیمار روانی بود؟ اگه بیمارای روانی انقدر نازن وقشنگ وخوب پس کاش آدمای نرمال جامعه کمتر وکمتر شن وبیمارای روانی روز به روز بیشتر..

یه شعبده باز این مدلی به لیست آرزو هام اضافه شد.TT
درمورد تایپش جای هیچ شکی نیست. ENFP. 
واما یون آیی. بیایین که با یه قهرمان واقعی آشناتون کنم. یه دختر معصوم،شیرینی زنجبیلی وبی‌نهایت قوی وقشنگ. چقدر در عین سادگی دل‌نشین بود. چقدر صبور وپخته وبالغ وناز بود. چقدر بی شیله پیله وبی غل وغش بود. چقدر باهوش بود. چقدر عاقل بود. چقدر نرم وخالص بود آخه!! 
یه دختر کوچولو که تنهایی با کوه های غم مبارزه می‌کرد وتسلیم نمی‌شد،اگه اسمش قهرمان نیست پس معنی قهرمان چی میتونه باشه؟
تایپش رو زدن infp ولی من بیشتر نظرم روی isfj عه. هرچند نمیتونم دلایل محکمی بیارم چون سریال اونقدر مفصل نبود که بشه کامل کارکترا رو شناخت،ولی خب،شواهد بیشتر سمت isfj هستن😅اول اینکه زیاد راحت با حرف ها وتخیلات وجادوهای ریول همراهی نمی‌کرد و خیلی سخت ودیر باورشون می‌کرد و همش با واقع بینی توجیهشون می‌کرد،بیشتر شبیه فانکشن si اوله نه کسی که ne دوم داشته باشه.
بعدم دقتش،سختکوشی‌اش،صبوری‌ ومسئولیت پذیری‌ش،نمیگم توی یه infp نیستن،ولی توی یه isfj بیشترن.
منم که عاااااااشق شیپ enfp/isfj😍😭
سریال پیشنهاد می‌شه؟ البته. یه جعبه ی کوچولو وروبان بندی شده،پر از شیرینی وشکلات. چرا نباید پیشنهاد بشه؟؟


‌🏵🏵🏵
یه کتاب دیگه رو هم تموم کردم.از این بابت سپاس‌گذارم.
نسیمی که بر ستاره ای وزید. یه داستان کره‌ای/ژاپنی باحال وهوای جنگ.
کتاب خیلی غمناکی بود راستش. چهره به چهره شدن با فرو پاشی. نابودی. تباهی. اما میوونش جوونه های امید هم روییده بود. 
یه کارکتر داشت به اسم دونگ جو.این کارکتر منو به شدت یاد هی سونگ می‌انداخت. شاعر بودنش،مثبت اندیش بودنش،لبخند زدنش حتی وسط جهنم،علاقه ش به شعر وستاره وماه وزیبایی،اصلا فکر می‌کنم شاید خانم کیم اون سوک شخصیت هی سونگ رو از ایشون الهام گرفته باشه چون ایشون،یه شخصیت واقعی هستن.
چه سرگذشت غم انگیزی هم‌ داشت اما،چقدر شخصیتِ پرخروش وپویایی بود. همه رو متحول می‌کرد. روی همه تاثیر میذاشت ولی نه به شکل اغراق آمیز.آخرش این کارکتر پاک وناب ما به قدرت وشرارت جنگ وزشتی‌دنیا باخت! پیروز نشد. قهرمان هم نبود.
ولی با همه ی اینا،وجودش اثر گذار بود. مثل یه نسیمِ گذرا ولی شیرین ونوازش‌گر توی زندگی یه مشتی بدبخت. از اون آدم‌هایی بود که تازمانی که زنده‌ن،دست از باقی گذاشتن اثرانگشت‌شون روی دنیا بر نمیدارن. یه آدم مفید وپرفایده. رفیقِ فابِ کتابها.
چندسال پیش،این جمله رو نوشته بودم؛باورم نمیشه بعضیا،توی این جهنم هنوز رویای نویسنده شدن دارن.
و شخصیت دونگ جو،یه نمونه ی شفاف از این جمله بود:))) وسط جهنم،شعر می‌گفت،رویا میبافت،قوی میموند وامیدوار. هرچند آخرش شکست ونابودش کردن. اما باز هم،بالاخره باقی موند.
من که عمرا نمی‌تونم شبیهش باشم. من اگه اونجا می‌بودم،یک افسرده ی بدبخت میشدم وخودمو میکشتم:||||~
شخصیتش واقعی بود. یکی از معر‌‌وف ترین شاعر های کره ایه وشعراش هنوز توی مدارس کره آموزش داده میشه^-^
این کتاب،سرد بود. بی رحم بود. وتراژدی بود. به سردی ویخ‌زدگی میله های زندان توی دل یه شب زمستونی. با هوایی سرد وپر از دلتنگی. همزمان،زیبایی داشت. درخشش داشت. شعر وموسیقی داشت. مثل اینکه از پشت همون میله ها به سوسوی ستاره ها نگاه کنی. این ها باهم بافته شده بودن. زیبایی به درون یخزدگی ها وزشتی ها خزیده بود،وسرما ونا امیدی وغم،درون زیبایی وامید رسوخ کرده بود. اما در آخر،به من که نا امیدی تزریق شد. بعد خوندنش برام لرز باقی مونده بود. این زشتی وزیبایی اینجا یکسان نبودن. زشتی غالب بود وفقط زیبایی گاهی لجوجانه،از لای سنگلاخ میرویید وجوونه میزد. یه زیبایی کوچولو وسبز🌱
گاهی وقتا آدما برای خوب بودن وخوب موندن،چاره ای بجز متوسل شدن به بی رحمی ندارن. این کتاب اینو میگفت.
کی باور میکرد سوگی‌یامایی که همه به عنوان یه هیولای وحشتناک می‌شناختنش،کسی بود که بخاطر خوب بودنش کشته شد!!؟؟
پیشنهاد؟ آره. میکنم. البته با در نظر گرفتن این نکته که کتاب حاوی مقدار زیادی جنگ وخشونت وافسردگیه. به‌هرحال اگه دنبال بارقه های نور،حتی تو دل یه زندانِ تاریک می‌رید،کتابو بهتون پیشنهاد میکنم.
***
خواهش می‌کنم دوباره منو به اون روزا برگردون..
صبح کریسمس پا می‌شم وفنجون چای‌ام رو بارضایت برمیدارم. 
پشتِ پنجره همه چی یخ‌زده اما روی میز من یه کتاب پر زرق وبرقه وتوی قلبم،پر مواد مذاب ومنفجره‌ست^-^
چه روزهای بی نظیری. سفید وبی نقص وخاک قندی.
این قلب باعث پدید اومدن شگفتی ها وزیبایی های بی‌شماری تو زندگیم شد. روی همه چیز اکلیل پاشید وکاری کرد برق بزنن.هایلایت هفت رنگ کشید روی دنیای من.
اما خب باعث شد درد هایی وحشتناک رو هم تامغز استخونم حس کنم. دقیقا خودش.
درد هایی که جیغ می‌طلبید. جیغ هایی از درون که هیچ وقت به بیرون منعکس نشد.
هق هق های هیستریک..

به هرحال. نمیدونم ازش باید تشکر کنم یا نه.
پ.ن:می‌شه لطفا برای بابای خانم.R دعا کنید؟💔🙏