_اون فقط یه مرد معمولیه که نا امید شده..ترسناک ترین چیز جهان هم همینه..!

_گوش کن! آروم باش وگوش بده! ملودی غم واندهه که توی رگ‌هاش نواخته می‌شه. می‌شنوی؟؟ موسیقی‌ش به درد این میخوره که حینِ مراقبه بهش گوش داد..
_ولی با این‌حال همیشه لبخند میزنه. یه لبخند نرم،ابریشمی و آغشته به غم..!
_اون عاشق کوکی شکلاتیه *--*
_برای تولدش،دوست داره چی هدیه بگیره؟ -خونه،خونواده..💔
_مثل رمانیه که از وسط شروع شده. خدایا.
_مدیر یه کازینو وسط آسمونه. یه جای خاص واسرار آمیز.
_سافت وآروم ونجیب وبا ادبه. البته تا وقتی نخواهید خونه وخونواده‌ش رو ازش بگیرید..
_راستی! شاید یه مرد جوان بنظر بیاد ولی فقط سه سالشه.
_مطمئنی اون فقط یه پاستیلی،مارشملویی،راحت‌حلقومی چیزی نیست که خودشو به شکل انسان در آورده باشه؟
_*خنده ی ظریف ریز ریز* : خیلیم مطمئن نیستم. باور نکن همچین چیزیو. 

اهم اهم. *صاف کردن صدا* خب. *دست گرفتن بلندگو و کلنجار رفتن باهاش* من برنامه داشتم بعد از حضور سیگما توی انیمه،یه جشن مفصل به افتخار چنین اتفاق بزرگی بگیرم و این حرفا. اما با این گندی که دستندرکاران ورفقای نابابمون توی بونز زدن به روح وروانم وچیزی که براش حتی روزشمار درست کرده بودم،منو انگیزه هامم مثل قصربادی ای که با اونهمه عظمت یکی سوزن فرو کرده باشه توش وبادش خالی شده باشه،با غمی گین شده،اعصابی خط خطی شده و کودک درونی قهر کرده فرو ریختیم و کز کردیم ته غارم وپیش‌نویس پست سیگما هم مجبور شد همینجور خاک نوش جان کنه اینجا.
اما حالا اومدم بالاخره راهش بندازم البته واقعا نمیدونم چی بگم چون برنامه این بود ذوق هامو جای برف شادی رو سرتون خالی کنم که دوستان چه ذوقی دیگه؟ 
ولی خب چه باک؟ سیگما هنوزم یه اثر هنری و خاص وغیر قابل وصفه. چون غیر قابل وصفه،من فقط میتونم با چیز هایی که وایبشو میدن توصیفش کنم. که کلمات، بار همچین مسئولیتیو نمیتونن تحمل کنن.
چیز های پر رمز وراز،عمیق وسحر آمیز منو یاد سیگما میندازن. همچنین هرچی که ترکیبِ جادویی سه عنصرِ زیبایی،غم وتنهایی رو داشته باشه.
کتاب پیش از آنکه بمیرم،احساساتی که توی واژه نامه ی حزن های ناشناخته شرح وتوصیف شده والبته،سریال گابلین! 

خب دوستان بریم سر بخش دوم. چون مث اینکه ذوقا تموم شدن. بیشتر انگیزه ای که هلم داد این پستو بنویسم کامل کردن ریویوی کتابایی بود که دارم میخونم. قرار بود پست سیگما رو با ریویوی کتابام مزین کنم. نمیدونم چرا همش عقبش میندازم😐😂به هلن چان گفته بودم من امسالم حتما گریزی به سوی کتاب رو مینویسم اما خب باز عید گذشت وافتاد توی اردیبهشت ..!
چیز آخه میدونید،هی دنبال یه اثر فاخر میگردم که بهم بچسبه ولی همش سراغ هر کتابی میرم اون چیزی نیست که میخوام آخرش. که هیجان زده م کنه وبه وجدم بیاره. کتاب زیاد خوندم از عید تاحالا-وقطعا اگه گشاد نمیبودم بیشترم میشد- اما برای اونایی که دوست نداشتم ترجیح میدم ریویو ننویسم. چندتا هم هنوز نصفه نیمه دارم،که ریویوی اونا بعد کامل شدنشون اضافه میشه طبق برنامه. آخه تا صبر کنیم اونا تموم شن میدونید این پست دیگه خیلی عقب میافتاد.
باید اعلام بدارم که اواخر سال بعد تموم شدن امتحاناتمون، خیمه زدم توی کتابفروشی شب خوب و تصمیم گرفتم کتابای شخصیتای بانگو رو بخونم. -اونایی که قبلا نخوندم-
چند تا داستان کوتاه از آکوتاگاوا[حقیقتا دلپذیری داستانای ایشون]>>>>>>>>>
دیگر انسان نیستی وشایوی دازای.(این بشر واقعا قلم جذابی داره وبهش ایمان اوردم هرچند که .. عام. فلسفه و طرز فکرش رو دوست ندارم اما اون بخشهایی که میتونستم درک وهمزات پنداری کنم خیلی بهم چسبید)
یه داستان معمایی خفن از رانپو،
یه مجموعه ی داستان کوتاه که تو مدرسه مون بود، دوتا داستان متوسط ویه رمان بلند از نیکولای گوگول :||✋ (من پدر آثار نیکولایو در اوردم😂)
وخب در آخر داستایوفسکیِ جاااان:)))
جان اشتاین بک هم توی لیستمه.
بریم ادامه بیشتر صحبت کنیم.

​​​​​​